Quantcast
Channel: جوان آنلاين - پربيننده ترين عناوين پايداری :: rss_full_edition
Viewing all 555 articles
Browse latest View live

ناگفته مشاور سابق احمدی نژاد از دوهزار آقازاده لندن نشین

$
0
0
جوان: دوراني كه انواع و اقسام مشكلات را تجربه كرديم كه در بعضي سربلند و در بعضي به تعبير حضرت روح‌الله با عدم موفقيت (نه شكست) روبه‌رو شديم. چون براي شيعه و امت ايران با داشتن فقه پويا و فرهنگ عاشورايي و عملي كردن اين گنجينه‌هاي ارزشمند در بخش‌هاي مختلف زندگي، ‌شكست و بن‌بست معنا ندارد. در صورتي كه شرايط حال حاضر در كشور به هيچ وجه شبيه دوران جنگ و دوران پس از جنگ نمي‌باشد و اختلافات زيادي دارد اما با كمي دقت هم مي‌توان فهميد دست‌هايي براي شبيه‌سازي اين دو برهه زماني در كار است. براي تحليل درست اين مسائل بايد به سراغ انسان‌هايي برويم كه هم آن دوران را درك كرده و هم در حال حاضر با همان روحيات در حال سربازي براي ولايت‌فقيه و تحليل شرايط هستند. از اين رو بر آن آمديم كه با حجت‌الاسلام والمسلمين «علي ثمري» روحاني رزمنده و جانباز بزرگواري كه هم در زمان جنگ و هم اكنون به سربازي ولايت فقيه افتخار مي‌كند،‌ گفت‌وگو كنيم. او از رزمندگان لشكر هميشه پيروز ۱۰ سيدالشهدا و مسئول عقيدتي قرارگاه خاتم‌الانبيا مي‌باشد. در شروع از حال و هواي پايان جنگ و روحيه رزمندگان اسلام و مسئولان برايمان بگوييد و صحبت‌هايي كه در آن مقطع مطرح بود را برايمان تشريح كنيد. بحث دفاع مقدس هشت ساله همان طور كه امام(ره) فرمود نعمت بود. هر چه جلوتر مي‌رويم بيشتر متوجه اين صحبت امام(ره) مي‌شويم و واقعاً همين طور بود. در جنگ مردم ما آبديده شدند، ورزيده شدند و مشخصاً معلوم شد چقدر از انسان‌ها پاي ركاب رهبر و ولايت فقيه هستند و چقدر نيستند. جنگي كه در آن مي‌توان افتخارات زيادي را مشاهده كرد منتها روحياتي كه امام(ره) داشت و از آن برخوردار بود و رزمندگان ما با آن روحيات همنوا بودند براي عده‌اي قابل درك نبود. بعضي‌ها به علت برداشت‌هاي نادرست و كج‌فهمي‌هايي‌ كه داشتند مانند امام(ره) و رزمندگان فكر نمي‌كردند و عمل هم نمي‌كردند. حتي يك صحبتي بنده از آقا سيد‌علي نجفي دارم كه مي‌گويد از قول امام(ره) كه اين اواخر كمتر به بنده راست گفته شد. يعني اوضاع و احوال بعضي‌ها در حدي بود كه امام(ره) فرموده بودند كه به بنده امام خميني (ره) هم كمتر راست گفته شد. كساني كه در كنار امام(ره) بودند و جنگ را اداره مي‌كردند و مسئول هم بودند، آن طور كه امام(ره) در نظر داشت و رزمندگان مي‌خواستند و پيش‌بيني مي‌كردند نتوانستند جنگ را اداره و تمام كنند. البته با پذيرش پايان جنگ، روح ولايتمداري در بچه‌ها اين طور ايجاب مي‌كرد كه همه‌طوره تسليم باشند. حتي بنده خاطرم هست در شب پذيرش قطعنامه رزمنده‌ها به خاطر صحبت امام(ره) كه فرموده بود من جام زهر را نوشيدم، چقدر گريه كردند و ناراحت بودند. اين جام زهر كلي صحبت و حرف در خود داشت و دارد و خوب است در فرصتي مناسب و در زماني مناسب به اين مسئله كه جام زهر را چه كساني و چگونه درست كردند و دست امام(ره) دادند رسيدگي و پيگيري شود كه تاكنون متأسفانه اين اتفاق نيفتاده است. دشمن هم تصوراتي اشتباه و دركي غلط از اين وضعيت داشت و دارد به طوري كه دوباره به صورت سازماندهي شده وارد كار مي‌شود و نيروهاي وطن‌فروش،‌ بي‌دين و بي‌غيرتي مانند منافقين را سازمان داده و وارد كار مي‌كنند كه مرصاد و اتفاقات نظامي آن زمان حرف و حديث خود را دارد. اگر همان طور كه مشخص شده بود و برنامه‌ريزي شده بود با دشمني همچون منافقين برخورد مي‌شد، نقطه نفاق در همان‌جا خفه مي‌شد و ‌به كلي از بين مي‌رفت، نه اينكه دشمن را به دامان دشمن بزرگ‌تر يعني رژيم بعث فراري بدهيم كه اين مقوله اگر وجود امثال بچه‌ رزمنده‌ها و صيادها و... نبودند اين هم عملي نمي‌شد و ما با بحراني بزرگ روبه‌رو مي‌شديم. آنچه كه هست مردم در اين دفاع آزموده شدند و ابهتي كه امروز نظام در سطح جهان دارد به بركت همين دفاع مقدسي است كه امام (ره) از آن با نام نعمت ياد مي‌كند و آقايان آن را مسبب مشكلات مي‌دانند. ايستادگي در برابر دشمن نعمت‌آفرين است، اگر عده‌اي در داخل بگذارند. اگر به مشكلات اقتصادي دامن نزنند كه به مردم القا كنند، ايستادگي، مشكل‌آفرين است. البته موفق هم نخواهند شد. خيلي‌ها در مقطع سال ۶۶ و ۶۷ مشكلات كشور را ناشي از ادامه جنگ و كوتاه نيامدن امام(ره) در برابر استكبار جهاني مي‌دانستند. آيا با پايان جنگ اين مشكلات حل شد، علت طرح چنين صحبت‌هايي از سوي مسئولان آن زمان را براي ما بازگو كنيد. جنگ قطعاً خونريزي دارد،‌ شهيد دارد، جانباز دارد و فشار‌هاي گوناگون اما من مي‌خواهم جنگ‌ را اينطور بازگو كنم. يعني آن طور كه در نظر امام (ره) بود و رزمندگان در نظر داشتند قطعاً عاقبت جنگ و نظام چيزي غير از اينكه در تاريخ ثبت شد، مي‌شد و امام(ره) جام زهر را نمي‌نوشيد. مي‌بينيم كه بعد از جنگ و در دوران سازندگي، حرف‌هايي كه زده شد و... فضايي درست مي‌كنند كه در آن فضا جرثومه‌هاي فسادي چون برخي كارگزاران و افراطي‌هاي اصلاحات پرورش پيدا مي‌كنند كه بعد از سازندگي روي كار آمدند و وقتي جرياني كه خود فاسد است بر سر دولت بنشيند، جز اشاعه فساد چيز ديگري نبايد از آن توقع داشت. عناصر مجهول‌الحالي كه آمدند و خيانت آنها و فساد آنها بر هيچ فرد و انساني در جامعه پوشيده نيست و آمدن اينها مشخصاً از آستين به اصطلاح سازندگي بوده است. دولت‌هاي اصلاحات و كارگزاران ساخته و پرداخته دولت سازندگي است كه متأسفانه مي‌بينيم كه جرياني كه در نظام قرار مي‌گيرد روشن شده صحبت‌هاي امام (ره) است كه مي‌فرمود پيشكسوتان جبهه و جنگ را فراموش نكنيد كه در آتش قهر خدا خواهيد سوخت و همه ديدند كه چه شد. چون خيلي از آقايان به نفع خود نمي‌ديدند كه با تفكر امام(ره) و انقلاب اسلامي و جريان موجود حركت كنند و در نتيجه جنگ را عامل مي‌دانستند در صورتي كه در ابتدا گفتم اگر اينها با جريان و تفكر انقلاب و امام(ره) و حزب‌الله حركت مي‌كردند ديگر جنگ را عامل اين موضوعات نمي‌دانستند. بنده يك مثال براي شما مي‌زنم، گفته بودند كه ديگر كسي به جنگ نمي‌رود و نيرو و امكانات نداريم و از اين قبيل حرف‌ها. هنگامي كه منافقين وارد ايران مي‌شوند اين كدام توان رزمي است كه آنها را به عقب مي‌راند؟ آيا اين حرف كه نيرو نداريم و ديگر كسي به جبهه نمي‌رود دروغي بيش نبود؟ اينكه ما همه امورات كشور را و همه معضلات را به جنگ ربط بدهيم دروغي بيش نيست. در زمان دولت سازندگي برخي واردكننده‌ها سر دولت را كلاه مي‌گذاشتند يا اصلاً از بدنه خود دولت بودند و دولتي محسوب مي‌شدند ولي آقايان علت وجود مشكلات را به سابقه جنگ بازمي‌گرداندند، پس چرا با پايان جنگ اين مشكلات حل نشد و ما شاهد بيشتر شدن و گستردگي اين نوع فساد‌ها و معضلات در سطح كشور بوديم؟ اينها كه اصلاً اهل جنگ نبودند. روحيه رزمندگي و ايثار و ولايتي را وقتي كه در زندگي اينها وارد مي‌شويم اصلاً مشاهده نمي‌كنيم. اين اشرافيگري‌هايي كه رهبري مدام مي‌گفتند،‌ با چه كساني بودند؟ با همين كساني كه در رأس امور بودند و كار در دستشان بوده است. آنچه كه هست بعد از جنگ ما با فرهنگ عشق‌بازي با خدا فاصله گرفتيم. به دليل ارتباطات بيش از اندازه ما با اهل دنيا، اهل خارج كشور با همين عناوين پرطمطراق سازندگي و صادرات و واردات تمدن، اين مشكلات بيشتر شد. آمديم به خاك،‌ آهن، بتون و... ارزش قائل شديم و از دل‌ها و قلوب و مغزها كه مركز تفكر و ايده‌ها است غافل شديم. آنقدر كه براي ساخت و ساز اهتمام داشتيم، به ساخت و ساز روحيه جوانان اهميت داديم؟ روي اين غفلت اصرار داشتند. البته به اين نوع مسائل اصلاً توجه نداشتند. وقتي كه آمار نشان مي‌دهد كه بيش از ۲هزار آقازاده در لندن درس مي‌خوانند، خود بيانگر اين موضوع است. كسي كه بچه و خانواده خود را به لندن مي‌فرستد و از انگلستان اقامت دائم مي‌گيرد، اصلاً ديگر براي اينجا ارزشي قائل نيست كه بخواهد دغدغه داشته باشد و زحمت بكشد. اينها هم توجهاتشان به آن طرف آب است. مي‌بينيد كه تا دري به تخته‌اي مي‌خورد از كجا مي‌توان پيدايشان كرد. همين فتنه ۸۸ مشخص‌كننده اين صحبت بنده است. وقتي بعد از جنگ يك همچون كساني بر سر كار آمدند معلوم است كه مشكلات كه حل نمي‌شود هيچ بلكه بيشتر و فساد گسترده‌تر هم مي‌شود. اين حاكي از اين است كه اينها آن عرق مذهبي و ديني و ملي را كه امام (ره) هميشه بر آن براي يكي از ويژگي‌هاي مسئولان تأكيد داشت و حضرت آقا هم مدام در حال گوشزد آن هستند، ندارند به صورتي كه تفرجگاهشان خارج از ايران است. آيا به نظر شما دليل چنين مشكلات و فساد‌هايي اين نبود كه نيروها و بچه‌هاي جبهه‌اي و سالم با ديدن چنين شرايطي كنار كشيدند يا توسط سيستم آقاي هاشمي و خاتمي كنار گذاشته شدند و تخصص‌گراهاي صرف كه يك روز يا حتي يك ساعت جنگ و جبهه را نديده بودند و خلاقيت بچه‌هاي جنگ را نداشتند جايگزين آنها شدند؟ حتي آقاي هاشمي از رزمنده‌ها با نام جلمبر ياد مي‌كند كه گفته بود اينها با لباس‌هاي جلمبر مي‌خواهند مملكت را اداره كنند؟ كيفيت اين شرايط را بازگو كنيد. عواقب پايان جنگ به اين شكل را بچه‌هاي سپاه منطقه ۱۰ تهران سابق كه شامل بچه‌هايي چون حاج‌داوود كريمي،‌ شهيد رستگار، شهيد بهمني و... بودند متوجه شدند و سروصدايي هم كردند. وقتي امام(ره) گفت جنگ است و صلاح نيست، همه مهر سكوت بر لب زدند و به سربازي ولايت پرداختند. بعد از جنگ اصلاً ميدان به اين نوع بچه‌ها و با اين نوع تفكرات داده نشد و همه را به حاشيه بردند و پيش‌بيني‌هايي كه همين بچه‌ها با اين نوع تفكرات و... كرده بودند اتفاق افتاد. اينها اعتقادي به اين بچه‌ها نداشتند و بچه‌رزمنده‌ها و حزب‌اللهي‌ها را مزاحم عيش و نوش دنيايي خود و دل و قلوه دادن‌هايش با جورج سوروس و آل‌سعود، عبدالله اردني و... مي‌ديدند. مدلي كه بچه‌هاي جبهه‌اي مي‌خواستند كار كنند اصلاً با مدل اينها قابل مقايسه نبود و نيست. اينها دو ديدگاه تفكر مختلف از جهان‌بيني، خدا باوري و معاد و خدمت به خلق داشتند. ببينيد ۲ هزار نفر رقم كمي نيست اينها سيستم آموزش و پرورش كشور را برطرف‌كننده نيازهاي خود نمي‌ديدند يا مسئله چيز ديگري است كه ما نمي‌دانيم. چه دليلي داردكه بچه‌هاي آنها در لندن درس بخوانند؟ اينها افراد خودفروخته هستند و اعتقاد به رشد و روي پاي خود ايستادن و دست به يقه شدن با استكبار را ندارند. نتيجه‌اش هم مي‌شود قبول پايان جنگ با آن كيفيت. شيوه‌هاي رفتاري در دوران به اصطلاح سازندگي با آن شكل و نتيجه همه اينها روي كار آمدن جرثومه‌هاي فسادي چون برخي عوامل كارگزاران و اصلاح‌طلبان است، ‌آدم‌هايي كه در دوران اصلاحات مي‌آيند و به عنوان وزير در مجاري فرهنگي و اجرايي اين كشور تصميم‌سازي مي‌كنند و الان خارج‌نشين هستند و براي دشمن تحليل و سربازي مي‌كنند. شما بزرگ‌تر از اين فاجعه مي‌خواهيد؟ دولتي كه برخي وزراي آن فاسد و منافق و خودفروخته هستند مي‌خواهند فساد را از بين ببرند؟ آيا نيروهاي رزمنده و مخلص و جانباز در اين سيستم جايي دارند؟ معلوم است نتيجه آن مي‌شود كه گفته شد. چمران و متوسليان با دست خالي يا امكانات كم مي‌جنگيدند و غنيمت مي‌گرفتند و عليه دشمن استفاده مي‌كردند. با توجه به جنگ‌هاي نويني كه در پيش رو داريم،‌ به مسئولاني احتياج داريم با روحيات چمران‌ها و احمد متوسليان‌ها تا در مواجهه با خطرات جديد، خلاقانه عمل كنند. آنها با شجاعت بالا كه از توكل و توسل بالا مي‌آمد عمل مي‌كردند و اقدام آنها منتهي به يك نبوغ و ابتكارات خاصي مي‌شد و نتيجه‌اش پيروزي بود. با توجه به اينكه غنيمت در معناي امروزي به معناي گرفتن امتياز و دور زدن تحريم‌هاست، آنها چه ويژگي‌هايي داشتند كه مسئولان ما هم بايد داشته باشند و در خود تقويت كنند تا در نبرد امروز با دشمن پيروز شوند؟ قرآن انسان متوكل را كسي معرفي مي‌كند كه تكيه‌گاه و همه اميدش خداست و توكل را شاخص اصلي اين داستان مي‌داند. خدا فرموده: خدا را ياري كنيد،‌خدا ياريتان مي‌كند. ياري خدا در روح بندگي است و جلوه روح بندگي در جامعه اسلامي تبعيت از ولايت فقيه است. من مي‌خواهم با يك جمله عرض كنم تمام اتفاقاتي كه از بزرگاني چون همت، چمران، متوسليان و... نام برده مي‌شود به خاطر اين است كه آنها انسان‌هايي موحد بودند. موحد يعني كسي كه به دنبال جلب رضايت خداست و به هيچ چيز هم كاري ندارد. حالا شاخص جلب رضايت خدا در جامعه ديني باز هم تبعيت از ولايت فقيه است. آنها تمام هم و غم‌شان اين بود كه چيزي را كه امام (ره) مي‌خواهد تحقق پيدا كند، دل امام (ره) شاد بشود،‌ آخرين حرف،‌ حرف امام (ره) باشد و صحبت امام(ره) روي زمين نماند. امروزه هم مسيري كه مسئولان و امت اگر در آن باشند و كوچك‌ترين انحرافي نداشته باشند، مي‌توانند همت‌ها، احمد‌ها و چمران‌ها در ميانشان ظاهر شوند و همان مسير ولايتمداري است يعني هركسي كه عملاً در مسير ولايتمداري قرار گيرد و ولايتپذير باشد همت، چمران و... مي‌شود يا همان خصوصياتي كه آنها داشتند. ولايتپذيري چون و چرا ندارد. آنچه كه رهبري و ولايت گفت بي‌كم و كاست قبول كنند. وقتي آقا در ملاقات با جوانان ساعت‌ها مي‌نشينند و وقت مي‌گذارند هدفشان پرورش و دادن راهكار براي همت شدن و خرازي و چمران و احمد متوسليان ساختن است. امروزه ما چمران و احمد و... داريم و هركسي در جايگاه خود كه ولايتمدار باشد دارد سربازي مي‌كند و مشغول خدمت است. به اميد روزي كه رضايت ولايت از ما مهر تأييدي بر اعمال ما باشد.

ناگفته های زندگی مردی که ساواک را به ستوه آورد

$
0
0
جوان: برادرزاده شهيد اندرزگو در ميان خويشاوندان آن بزرگوار، از معدود كساني است كه شناختي روشن و همه جانبه از وي دارد و رابطه عاطفي با عمويش موجب شده كه بيش از بسياري از افراد در جريان فعاليت‌هاي وي باشد. او اينك با سپري شدن ۳۴ سال از حماسه ناب آن مبارز سترگ مي‌گويد و خاطره‌هايي كه با آنها مي‌زيد. با سپاس از جناب اكبراندرزگو كه با ما ساعتي به گفت‌وگو نشستند. بعد از سپري شدن نزديك به ۳۴ سال از شهادت عمويتان، شهيد سيدعلي اندرزگو، با به دست آوردن اطلاعات، اسناد و مدارك بعضاً متناقض، ايشان را چگونه توصيف مي‌كنيد و بيشتر چه چيزهايي در خاطرتان مي‌آيد؟ من افسوس مي‌خورم كه چرا زنده نيست كه ما بتوانيم از وجود ايشان بيشتر استفاده كنيم. آن مدت كمي را هم كه در خدمتش بوديم، از ويژگي‌هاي بارز ايشان تدين و مردمداري وي بود و ديگر اينكه عاشق حضرت امام(ره) بود و ايمان قلبي داشت كه انقلاب پيروز مي‌شود و به سرمنزل مقصود مي‌رسد. موقع به دنيا آمدن من، عمويم يك نوجوان ۱۱-۱۰ ساله بود. از چيزهايي كه مادربزرگ يا عموي بزرگم تعريف مي‌كردند، مي‌دانستم كه در كودكي خيلي اهل كمك به ديگران بوده است. علاقه زيادي به فاطمه زهرا(س) داشت و همواره به ايشان يا آقا امام زمان(عج) توسل پيدا مي‌كرد. يك موي او توي تن هيچ يك از برادرها و برادرزاده‌هايش نبود و نيست. يادم هست كه گاهي صبح‌ها مي‌رفت حليم يا نان بخرد و دو سه ماه بعد مي‌آمد و وقتي مي‌پرسيدند كجا بودي؟ مي‌گفت رفته بودم سربازي! شهيد بين چهار برادرش واقعاً ويژگي‌هاي برجسته‌اي داشت. البته همگي، از جمله پدر من، متدين و اصيل بودند، اما شهيد اندرزگو بسيار نترس و مردمدار بود و چون دستش هم در دست خدا بود، به هر كاري كه دست مي‌زد، پيروز مي‌شد. چند وقت پيش جايي بوديم، راجع به شهيد اندرزگو صحبت شد، آقاي قرائتي بر نترسي و جگردار بودن ايشان تأكيد داشت و جمله بامزه‌اي گفته بود كه در اينجا گفتني نيست. بسيار به خانواده و اطرافيان و مخصوصاً جوان‌ها علاقه داشت و ما هم كه جوان بوديم و جذب ايشان شديم. معمولاً كساني كه زندگي مخفي و چريكي دارند، خيلي فرصت رسيدگي به خانواده و دوستان را پيدا نمي‌كنند. ايشان از اين جنبه چگونه انساني بود؟ ايشان قبل از اينكه به زندگي مخفي روي بياورد، كارهايي مي‌كرد كه همه از او دل ببرند و تا مي‌توانند فراموشش كنند. موقعي كه وارد زندگي مخفي شد، طوري رفتار مي‌كرد كه حتي نزديكان خودش هم مي‌گفتند ما خلق اللهِ علي عيب پيدا كرده و به تعبيري مي‌گفتند مجنون شده است! بعدها كه كمي از كارهايش سردرآورديم، فهميديم اين كارها را مي‌كرده كه كسي علاقه و محبت زيادي به او نداشته باشد، ولي فايده نداشت، چون محبتش به دل آدم مي‌نشست. آن موقع‌ها در خانه‌ها حمام نبود و من با ايشان براي حمام و اصلاح مو و جاهاي ديگر مي‌رفتم و بسيار دوستش داشتم و هيچ ‌وقت محبت‌هايش يادم مي‌رود. خيلي سفارش مرا به عموي ديگرم آسيدمحمد مي‌كرد و مي‌گفت:«مواظب اكبر باش و به او رسيدگي كن». حتي يادم است مجله‌اي را كه سردبيرش آيت الله مكارم شيرازي بودند و براي ايشان از قم مي‌آمد... مجله مكتب اسلام... سفارش مي‌كرد و مي‌گفت: «حتماً اين مجله را بده اكبر بخواند». ما تازه به سن بلوغ رسيده بوديم و مسائل ديني‌مان را به ما يادآوري مي‌كرد و يادمان مي‌داد. اين چيزها در خاطر من مانده و برايم الگو شده است. در همان عالم نوجواني از كي متوجه شديد كه عمويتان وارد كارهاي چريكي شده و خيلي نمي‌شود از كارهايش سردرآورد و چقدر اجازه مي‌داد كه اطرافيان از كارهايش سر در بياورند؟ خيلي نمي‌گذاشت كسي سر از كارش دربياورد. مدتي هم به عنوان شغل و هم پوششي براي فعاليت‌هايش، به كار جوجه‌كشي پرداخته بود. دستگاه‌هاي كوچكي بود كه در خانه مي‌آورد. البته سابقه هم داشت و با حاج رجب افشار در پرورش خروس‌هاي لاري بودند. گاهي به خانه مي‌آورد و مادربزرگ ما هم كمي شاكي مي‌شد. منزل ما نزديك مسجد مرحوم حجت الاسلام والمسلمين حاج ميرزاعلي اصغر هرندي ـ برادر شهيدرضا صفارهرندي‌ـ بود. گاه‌گداري با شهيد بخارايي، شهيد هرندي، شهيد نيك‌نژاد يا شهيد صادق اماني، به صورت انفرادي يا دوتايي به منزلشان مي‌آمدند و من گاهي كه به اتاق مي‌رفتم، به من مي‌سپرد كه عمو! مواظب باش! اگر دستگاه جوجه‌كشي اين‌جوري شد، اين كار را بكن. اينها كه مي‌آمدند، من مي‌رفتم و عمو به عناوين مختلف، مرا دنبال نخود سياه مي‌فرستاد و مي‌گفت عموجان! برو مي‌خواهيم عربي بخوانيم و من مانده بودم مگر چقدر بايد عربي خواند؟! ما هم در آن سن نمي‌فهميديم مشغول چه كارهايي است، ولي متوجه مي‌شديم كه دارد كارهاي مخفي انجام مي‌دهد و چندان دلش نمي‌خواهد كسي از كارهايش سر دربياورد. حتي قبل از ترور حسنعلي منصور، به خانه دوستان و آشنايان و جاهايي كه تصور مي‌كرد عكسي از او نزد آنها هست، مي‌رفت و به عناوين مختلف، عكس‌ها را از آنها مي‌گرفت. حتي خانه عمه‌هايم رفته و عكس‌هايش را گرفته بود كه مي‌آمدند به مادربزرگمان مي‌گفتند: «نمي‌دانيم داداش علي اين عكس‌ها را براي چه مي‌خواهد؟!» بعداً متوجه شديم كه ايشان مي‌خواست مدركي، چيزي دست كسي نباشد. ساواك براي اينكه عكسي از شهيد اندرزگو داشته باشد، به آموزش و پرورش مراجعه كرده و عكسي را كه در كلاس ششم ابتدايي انداخته بود، گرفت و از آن استفاده كرد. آن عكس در يادنامه‌هاي ايشان منتشرشده است. به هرحال، تا اين حد احتياط مي‌كرد و رمزموفقيتش هم در همين بود. آدمي نبود كه مسائل مربوط به فعاليت‌هاي خود را باز كند و حتي كساني كه از نزديك با او كار مي‌كردند، از چيز زيادي خبر نداشتند، مثلاً اگر كسي را دنبال كاري مي‌فرستاد، نفر بعدي از مسير او خبر نداشت، حتي اگر هر دو دنبال يك كار رفته بودند، به آن يكي نمي‌گفت موضوع از چه قرار است. يكي از معماهايي كه درباره شهيد اندرزگو وجود دارد، همين عدم دسترسي ساواك به او طي ۱۴ سال است! از يك طرف عده‌اي مي‌گويند ساواك جز در همان رمضان سال ۵۷ كه ايشان شهيد شد، نتوانست رد او را بزند. در اسناد وزارت اطلاعات ـ‌حداقل در مقدمه آن‌ـ چيز ديگري آمده است، به اين ترتيب كه ايشان از مقطعي مورد شناسايي قرار گرفت، منتها افرادي را در اطرافش قرار دادند تا بتوانند فعاليت‌هاي او را كنترل كنند و وقتي به اين نتيجه رسيدند كه توانسته‌اند اين كار را ولو به‌طور نسبي انجام بدهند يا به هر دليلي زنده بودنش موجب آزار و اذيت فراوان به دستگاه هست، تصميم گرفتند او را بكشند. شما كدام نظريه را قبول داريد؟ آيا ساواك تا آخر نتوانست ايشان را شناسايي كند يا با توجه به قدرتي كه ساواك پيدا كرده بود، از يك مقطعي او را شناسايي كرده بود. بعد از ترور منصور كه شهيد بخارايي و سايرين را گرفتند، در همان جلسه دادگاه شهيد اندرزگو هم غياباً محكوم به اعدام شد، ولي در طول ۱۴ سال نتوانستند ايشان را بگيرند. شهيد اندرزگو حتي خودش دستگاه تكثير شناسنامه و پاسپورت هم داشت. يادم است من پاسپورت گرفته بودم كه به آلمان بروم و به من گفت اگر به تو ويزا ندادند، بيا من خودم برايت رديف مي‌كنم! نصيري، رئيس ساواك در جلسه‌اي به ثابتي گفته بود رد شدن از مرز براي اين سيد مثل آب خوردن است. در مورد شناسايي ايشان هم حرف‌هاي زيادي زده مي‌شود، از جمله اينكه وقتي خواهرخانم ايشان را كه دختر جواني بوده، دستگير مي‌كنند، مادرخانم شهيد اندرزگو ايشان را لو مي‌دهد كه اين حرف از نظر ما قابل قبول نيست و ما كاملاً رد مي‌كنيم، چون اين خانم اصلاً در اين عوالم نبوده است. عده‌اي مي‌گفتند يكي از آقايان مبارز و عضو يكي ازاحزاب، زير شكنجه كم آورده و شماره تلفن را داده است. مسئله اينجاست كه ايشان با مخفي‌كاري‌هايي كه كرد توانست از چنگ ساواك بگريزد، ولي مي‌گويند از يك مقطعي به بعد، ساواك او را شناسايي كرده بود، منتها افرادي را در اطرافش گماشته بود تا ارتباطش را كشف كند. در مجموعه اسناد ساواك هم كه درباره شهيد اندرزگو منتشر شده، اين موضوع آمده است و بالاخره هم ساواك در سال ۵۷ به اين نتيجه رسيد كه زنده ماندن ايشان به صلاح نيست. آيا شما به اين موضوع معتقديد يا فكر مي‌كنيد ساواك همچنان تا آخر عمر، امكان دستگيري ايشان را نداشت؟ من معتقدم امكان دستگيري او را نداشت. كساني كه در صحنه ترور ايشان بودند، مي‌گويند منوچهري موقعي كه از ماشين پياده مي‌شود، داد مي‌زند اينكه اندرزگوست كه ما دنبالش بوديم! شهيد اندرزگو به شماره تلفني كه متعلق به حاج رجب افشار بود، به اسم دكتر جوادي زنگ مي‌زده... يعني اينها رفته بودند دكتر جوادي را بگيرند، ولي ديدند اندرزگوست؟ بله، منوچهري تعجب كرده بود كه دنبال جوادي مي‌گشتند و اندرزگو را پيدا كردند! به اين دليل مي‌گويم فرضيه اول درست نيست. ايشان چقدر سعي مي‌كرد اطرافيانش را به خط مبارزه بكشد؟ از فاميل و دوستانش يارگيري مي‌كرد يا بر اساس شيوه خاصي كه خودش مي‌دانست، يار مي‌گرفت؟ شيوه خودش را داشت و از فاميل، كسي را زياد در كارهايش دخالت نمي‌داد. در اين مدت ۱۴ سال، تنها كسي كه ايشان را زياد مي‌ديد، من بودم كه آن هم هر روز و هر شب نبود. ساواك منزل مادربزرگ من ـ‌ مادر مادرم‌ـ را شناسايي نكرده بود. پدر ما دو تا زن داشت كه يكي مادر من بود. خانه مادرخانم دوم پدرمان را ساواك شناسايي كرده بود و آنجا را تحت نظر داشت، ولي خانه مادربزرگ من كه نزديك منزل آسيدحسن نيري بود، لو نرفته بود، براي همين قرارهايش را آنجا مي‌گذاشت و من هم مي‌رفتم او را مي‌ديدم و به اين ترتيب از حال فاميل خبر مي‌گرفت و ما هم مي‌دانستيم در چه حالي است. از سال ۴۳ تا۴۴ اصلاً از ايشان خبر نداشتيم و نمي‌دانستيم كجاست و چه مي‌كند، اما نكته جالب اين است كه ايشان از تك تك كارهاي ما خبر داشت و مثلاً موقعي كه پدر‌بزرگمان فوت كرد، بعدها به من گفت كه در غسالخانه كجا ايستاده بودم، پدرم كجا بوده، چه كسي پدربزرگمان را شسته، چه كسي مرثيه ‌خوانده است! شيوه ارتباط ايشان با شما چگونه بود؟ هميشه به صورت ناشناس با ما تماس مي‌گرفت. گاهي كه به خانه مادربزرگ مي‌رفتم، مي‌گفت يك كسي دم در با تو كار دارد. مي‌رفتم و مي‌ديدم كسي با كلاه نمدي و بقچه ايستاده و با لهجه روستايي احوالپرسي مي‌كند. بعد به اطراف نگاهي مي‌انداخت و مي‌پرسيد كسي خانه هست يا نه؟ و بعد كه اطمينان پيدا مي‌كرد، وارد خانه مي‌شد. گاهي هم با كلاه شاپو روي سرش و دستمال يزدي مي‌آمد و مثل جاهل‌ها سلام و احوالپرسي مي‌كرد. گريم كردن و تغيير چهره دادنش حرف نداشت. قبل از ماه رمضاني كه شهيد شد، به آنجا آمد و گفت دارم مي‌روم از فلاني اسلحه بگيرم كه همراهم باشد و بعد به مشهد مي‌رود. موقعي كه مي‌خواهد برگردد، خانمش مي‌پرسد:«اسلحه نمي‌بري؟» مي‌گويد:«روزه هستم و نمي‌خواهم اسلحه همراه داشته باشم». در فيلمي كه از ايشان درست كرده‌اند، اسلحه همراهش است كه اين‌طور نيست و ايشان اصلاً مسلح نبوده است. در فاميل كساني بودند كه مي‌خواستند ايشان را رديابي كنند. ولي او زيرك‌تر از اين حرف‌ها بود. حتي عموي بزرگ ما برادرخانمي داشت كه قهوه‌خانه داشت. مدتي ساواك رگ خواب او را به دست آورده بود كه خبرهايي بگيرد و ايشان را تحويل بدهد. به يكي از نزديكان ما وعده‌ووعيد داده بودند كه آسيدعلي را به ما بده، ما ديگر كاري به تو نداريم كه حتي آمد به خود من گفت كه او را بدهيم دست ساواك و راحت شويم. از فاميل كسي را در كارهاي خودش جلب نكرد. چون احتمال مي‌داد اولين كساني كه مورد تعقيب و آزار و اذيت قرار بگيرند، آنها هستند. پدر و عموي من خيلي شجاع نبودند. اساساً غير از آسيدعلي، بقيه برادرانش چندان شجاعت او را نداشتند. سال ۵۶ من اعلاميه‌ها را در لباسم مي‌گذاشتم و مي‌رفتم هيئت. چراغ‌ها كه خاموش مي‌شدند، اعلاميه‌ها را مي‌گذاشتم وسط جمع و كسي متوجه نمي‌شد. يك بار با پدرم مي‌رفتيم هيئت، ديدم خيلي از من فاصله گرفته. گفتم:«حاجي! چرا نمي‌آيي؟» گفت:«دورادور مي‌آيم كه كسي تو را تعقيب نكند». يك‌كمي ترسو بودند. آسيدعلي در ميان اين ۷، ۸ تا جوجه، قناري شده بود! نترس و جگردار بود و دنبالمبارزه مي‌رفت. حلقه اول دوستان و مرتبطين شهيد اندرزگو چه كساني بودند؟ آقارضا، پدرخانم اول ايشان، در خيابان فيشرآباد، بغل گاراژ تي. بي. تي يك مغازه نجاري داشت. آقارضا از مريدان نواب بود و به جلسات فدائيان اسلام مي‌رفت. من احساس مي‌كنم يكي از رابطين، ايشان بود، چون آدم مذهبي‌اي بود و به تدريج جذب فدائيان اسلام شد كه بعداً شدند مؤتلفه و ايشان به شاخه نظامي آن رفت. شهيد اندرزگو از مريدان مرحوم حاج اصغر صفارهرندي بود، احتمالش هست كه از آن طريق با تروركنندگان منصور هم ارتباط پيدا كرده باشد، چون يادم هست تا زماني كه در آن محل بوديم، من و پدربزرگم و آسيدعلي و عمو محمدم، شب‌ها نماز جماعت را پشت سر حاج‌آقا اصغر هرندي مي‌خوانديم. پدر آقاي محمدحسين صفار هرندي؟ بله، پدر حاج حسين آقا، البته حاج حسين آقا كوچك‌تر از من بود. پدربزرگوار ايشان آدم بسيار فاضل و پرهيزگاري بود و هيچ‌وقت از ياد من نمي‌رود. ما تا وقتي در آن محل بوديم، نماز جماعت‌هايمان پشت سر ايشان بود. در ميان علما بيشتر با چه كساني ارتباط داشت؟ چون كارهايي را انجام مي‌داد كه نياز به فتوا و حجت شرعي داشت و طبعاً عده‌اي از مجتهدين هم به شكل خصوصي با ايشان مرتبط بودند. از اين ارتباط‌ها و گرفتن فتاوي چه خاطراتي داريد؟ خاطرم هست با حضرت آقا(رهبرمعظم انقلاب)، آقاي ناطق نوري، آقاي استادي و آقاي واعظ طبسي دوست بودند. در مقطعي ساواك اعلام كرد صاحبخانه‌ها بروند و اسم مستأجرهايشان را به ساواك بدهند. آسيدعلي پيش آقاي واعظ طبسي مي‌رود و مي‌گويد: «من چون مستأجر هستم، به مشكل برمي‌خورم». آقاي واعظ هم نماينده امام(ره) بودند و براي حضرت امام(ره) در نجف نامه مي‌نويسند كه قضيه از اين قرار است و اين سيد به خانه نياز دارد. حضرت امام(ره) زير همان نامه مي‌نويسند كه شما مختاريد از وجوهات براي اين سيد يك منزل تهيه كنيد كه همين منزلي كه الان در بازار سرشور مشهد هست، مربوط به همان موقع است. شهيد بسيار خوشحال بود و مي‌گفت:«امام در نجف به ياد من بوده است». مي‌گويند رابطه‌اش با آقا صميمي بوده. از اين جنبه چيزي مي‌دانيد؟ خيلي نمي‌دانم، ولي مي‌دانم در مشهد خيلي ارتباط داشتند، خيلي از مسائل مبارزاتي را با ايشان چك مي‌كردند. منتها چون اين فعاليت‌ها در زمره مخفي كاري‌هاي ايشان قرار مي‌گرفت، در جريان خصوصيات اين رابطه نيستم. مسلماً الان تنهاكسي كه درجريان ريز اين فعاليت‌هاي مشترك است، خودحضرت آقا هستند. نقل مي‌كنند هرچه ايشان به شهادت نزديك‌تر مي‌شد، مثل كسي كه قصد سفر داشت، آماده رفتن مي‌شد. بعضي از بدخواهان و كساني كه با انديشه انقلاب سازگاري ندارند، مي‌گويند با ساواك در ارتباط بود و چون مي‌دانست كه آنها اراده كرده بودند، او را بردارند، مضطرب شده بود. شما به ايشان نزديك بوديد، چه مي‌ديديد؟ ايشان از قبل هم آمادگي شهادت را داشت. وقتي در جايي صحبتي مي‌شد، مي‌گفت اينها مرا زنده دستگير نخواهند كرد كه بخواهم حرفي بزنم. حتي در روزهاي آخر، اكبر آقاي افشار، پسر حاج رجب افشار خوابي ديده بود كه خود خواب خيلي به خاطرم نيست، ولي مي‌گفت آسيدعلي داشت در حياط وضو مي‌گرفت، خواب را كه برايش تعريف كردم، فكري كرد و اشك در چشمش جمع شد و گفت ما را حلال كن. هميشه هم با موتور، او را تا دم در خانه‌اي كه مي‌خواست برود، مي‌بردم، اما آن روز وقتي خواستم او را تا در خانه حاج اكبر صالحي برسانم، در خيابان ايران گفت: «اينجا نگه دار و تو برگرد» و هرچه اصرار كردم او را تا دم در خانه برسانم، قبول نكرد، به همين دليل فرضيه ارتباط با ساواك را كلاً رد مي‌كنم. اين حرفي است كه تاريخ‌نگاران مخالف نظام مي‌زنند و من به عنوان يك فرضيه نقل كردم. چيزهايي هستند كه همين‌طور نذري و بي‌دليل، به كسي نمي‌دهند. كسي كه ۱۳ رجب، شب ولادت آقا اميرالمؤمنين(ع) به دنيا بيايد و شب ضربت خوردن آقا به شهادت برسد، اصل و نسبش به آقا ابي‌عبدالله(ع) برسد و در خانواده مذهبي رشد و نمو كند، چرا به پدر يا عموهاي من چنين موهبت‌هايي را ندادند؟ يك چيزهايي در آسيدعلي بوده كه خدا به او اين مقام و وجهه را داده بود. داستان شهادت ايشان هم عجيب و غريب است. اولاً خانواده تا مدت‌ها مطلع نبوده‌اند كه آيا ايشان شهيد شده است يا نه. آيا شما زود مطلع شديد يا تا مدت‌ها دنبال او مي‌گشتيد؟ مي‌گويند كه خانواده تا مدت‌ها اطلاع نداشته و ايشان در واقع خيلي غريبانه به شهادت مي‌رسد. همان شب حول و حوش ساعت يك، آقاي رفيق‌دوست دم در خانه عمومحمد مي‌رود و مي‌گويد:«آسيدعلي را زده‌اند و شما خيلي پيگير نباشيد». فرداي آن شب يا يكي دو روز بعد خيلي‌ها را دستگير كردند. باز ما به اين خبر قناعت نكرديم. چون نه قبري و نه جنازه‌اي از عمويمان نداشتيم. اين شك در وجود ما بود تا يك روز همراه حاج احمد‌آقا خدمت امام(ره) رفتيم. اولين بار بود كه من امام (ره) را از نزديك مي‌ديدم. صحبت كه شد، گفتم:«ما شك داريم». حضرت امام (ره) غمگين شدند و گفتند:«خبر صحت دارد و شما براي آوردن خانم و بچه‌هايش از مشهد به تهران اقدام كنيد». خبر دقيق به امام (ره) رسيده بود و ايشان فرمودند شهادت ايشان صحت دارد. بعد كه انقلاب شد و زندان اوين تصرف شد و پرونده آسيدعلي درآمد، ما شماره قبر ايشان را پيدا كرديم. عموي شما چقدر در زندگي‌تان حضور دارد؟ من علاقه عجيبي به ايشان داشتم و خيلي سر قبرش مي‌روم و به ايشان توسل پيدا مي‌كنم و حاجت هم مي‌گيرم. يكي از رفقا مي‌گفت رفته بودم سپاه قزوين يك كاري داشتم. فرمانده آنجا گفت:«بيا يك بنده خدايي را به تو معرفي كنم». رفتم و ديدم راننده‌اي است. پرسيدم: «قضيه چيست؟» جواب داد:«من چندان در قيد و بند مذهب نبودم، اما شنيدم در جاده هراز امامزاده‌اي به اسم امامزاده عبدالله هست كه هر كسي حاجتي دارد، مي‌رود آنجا. من هم يك بار گرفتاري پيدا كردم و رفتم آنجا و حاجتم را گفتم و اتفاقاً كارم هم درست شد و نذر كردم كه هر پنج‌شنبه به آنجا بروم و زيارت كنم و از آن به بعد زمستان و تابستان، هر‌جور بود به آنجا مي‌رفتم. يك بار رفتم، برف آمده و جاده بسته شده بود و نتوانستم بروم. دور زدم و برگشتم و رفتم خانه خوابيدم و آقايي را در خواب زيارت كردم كه حس كردم همان امامزاده عبدالله است و به او گفته بود اين پنج‌شنبه‌هايي را كه مي‌آيي قبول كردم. اگر به مشكل هم بر بخوري و نتواني بيايي، من قبول مي‌كنم، ولي اگر يك وقتي مشكلي داشتي، برو بهشت‌زهراي تهران قطعه ۳۹ شهيد سيدعلي اندرزگو». مي‌گفت:«به محض اينكه بيدار شدم، آدرس را نوشتم كه يادم نرود. فردا بلند شدم و رفتم بهشت زهرا و ديدم آدرسي كه به من داده‌اند، همان است». قسم خورده بود كه به جدّش قسم الان هر وقت گرفتاري پيدا مي‌كنم، سر قبر ايشان مي‌روم و حاجت خودم را هم مي‌گيرم. خيلي‌ها شايد در اين عصر اينترنت و كامپيوتر نتوانند اين چيزها را هضم كنند، ولي ما معتقديم و اين نوع ارتباط‌ها را داريم و حاجتمان را هم مي‌گيريم. من خداييش هر وقت سر قبر ايشان مي‌روم، مثل موقعي كه زنده بود و كار مرا راه مي‌انداخت، در شهادتش هم كار مرا راه مي‌اندازد. در همان ۱۳، ۱۴ سالي هم كه مخفي بود، خيلي كمكم مي‌كرد و من هيچ‌وقت يادم نمي‌رود. شهدا نزد خدا ارج وقرب دارند و واسطه خير هستند و ان‌شاءالله كه گوشه چشمي هم به من دارد. من بسيار به او علاقه و ارادت دارم و به اينكه برادرزاده‌اش هستم، افتخار مي‌كنم.

پاسداري از پاسداري اسلام تكليف است

$
0
0
 همان‌ها كه شكم‌هايشان از مال حرام انباشته است. وظيفه اصلي پاسداران حفظ و حراست از انقلاب اسلامي و دستاورد‌ها و ارزش‌هاي آن تعريف شده و بايد در راه امر به معروف و نهي از منكر همچون مولايشان حسين(ع) جهاد كنند. جهاد اكبر براي آماده‌سازي خود و جهاد اصغر براي هدايت ديگران به سوي وحدت با حضرت باريتعالي. درباره مفهوم پاسداري و وظيفه امروز سپاه پاسداران انقلاب اسلامي با سردار «حسن حسن‌زاده»، فرمانده تيپ امنيتي آل‌محمد سپاه محمد رسول‌الله (ص) به گفت‌وگو نشستيم. سرداري ۴۳ ساله كه از سال ۱۳۶۵ وارد جبهه‌ها شده و پس از دفاع مقدس در عرصه‌هاي مختلفي از جمله مسئوليت اطلاعات لشكر ۲۷ محمد رسول‌الله حضور داشته است. تيپ امنيتي آل‌محمد با چه هدفي در سپاه تهران ايجاد شد؟ اين تيپ حدود هفت سال قبل تشكل شده ويكي از يگان‌هاي سپاه حضرت محمد رسول‌الله (ص) تهران است. قبلاً تيپ قائم آل‌محمد (ص) كه به استان سمنان تعلق داشت به عنوان تيپ امنيتي لشكر محمد رسول‌الله (ص) شناخته مي‌شد اما به دستور رهبر معظم انقلاب آن تيپ به استان سمنان تعلق گرفت و در آنجا مستقر شد و به جاي آن تيپ امنيتي آل‌محمد شكل گرفت. از نادر اقداماتي است كه ظرف كمتر از ۱۸ ماه تيپ تشكيل، در محل جديد مستقر،‌ سازماندهي و با چند گردان آماده انجام وظيفه شد. در چند سال اخير هم ماهيت تيپ از پياده به امنيتي تبديل شد. در سال ۸۸ مأموريت‌هاي خوبي را با بسيج انجام داديم كه مؤثر بود. تيپ با دارا بودن ۴ هزار و ۵۰۰ نفر بسيجي و پاسدار به عنوان يك يگان امنيتي با تجربه در عرصه مأموريت‌هاي شهري، كنترل اغتشاشات و مقابله با اقدامات مخل امنيت حضور داشته است. در عرصه پايتخت هر تهديدي براي نظام به وجود بيايد، ‌جزو مأموريت‌هاي ماست كه با آن مقابله كنيم. يكي ديگر از وظايف تيپ ما، حضور در حوادث غيرمترقبه است. بسياري از مأموريت‌هاي سپاه تهران و تيپ‌ها به موضوعات فرهنگي و اجتماعي مربوط مي‌شود چرا كه رويكرد سپاه، رويكرد توسعه روحيه و فرهنگ معنوي است. البته وظيفه اصلي سپاه حفظ و حراست از انقلاب اسلامي، دستاورد‌ها و ارزش‌هاي آن است. نمونه تيپ آل محمد (ص) در شهرستان‌ها هم وجود دارد؟ در شهرستان‌ها، يگان‌هاي عملياتي وجود دارد. شبيه تيپ ما فقط تيپ حضرت زهرا (س) است كه در تهران استقرار يافته. شما مي‌دانيد كه كميته انقلاب اسلامي يكي از نهاد‌هاي خوب شكل يافته در اول انقلاب بود و تا زمان ادغام با ژاندارمري و شهرباني در عرصه مقابله با ترور‌ها، گروهك‌ها، ‌مواد مخدر، مفاسد اجتماعي و... به ويژه در شهر‌ها خدمات ارزنده‌اي ارائه داد و متأسفانه به نوعي منحل شد. يكي از دلايل مهم افزايش مواد مخدر، مفاسد اجتماعي و حتي اغتشاشات انحلال يا ادغام كميته‌ها بود. آيا مي‌توان گفت كه تيپ امنيتي آل محمد (ص)، احياكننده كميته انقلاب اسلامي است؟ من وارد بحث اينكه ادغام كميته با ژاندارمري درست بود يا نه نمي‌شوم. در اوايل انقلاب كه مشكلات زيادي داشتيم و بحث رويارويي با گروهك‌ها مطرح بود و همزمان در مرز‌ها درگير بوديم، وظايف تفكيك شد. بر اساس مأموريتي كه براي سپاه و بسيج تعريف شده بود، علاوه بر حضور در جبهه‌ها براي اقدامات مخل امنيت در شهر‌ها هم بايد تشكلي ايجاد مي‌شد. كميته‌ها به لحاظ شكل، ماهيت و افرادش در مسائل اعتقادي، تفاوتي با بچه‌هاي سپاه نداشتند. در واقع يك پليس شهري متناسب با انقلاب اسلامي بود؟ آنها پذيرفته بودند كه جانشان را كف دست بگيرند تا مردم آسيب نبينند. در يك مقطعي جنگ تمام شد و سپاه در شهر‌ها مستقر شد. وقتي سپاه استقرار يافت، بخشي از وظايفي كه بين سپاه و كميته تفكيك شده بود برگشت سر جايش. تا به امروز هم سپاه در مقابله با اقدامات مخل امنيت در شهر‌ها موفق عمل كرده است. بسيج را هم نبايد فراموش كنيم. بسيج همواره نظم و امنيت را در شهر‌ها برقرار كرده است. بسيج با ايست و بازرسي‌هايي كه برگزار مي‌كند و درعرصه فرهنگي و دفاع شهري، در كمترين زمان، مأموريت خود را انجام مي‌دهد. بنابر اين وظايف در حال انجام است با تجربه بيشتر. بخشي از اين مأموريت‌ها هم بر عهده تيپ آل‌محمد (ص) است. اكثريت نفرات سازمان ما را بسيجيان تشكيل مي‌دهند. مهم‌ترين مأموريت‌ها و نقش تيپ آل محمد(ص) چه بوده است؟ از مهم‌ترين اقدامات تيپ و مجموعه سپاه تهران، جذب، سازماندهي و آموزش‌ بسيجيان بوده. از سال ۸۷-۸۸ اين كار شروع شده است. در حال حاضر ما گردان‌هاي متفاوتي داريم حال آنكه قبلاً فقط گردان‌هاي عاشورا بود. تيپ در فتنه ۸۸ چه نقشي داشت؟ در فتنه ۸۸ با اينكه خيلي گسترده و عميق بود با ظرفيت گسترده‌اي كه در نظام وجود دارد، نياز نشد كه از يگان‌هاي رزمي و امنيتي استفاده كنيم. با دو مؤلفه هدايت رهبري و حضور مردم، قضيه جمع شد. هر جاي دنيا اين مسئله پيش مي‌آمد قطعاً از يگان‌هاي رزمي استفاده مي‌شد ولي ما نيازي پيدا نكرديم و فقط از بسيجيان استفاده شد. فتنه با هدايت آقا و حضور مردم در ۹ دي و ۲۲ بهمن جمع شد. ۲۹ و ۳۰ خرداد ۱۳۸۸ به بعد يادآور جدا شدن صف ولايتمداران از فتنه‌گران و ساكتين فتنه بود. ريشه اينكه بعد از خطبه‌هاي آقا، عده‌اي همچنان بر طبل فتنه كوبيدند و عده‌اي هم سكوت كردند چه بود؟ ويژگي‌هاي اين افراد چه بود كه با وجود سوابق درخشان در انقلاب به چنين روزي افتادند؟ الان ديگر اطلاعات قطعي و دقيق داريم كه فتنه يك حركت عادي داخلي عده‌اي داراي ابهام در انتخابات نبود. اسناد و مدارك نشان داد كه اين طراحي‌ها از گذشته انجام شده و از خارج از كشور عوامل ضدانقلاب، ‌سلطنت‌طلب‌ها و كساني كه چشم ديدن نظام را ندارند جمع شدند و طراحي كردند اما چرا افرادي كه سال‌ها براي نظام خدمت كرده بودند به چنين روزي افتادند. ما براي حركت خود بايد شاخص داشته باشيم. ما نياز به يك قطب‌نما داريم كه جهت حركت را نشان دهد. هر كسي در هر جايگاهي بايد يك شاخص براي حركت خود داشته باشد تا از انحراف مصون بماند. آن شاخص هم ولايت فقيه است. بعضي وقت‌ها التهاباتي در كشور ايجاد مي‌شود اما اگر كسي بر اساس آنچه ولايت فقيه تعيين مي‌كند عمل كند دچار انحراف از جنس فتنه ۸۸ نخواهد شد. وقتي حضرت آقا مي‌فرمايد دست دشمن را ببينيد بايد همه متوجه باشند. ما از اول انقلاب با توطئه‌هاي پي‌درپي مواجه بوده‌ايم. هر جا نخبگان ما به اين رسيده‌اند كه توطئه از آستين دشمن بيرون آمده و سخن امام و حضرت آقا را پذيرفتند، فضاي كشور را عاري از فتنه ديديم. متأسفانه به دليل پيچيدگي‌ها، شاهد مواضع خوبي از برخي مسئولان نبوديم. يك بخشي برگشتند اما عده‌اي مسير منحرف خود را ادامه دادند. البته چون مردم در صحنه بودند، فتنه به جايي نرسيد چون از شاخص كه همان ولايت فقيه است،‌ تبعيت كردند. حضرت آقا از سال‌ها قبل درباره مراقبت از آلودگي به چرب و شيرين‌ها و اشرافي‌گري‌ها به مسئولان هشدار مي‌دادند. اخيراً هم درباره پرهيز از اشرافي‌گري تذكر دادند. ۱۴۰۰ سال قبل هم حضرت امام حسين (ع) را كساني كه لقمه حرام در شكم داشتند به شهادت رساندند. اين دنيا‌گرايي‌ها و آلودگي‌ها در فتنه‌افكني‌ و سكوت برخي در برابر فتنه چه نقشي داشتند؟ در نظام‌هاي مادي همه شيوه‌ها معطوف به قدرت است. در نظام الهي و ولايي همه چيز معطوف به كسب رضاي خداست و كسب رضاي خدا از عمل به تكليف به دست مي‌آيد. در نظام الهي و ولايي مسئوليت‌ها براي اداي تكليف است. در سال ۷۵ آقا موضوعي را تحت عنوان عوام و خواص مطرح كردند. حضرت آقا فرمودند كه خواص بايد زندگيشان را با آموزه‌هاي ديني منطبق كنند. پس از آن هم دائم به مسئولان در باب مراقبت از خود و خانواده و فرزندانشان تذكر دادند اخيراً هم فرمودندكه ما مسئولان بايد مراقب اعمال خود باشيم. اگر مسئولان و خواص توجه بيشتري به فرمايش حضرت آقا مي‌كردند، پرونده‌هاي سنگين فساد مالي و اقتصادي نداشتيم. وقتي مسئولان در برخي مسائل از خود مراقبت نكنند، نمي‌توانند در بزنگاه‌ها از انقلاب دفاع كنند. يك استاد اخلاق داشتيم ك درباره معراج رفتن پيامبر اكرم(ص) صحبت مي‌كرد. پيامبر(ص) در معراج بيش از ۸۰ سؤال از خداوند پرسيدند از جنبه‌هاي مختلف. خداوند در پاسخ به همه سؤالات درابتدا وسط يا آخر درباره لقمه و كيفيت غذا و حرام و حلال بودنش سخن گفتند. اين نشان مي‌دهد كه لقمه چقدر در شكل‌گيري شخصيت‌ انسان‌ها نقش دارد. مسئولان بايد مراقب حرام و حتي شبهه باشند. مسئول در جايي كه شبهه دارد نبايد وارد شود چون مورد توجه مردم است. حضرت آقا خيلي هم سخت نگرفتند و فرمودند مسئولان زندگي خود را با افراد متوسط جامعه تنظيم كنند. در حالي كه مسئولان بايد در حد پايين‌ترين از افراد جامعه باشند. چرب و شيرين و لذايذ دنيا و حب فرزندان گاه موجب مي‌شود منافع نظام و مردم را در نظر نگيريم. وقتي خود را در برابر اين مسائل مراقبت نكرديم درجايي كه معركه‌اي برپا مي‌شود نمي‌توانيم خوب تصميم بگيريم. چرا بعضي‌ها در فتنه سكوت كردند چون يك جاهايي اشتباهات و لغزش‌هايي داشته يا بستگانشان مشكلاتي ايجاد كرده‌اند كه نتوانسته موضع بگيرد. اين فرد بايد از سال‌ها قبل كه مسئوليت بر عهده گرفت مراقبت مي‌كرد كه به چنين روزي نيفتد. بايد ضوابط را بر روابط ترجيح مي‌داد و بايد منافع مردم را بر خود و اطرافيانش مقدم مي‌داشت اما اين كار را نكرده و حال اينها در هم تنيده شده. پس نمي‌تواند موضع بگيرد. بنابر اين سكوت مي‌كند يا حتي همراه فتنه مي‌شود. چون دارد فكر آينده‌اش را مي‌كند كه جايگاهش را از دست ندهد يا جايگاه جديدي به دست بياورد منافع خود را در موضوعات ديگر مي‌بيند. اين آفت بزرگ و خطرناكي است. حضرت آقا شايد بيشترين تذكر را در باب مراقبت مسئولان از خود و خانواده‌هايشان داده‌اند. در باب مبارزه با فساد فرمودند كه با دستمال كثيف نمي‌توان شيشه را پاك كرد. اين بدان معناست كه اي مسئولان شما بايد جزو پاك‌ترين افراد باشيد. در فتنه ۸۸ هجمه به طرف اصل نظام بود. عكس امام را آتش زدند و در روز عاشورا به ساحت امام حسين(ع) اهانت كردند اما برخي ساكت بودند يا همچنان با فتنه همراهي كردند. وقتي اخلاص و پاكي رعايت نشود همين مي‌شود. مردم البته به انقلاب پايبندند و هنوز سلامت خود را حفظ كرده‌اند. مسئولان بايد زندگي‌شان را معطوف به اداي تكليف كنند دوم اينكه الگويشان حضرت علي(ع) و مالك‌اشتر باشد. مثال امروزي‌اش حضرت امام و حضرت آقا هستند.گاهي برخي در محافل خاص مي‌پذيرفتند حركت دشمن است اما نمي‌آمدند بگويند. به خاطر منافع بود كه البته در نظام اسلامي پذيرفته نيست كه فرد از حق دفاع نكند چون منافعش در خطر است يا فرزندش در فلان كشور در حال تحصيل است. باتوجه به اينكه سپاه حفظ امنيت انقلاب اسلامي و ارزش‌هاي آ‌ن را بر عهده دارد و اكنون دشمن از جنبه اقتصادي به نظام فشار مي‌آورد و به دليل ساختار‌هاي ناكارآمد مانده از قبل از انقلاب، دولت‌ها نمي‌توانند مشكلات را رفع كنند آيا وقت آن نرسيده كه سپاه با ايجاد ساختار‌هاي متناسب با انقلاب به مقابله با اين مشكلات برخيزد و خود متولي رفع بيكاري و گراني شود؟ بالاخره سپاه تجربه سازندگي و... را پس از جنگ دارد؟ اگر ويژگي نهادهاي تشكيل شده در ابتداي انقلاب را در نظر بگيريم و همان‌ها را اكنون گسترش بدهيم كساني كه در نهاد‌هاي انقلابي كار مي‌كردند و مي‌كنند بر اساس مسائل اعتقادي عمل خود را انجام مي‌دهند. مي‌دانستند هر قدمي كه برمي‌دارند براي رضاي خداست. هر جا هم به موفقيت برسد به خاطر اين روحيه بوده است. در يك كلام، روحيه بسيجي موجب موفقيت مي‌شود. امام مي‌فرمودند اگر نداي تفكر بسيجي در يك جامعه طنين‌انداز شود جهانخواران و دشمنان نمي‌توانند چشم طمع به انقلاب داشته باشند. در تفكر بسيجي، روحيه جهادي وجود دارد. هر جا به اين تفكر پرداختيم موفق شديم. الان هم سپاه همين كار را مي‌كند. منظورم ساختارسازي است. در حال حاضر بسيج سازندگي متولي اردوهاي جهادي است. آيا نمي‌توان كاري كرد كه اين سازمان با به كارگيري بيكاران به صورت داوطلبانه و پرداخت حقوق‌هايي زير نرم كشور مشكل بيكاري را رفع كند. شما مي‌دانيد زمان جنگ حقوق بسيجيان و پاسداران بين ۷۰۰ تا ۲۴۰۰ تومان بود در حالي كه حقوق‌هاي دولتي از ۳،۴ هزار تومان به بالا بود. آيا نمي‌توان به ۳ ميليون بيكار كشور فراخوان داد و آنها را دسته‌بندي كرد و آموزش داد و به كار مشغولشان كرد؟ همه چيز در دست سپاه نيست. اينها نياز به هماهنگي دارد. اصل اين تفكر كه مشكل بيكاري را به شيوه جهادي رفع كنيم درست است اما لوازمي مي‌خواهد. يك جاهايي مستقيم و يك جاهايي با واسطه مردم بايد عمل شود. اين تفكر سپاه است كه وارد عمل مي‌شود. اگر اين تفكر را از سپاه بگيرند، ديگر فايده‌اي نخواهد داشت. تفكر سپاه بر اساس روحيه جهادي و معنوي است. سپاه متولي فرهنگ‌سازي است كه شكل سوم ورود به عرصه رفع معضلات است. اولين بار كه دولت مي‌خواست از طريق بسيج كار را پيش ببرد بحث واكسيناسيون بود. در دنيا اين مسئله صدا كرد كه ظرف چند روز تمام نقاط كشور تحت واكسيناسيون قرار گرفت. بسيجي‌ها به جاهايي مي‌رفتند كه امكان تردد وسيله نقليه نبود و بايد كيلومتر‌ها پياده مي‌رفتند. اين كار پيامي داشت. اينكه سپاه فرهنگ، بستر و اعتقادش را دارد و به شدت به تكليف عمل مي‌كند. احساس شود كاري تكليف است وارد مي‌شود. بايد وزارتخانه‌ها بيايند و از ظرفيت بسيج استفاده كنند. اگر نيامدند چه كنيم. اگر آمده بودند كه الان بيكار نداشتيم؟ هر جا دولت‌ها از اين ظرفيت استفاده نكردند ما ضربه خورديم. البته خيلي جاها از اين ظرفيت استفاده مي‌كنند. بايد سازمان بسيج سازندگي ارتقا پيدا كند. بودجه برايش تعريف كنيم. وقتي يك كاري در كشور قرار است انجام شود مي‌گويند بايد در برنامه پنج‌ساله بيايد بعد در برنامه يك ساله بيايد، بعد بودجه به آن اختصاص يابد و... من مي‌گويم همين كار سخت را به بسيج سازندگي بسپارند تا هم پيشرفت كشور سرعت بگيرد و هم اشتغال را افزايش دهد. پاسداري چه مفهومي دارد؟ يك موقعيت‌هايي است كه اگر بشناسيم در فكر ما اثر‌گذار است. اگر افكار و اعتقاداتمان را خوب شكل دهيم رفتارمان هم خوب مي‌شود. اولاً نامگذاري روز ميلاد امام حسين(ع) به نام روز پاسدار شأن نزولي دارد. از همان ماهيت قيام امام حسين(ع)، پاسداري شكل گرفت نه اينكه اول سپاه تشكيل شود بعد روز ميلاد امام حسين(ع) را روز پاسدار بگذارند. مهم‌ترين مقابله و مبارزه‌اي كه در برابر بزرگ‌ترين فتنه و توطئه در بشريت صورت گرفت همان اقدام امام حسين(ع) بود. چون بزرگ‌ترين فتنه و انحراف بود. امام حسين از بزرگ‌ترين فتنه جلوگيري كرد. پاسداري كرد آقا اباعبدالله از دين اسلام. پس نام پاسداري و سپاه پاسداران از همين جا نشأت مي‌گيرد. به همين دليل روز ولادت امام حسين(ع) را روز پاسدار نام گذاشته‌اند. از همان اول تاريخ جبهه‌اي به نام باطل وجود داشته و دارد كه هدف اصلي‌اش مقابله با مؤمنان و اسلام بوده است. هر جا منافع اهل باطل به خطر افتاده مي‌بينيم كه يك حركت اسلامي صورت گرفته است. پس تا اين احساس هست، پاسداري هم هست. جمله‌اي از حضرت امام است كه «انتظار اسلام از پاسداران شكستن توطئه توطئه‌گران است.» نگفتند چه توطئه‌اي. هر توطئه‌ سياسي، اقتصادي، داخلي و خارجي كه باشد سپاه بايد با آن مقابله كند. پاسدار مسئوليت دارد. ماهيت آن پاسداري براي اسلام است و جلوگيري از هر انحرافي در مسير دين مبين اسلام. ويژگي پاسدار چيست. البته هر جا مي‌گوييم پاسدار، بسيجيان را جدا نمي‌كنيم. هر جا لازم باشد از منافع و جان و مال خود مي‌گذرند تا اسلام و انقلاب پاينده خواهند بود. با توجه به ارتباطي كه با مردم دارم مي‌گويم كه روحيه پاسداري در مردم ما روز به روز در حال افزايش است. هر جا نظام اسلامي احساس نياز كند، پاسداران حضور پيدا مي‌كنند. ما پاسداران مبرا از فتنه‌ها و چرب و شيرين‌ها نيستيم لذا حضرت آقا جمله‌اي دارند با اين مضمون كه پاسداري از پاسداري. اگر مي‌خواهيم در عرصه دفاع از اسلام شركت كنيم حتماً بايد آن ارزش‌هايي كه از قيام امام حسين(ع) برگرفته شده را در خودمان ايجاد كنيم. خداوند را شاكريم كه در اين لباس قرار گرفته‌ايم. اگر عزتي هست مرهون خون شهدا هستيم. شهداي ما عزت بخشيدند به پاسداري و باعث آسايش و آرامش ملت شدند. خانواده شهدا مقاومت مي‌كنند كه ما عزيز هستيم در دنيا.

بهترين خاطرات اسارت مبارزات ما بود

$
0
0
آزاده، سرهنگ پياده ستاد، احمد حيدري متولد ۱۳۴۱ شهرستان بروجرد، استان لرستان، پس از اخذ ديپلم در رشته علوم تجربي وارد دانشكده افسري امام علي (ع)‌شده و در سال ۱۳۶۴ موفق به اخذ مدرك تحصيلي در مقطع كارشناسي گرديد. سپس عازم جبهه شده و در عمليات بيت‌المقدس ۵ به اسارت نيروهاي حزب بعث درآمد. سرهنگ حيدري پس از آزادي و با‌زگشت به وطن، به تحصيل خود در دانشكده فرماندهي ستاد ادامه داده و موفق به اخذ مدرك كارشناسي ارشد در رشته مديريت دفاعي گرديد.اكنون ايشان دوران بازنشستگي خويش را سپري مي‌كند. در ايامي كه يادآور بازگشت سرافرازانه آزادگان به ميهن اسلامي است، لحظاتي به شنيدن خاطرات اسارت وي مي‌نشينيم. مسئوليت شما در زمان اسارت در جنگ چه بود؟ من فرمانده گروهان بودم. نحوه اسارت‌تان چگونه بود؟ عمليات بيت‌المقدس ۷ بعد از عمليات والفجر ۱۰ انجام شد كه من در اين عمليات به اسارت نيروهاي بعثي درآمدم. كمي در مورد هدف عمليات و نحوه انجام آن توضيح دهيد. عمليات والفجر ۱۰، در واقع همان عملياتي بود كه حزب بعث عراق شهر حلبچه را مورد حملات شيميايي قرار داد و در نتيجه بسياري از مردم اين شهر حدود هشت هزار نفر شيميايي و مصدوم شدند و تعداد بسياري حدود پنج هزار نفر به شهادت رسيدند. در اين عمليات هم روي نيروهاي كرد عراق فشار بود و هم روي نيروهاي مدافع ما كه متشكل از نيروهاي بسيج و سپاه بودند. بنابراين به منظور برداشتن اين فشار از روي نيروها و گمراه كردن ذهنيت بعثي‌ها، نيروهاي ارتش ايران وارد عمل شده و از سمت ارتفاعات كانيمانگا كه قبل از آن نيز دشت پنجوين و ارتفاعات مرزي قرار داشت، عمليات بيت‌المقدس ۵ انجام شد و ما نيز در قالب اين سير عظيم وارد عمليات شديم. در واقع ما قطره‌اي از يك دريا بوديم و بايد بگويم كه نتيجه اين عمليات نيز رضايتبخش بود، چون هدف اصلي كه همان گمراه كردن ذهنيت و توجه حزب بعث از مناطق عملياتي والفجر ۱۰، يعني منطقه حلبچه و... بود، حاصل شد و ما پس از چند روز درگيري، سرانجام به اسارت نيروهاي بعثي درآمديم، البته من در خواب واقعه اسارت خود را ديده بودم. سال اول جنگ بود كه من به عنوان نيروي بسيجي عازم جبهه شده بودم.در آن زمان در خواب ديدم كه در جايي قرار گرفته بودم كه تانك‌هاي دشمن مرا محاصره كرده بودند، از شدت وحشت اسير شدن به دست دشمن از خواب بيدار شدم. اولين برخورد عراقي‌ها با شما در بدو اسارت چگونه بود؟ در لحظه اسارت چند نفر از دوستان و چند سرباز هم همراه من بودند. عراقي‌ها در ابتدا دست‌هاي ما را از پشت بستند. يكي از عراقي‌ها كه در مقابل سنگر فرماندهي‌شان بود، به حالتي كه قصد كشتن ما را دارد، گلنگدن اسلحه‌اش را كشيد. من شنيده بودم كه آنها اسرا را مي‌كشند بنابراين خيلي خوشحال بودم از اينكه ما را بكشد ولي وقتي رگبار زد به جاي گلوله، گل به سر و صورت و لباس‌مان پاشيده شد. نحوه انتقال شما به عقبه و ديگر مكان‌ها چگونه بود؟ براي انتقال ما به عقبه، مي‌خواستند ما را سوار ماشين كنند كه در فاصله رسيدن من تا ماشين سر مرا مورد ضربات چوب قرار دادند و من نفهميدم چه زمان به ماشين رسيدم. آنها به هر مكاني كه ما را منتقل مي‌كردند، ما را مي‌زدند. آيا آنها مي‌دانستند كه شما افسر هستيد؟ نه، در ابتدا نمي‌دانستند و بعد در گروهان‌شان فهميدند كه من افسر هستم و اين موضوع را به رده‌هاي بالاترشان نيز اطلاع دادند. شما را بعد از اسارت به كدام عقبه و زندان منتقل كردند؟ ابتدا ما را به سليمانيه بردند كه منطقه بسيار سردسيري است و آن زمان كه ما در آنجا بوديم فروردين ماه بود و ما از شدت سرما دائم پاهايمان را جابه‌جا مي‌كرديم و در آنجا خيلي اذيت شديم. چه مدت در سليمانيه بوديد؟ ما يك يا دو روز آنجا بوديم و شب اول خيلي بر ما سخت گذشت، بعد هم ما را به بغداد –زندان الرشيد - منتقل كردند كه حدود يك هفته در زندان انفرادي بوديم. قبل از انتقال شما به زندان الرشيد، آيا افسرها را جدا كرده بودند؟ بله، آنها افسرها را جدا كردند و به سلول انفرادي فرستادند. سربازها را هم با ديگر سربازها تلفيق كرده و همه را در يك سلول قرار دادند. من و يك افسر ديگر در يك سلول بوديم كه بسيار كوچك بود و تنها يك چراغ و يك پنجره كوچك داشت. در آن زمان و در آن سلول به ياد امام موسي كاظم (ع) افتادم كه به مدت هفت سال در يك سياهچال بدون نور و... طاقت آورد و به اين ترتيب ياد امام موسي (ع) تأثير زيادي روي من گذاشت و اين مسائل و سختي‌ها در نظرم پيش پا افتاده آمد. بعد از مدتي ما را از آن سلول به سلول بزرگ‌تري منتقل كردند كه افسرهاي ديگري نيز آنجا بودند و تعداد ما حدود ۳۶ افسر شده بود. عراقي‌ها در زمان انتقال ما در سلول‌ها هم ما را مورد ضرب و شتم قرار مي‌دادند. يك استوار عراقي چنان ضربه‌اي با كابل به من زد كه از شدت ورم آن شب در خواب حس مي‌كردم يك دسته بيل به صورت اريب در زير بغل من قرار گرفته است و من روي آن خوابيده‌ام. بعد از زندان، شما به كدام اردوگاه منتقل شديد؟ ما را به اردوگاه تكريت ۱۱ منتقل كردند و حدود دو يا سه ماه در اين اردوگاه بوديم. نحوه ورود شما و برخورد عراقي‌ها به اردوگاه چگونه بود؟ در بدو ورود به اردوگاه ۱۱ تكريت از تونل مرگ يا وحشت عبور كرديم كه سربازان عراقي به شدت ما را مورد ضرب و شتم قرار دادند. من از آنجايي كه چهره شناسي‌ام خوب است، چهره دو نفر از كساني كه ما را مي‌زدند، خوب در خاطرم مانده بود، يكي از نگهبان‌ها عباس نام داشت كه سنش بالا بود و هيچگاه چوب يا كابل در دست نمي‌گرفت و هيچ‌كس را نمي‌زد فقط وقتي مشروب مي‌خورد، شروع به عربده كشيدن مي‌كرد. يكي ديگر از آنها هم نگهباني به نام علي بود كه در بين بچه‌ها به علي ليمو مشهور شده بود. او يك چوب از جنس خيزران – كه داخل آن تو خالي و وزنش سبك و خيلي خوش دست است و اصلاً هم نمي‌شكند- هميشه در دست چپ خود داشت. يك روز از دوستم صارم پرسيدم:«كساني كه ما را زدند، چه كساني بودند؟» گفت:«‌آدم‌هاي دژخيمي بودند كه از جاي ديگر آورده بودند» از محمود قانعي – يكي از اسراي قديمي- هم كه پرسيدم، او هم گفت كه آنها را از جاي ديگري آورده بودند. تا اينكه من يكي يكي آنها را شناسايي كردم و فهميدم اينها همان افرادي هستند كه ما را مي‌زدند ولي آن ضرب و شتم‌ها آ‌نقدر وحشتناك بود كه هيچ كس آن افراد را به خاطر نداشت. يك روز هم يكي ديگر از نگهبان‌ها را كه با اسرا خوب و مهربان بود، شناسايي كرديم. به اين ترتيب كه او را از دور در حالي كه چوبي دستش بود، ديدم كه دستش را تكان داد و به ياد آوردم كه در همان روز هنگام ضرب و شتم ما نيز او دستش را تكان مي‌داد. با خودم گفتم. اين همان عراقي‌اي است كه صارم را كتك زد و سپس دنبال من كرد. همه اينها در ذهن من زنده شد و اين مورد را با صارم هم در ميان گذاشتم. عراقي‌ها بعد از جدا كردن افسران از ساير اسرا شما را به اردوگاه تكريت ۱۹ منتقل كردند؟ خير، ما همه در كنار هم بوديم تا اينكه عراق يك تك انجام داد و تعداد زيادي از نيروهاي ايراني اعم از سرباز، افسر، پاسدار و بسيجي به اسارت در آمدند. بنابر اين اردوگاه تكريت ۱۹ نيز تأسيس شد و همه افسران را به اين اردوگاه منتقل كردند. علت جدايي افسران از ساير اسرا چه بود؟ آنها بنابر اصول جهاني كه افسر با افسر معاوضه و غير افسر با غير افسر معاوضه مي‌شود، اين عمل را انجام داده بودند، چون افسر دوره ديده است، يك سرمايه است؛ بنابر اين آنها در تبادل اسرا مي‌توانستند ۵۰۰ غير افسر را با ۲۰ اسير تبادل كنند. آيا از شما در زمان اقامت در اردوگاه بازديد يا ثبت نام به عمل آمد؟ (ما تا لحظه تبادل، از مفقودين بوديم و هيچ كس از زنده بودن ما اطلاعي نداشت.) حتي اواخر تبادل اسرا كه ما جزو گروه آخر بوديم و هنوز خبري از ما به ايران نرسيده بود، خواهرم كه ديگر از زنده بودن من نااميد شده بود، تصميم به گرفتن مراسم ختم و مجلس فاتحه براي من گرفته بود. مفقود بودن عده‌اي از اسرا وقايع تلخي را در پي داشت؛ همسران عده‌اي از اسرا ازدواج كرده بودند و اين امر براي آن اسرا بعد از بازگشت بسيار سخت بود. بهترين خاطره شما از اسارت چيست؟ مبارزات ما در اسارت بهترين خاطرات ماست. ولي زيارت مرقد مطهر مولا علي‌بن ابي‌طالب (ع)، امام حسين (ع) و حضرت ابوالفضل العباس (ع) براي ما شيرين‌ترين خاطره بود. خاطره رفتن به نجف اشرف و كربلا در زمان اسارت و زيارت را بيان كنيد. عراقي‌ها گفتند: ما براي اينكه حسن نيت خود را ثابت كنيم اسراي ايراني را به كربلا مي‌بريم و در اسفند ماه سال ۶۷ در دو گروه ما را به زيارت بردند. ما گروه دوم بوديم. براي رفتن به زيارت انسان دوست دارد استحمام انجام دهد و غسلي بكند و وضويي بگيرد و با آداب خاص به زيارت مي‌رود. شب از ذوق و شوق زيارت خوابمان نمي‌برد تصميم داشتيم قبل از ساعت ۴:۳۰ تا ۵ صبح كه عراقي‌ها براي بردن ما به زيارت اقدام مي‌كردند از طريق همان پليت‌هاي فلزي و المنت‌هايي كه درست كرده بوديم، آب جوش بياوريم و حمام و غسلي كنيم. من آب را گذاشتم تا جوش بيايد و رفتم براي خودم لباس و حوله بياورم ناگهان ديدم سرم به چيزي گير كرد و صورتم كشيده شد و گويا پشت چشمم پاره شده است، يادم آمد كه ما از سيم و كابل‌هايي كه به ديوارهاي آسايشگاه وصل كرده بوديم به جاي طناب براي پهن كردن لباس استفاده مي‌كنيم و تازه فهميدم كه متوجه آن سيم نشده‌ام و به آن گير كرده‌ام، وقتي به صورتم دست زدم هيچ خيسي ناشي از ريختن خون احساس نكردم به دوستم گفتم كه چنين اتفاقي برايم افتاده و علي‌القاعده بايد پلك من زخمي شده باشد كه در همين بين چكه چكه، خون‌ها روي زمين ريختند و ديدم پلك من پاره شده است. سراغ دكتر اردوگاه رفتيم. او انسان خوبي بود. به نظر مي‌رسيد شيعه باشد او و همكارش هم بيدار شده بودند تا آماده رفتن به زيارت شوند وقتي صورتم را ديدند نتيجه گرفتند بايد بخيه شود و من به علت نحيف بودن بدن در دوران اسارت هنگام بخيه دست و پاهايم شل شد، با اينكه هيچ دردي احساس نمي‌كردم از درون داغ شدم و ناگهان از هوش رفتم و روي زمين افتادم. حالت تهوع به من دست داد و با تهوع ايجاد شده دوباره به هوش آمدم و آنها توانستند بخيه را كامل بزنند و من به جاي اينكه غسل كنم با همان صورت زخمي و خونين راهي زيارت شدم. اتوبوس مقابل در اردوگاه بود. وقتي سوار اتوبوس شديم، عراقي‌ها گفتند: «چه كسي مي‌تواند بخواند؟» همه بچه‌ها گفتند: «احمد حيدري» يكي از عراقي‌ها گفت: «مي‌خواني؟» گفتم: «من فقط قرآن مي‌خوانم». گفتند: «لا، غنا» من هم گفتم: لا، اهل غنا». بعد آنها موسيقي بسيار تندي گذاشتند ولي وقتي متوجه شدند كه بيشتر بچه‌هاي داخل اتوبوس از افراد مذهبي و انقلابي هستند، نوار ترتيل قرآن را گذاشتند. به حرم حضرت علي(ع) رسيديم، همه زيارت كرديم. بچه‌ها دور من جمع شده بودند تا زيارتنامه را بخوانم. اما همين كه شروع به قرائت زيارتنامه كردم، يكي از خادمين حرم به سمت من حمله ور شده و مرا به كناري انداخت و سپس خودش به قرائت زيارتنامه پرداخت. سپس راهي كربلا شديم. طي اين مسير، عراقي‌ها باز هم به من گفتند: «بخوان» من هم رفتم در قسمت جلوي اتوبوس كه دو استخباراتي آنجا نشسته بودند و چهار نگهبان مسلح نيز در قسمت انتهايي اتوبوس قرار گرفته بودند. من قرآن خواندم و وقتي تمام شد، نگهبان‌ها هم مرا تشويق كرده و مي‌گفتند: «احسنت منشاوي» بچه‌ها هم صلوات مي‌فرستادند. بعد از خواندن قرآن، رو به بچه‌ها كردم و گفتم: من هر چه خواندم، شما فقط جواب بدهيد و هيچ كس بر سينه نزند چون ممكن است جلوي ما را بگيرند و شروع كردم به خواندن: «مسجد كوفه، تو در روز جزا شاهد باش من كه معصوم‌ترم، از همه مظلوم ترم مسجد كوفه، خداوند نگهدار تو باد كه اگر نشنوي آواي دعاي سحرم بدنم را سوي خانه عزيزان مبريد بگذاريد غذا بهر يتيمان ببرم خلق گريند و من گريم از آن كه امشب اطفال يتيمم، همگي منتظرند سرخ شد چهره زردم اگر از خون سرم باز شد راه وصال از طرف دادگرم حسنم هر چه بود، خون علي در رگ توست مهربان باش تو با قاتل من، اي پسرم! وقتي خواندن من تمام شد، باز هم نگهبان‌ها مرا تشويق كرده و اين بار مي‌گفتند: «احسنت، آهنگران» بعد از زيارت حرم امام حسين (ع) و حضرت عباس‌(ع) به اردوگاه برگشتيم. آنجا كه ما اطلاع داشتيم بچه‌ها تونلي مي‌كنند كه فرار كنند و اين از بهترين خاطرات ما بود. جريان كندن تونل چه بود؟ آيا اسرا از طريق آن تونل موفق به فرار شدند؟ عده‌اي از ما در جريان كندن تونل بوديم ولي در كندن آن فعاليت نداشتيم و هرگز نزديك آنها هم نمي‌شديم چون ممكن بود با نزديك شدن ما قضيه لو برود. بچه‌ها تا پشت سيم خاردار هم پيش رفته بودند و تونل آماده شده بود. آنها تقريباً از همان لحظه ورود به اردوگاه كار كندن تونل را شروع كرده و به مدت دو سال نيز به اين كار ادامه داده بودند كه بعد از اتمام كار و گرفتن موافقت ارشد ايراني اردوگاه براي فرار، خبر تبادل به اطلاع همه رسيد و به اين ترتيب هيچ كس از اردوگاه فرار نكرد و در در واقع زحمات دو ساله بچه‌ها بي‌نتيجه ماند. در مورد شكنجه‌هاي روحي و رواني عراقي‌ها روي اسرا و مقاومت اسرا در برابر اين شكنجه‌ها خاطره‌اي بيان كنيد؟ در اوايلي كه وارد اردوگاه ۱۹ شديم، عراقي‌ها تصميم گرفتند روي ما يك برنامه رواني پياده كنند، عكس امام را روي صورت يك نفر گذاشته و عمامه روي سر او و عبا پشت او انداخته بودند كه مثلاً اين فرد امام خميني است و در تلويزيون پخش كردند.در اردوگاه ۱۹ يك يا دو بار هم فيلم پخش كردند و گفتند هر كس مي‌خواهد فيلم تماشا كند بيايد چون ما تلويزيون نداشتيم بيشتر بچه‌ها رفتند. ما با ديدن فيلم خيلي تعجب كرديم، گفتيم:‌اين فيلم امام است يا منافقين؟! يك عده بلند شدند و رفتند، يكي از اسرا يك اهانتي به عراقي‌ها كرد و سريع بيرون رفت تا عراقي‌ها او را نبينند. لحظاتي بعد من به بچه‌ها گفتم: هر كس وجدان و ناموس و ارادت به رهبر دارد، بلند شود تا اينجا را ترك كنيم. بهترين راه براي سيلي زدن به اينها ترك اينجاست. بلند شديم و بيرون آمديم. بعد از آن دوباره فيلم آوردند و بچه‌ها برخورد جدي‌تري كردند و عراقي‌ها متوجه شدند اين كارها فايده‌اي ندارد و روي ما تأثيرگذار نيست، به زور متوسل شدند و از چوپ و باتوم استفاده كردند اما بچه‌ها از تماشا كردن تلويزيون امتناع كردند و مراسم آنها را به هم زدند و آنها درسي گرفتند كه ديگر از اين كارها نكنند. يكي ديگر از خاطرات شيرين من در اسارت، زماني است كه در واقع، آخرين مبارزه ما به حساب مي‌آمد. ما در زمان تبادل اعتصاب كرديم و گفتيم كه ما تا زماني كه خلبان‌ها نيز آزاد نشوند، نخواهيم رفت. عراقي‌ها ما را از اردوگاه تكريت ۱۹ به اردوگاه بعقوبه منتقل كردند. آنجا بسيار كثيف بود و وضعيت بدي داشت. پتوهاي ما خوني بود، يكي از اسراي قديمي به نام ساكي كه اهل بروجرد بود براي ما غذا آورد كه ما از طريق وي به اطلاعات مهمي دست يافتيم. او گفت كه در قسمتي از آن اردوگاه مكاني به نام قلعه وجود دارد كه اسراي درجه‌دار و سپاهي و بسيجي در آنجا هستند و همچنين گفت كه عراقي‌ها روز گذشته نيز خلبان‌هاي اردوگاه تكريت ۵ را به قلعه آورده و در سلولي زنداني كرده‌اند. روز بعد، ما با عراقي‌ها درگير شديم. اتوبوسي به قصد خروج از بعقوبه در حال حركت بود كه بعد از توقف آن، فرياد الله اكبر اسرا در اردوگاه طنين افكند و عراقي‌ها نيز در حالي كه چوب و كابل در دست داشتند به طرف اتوبوس دويدند. ما هم به جمع تكبيرگويان پيوسته بوديم. بعد از ما، اسرايي كه در قلعه حضور داشتند نيز فرياد الله اكبر را سردادند و بدين ترتيب بعقوبه را هم به هم ريختيم. بعد كه از اخبار جويا شديم، فهميديم كه آن لحظه مرحوم حاج آقا ابوترابي را از اتوبوس پياده كرده بودند تا ايشان را به زندان منتقل كنند. آن روز نمايندگان كميته بين‌المللي صليب سرخ وارد اردوگاه شدند و تشنج تمام شد و عراقي‌ها زنداني‌ها را نيز آزاد كردند. اعتصاب ما در زمان تبادل به اين صورت بود كه ما در هنگام خواندن اسامي اسرا، متوجه شديم كه عراقي ها اسامي افسران ارشد را نمي‌خوانند ۶۴ نفر از ما مانده بود؛ يعني سه گروه از ما مانده بود. به بچه‌‌ها گفتم: چرا اينها اسامي خلبان‌ها را نمي‌خوانند؟ در حالي كه سه خلبان در جمع ما حضور داشتند و خلبان‌هاي اردوگاه تكريت ۵ نيز بودند. اين موضوع را به اطلاع نمايندگان صليب رسانديم ولي آنها گفتند: شما اول ثبت نام كنيد، بعد هر كاري خواستيد انجام دهيد. ما هم بعد از اينكه ثبت نام شديم، دست به اعتصاب زديم. افسر عراقي اعلام كرد كه كساني كه مي‌خواهند به ايران بازگردند يك طرف بايستند و آنها كه نمي‌خواهند بازگردند در طرف ديگر بايستند. من كه براي خواندن نماز مغرب و عشا وضو گرفته بودم، كيسه‌ام را برداشتم و رفتم طرفي ايستادم كه مخالفت خود را نشان دهم. سرگرد عراقي كه ما را مخاطب قرار داده بود، گفت: «اين همه سختي و بدبختي را تحمل كرديد، دو يا سه ساعت ديگر به ايران باز مي‌گرديد. ما با ايران توافق كرده‌ايم كه بعد از شما، خلبان‌ها آزاد شوند.» در اين ميان، يكي از اسرا گفت: «ما به حكومت عراق اعتماد نداريم و نمي‌رويم». سپس ما را به طرف زندان بردند. حدود ۱۰۰ متري زندان بوديم كه همان سرگرد عراقي رو به ‌ما كرد و گفت: «فقط ۱۰۰ متر تا زندان مانده، بياييد دست برداريد» ما گفتيم: «امكان ندارد». و آنها هم ما را كه حدود ۲۰ اسير بوديم، به زندان منتقل كردند. ما در زندان بعد از خواندن نماز دور هم نشستيم. حدود يك ساعت بعد، يكي از اسرا آمد و گفت: «بياييد برويد، اسم يكي از خلبان‌ها را خواندند. به من گفتند كه بيايم به شما بگويم اعتصابتان را بشكنيد.» همه ما بعد از قرائت قرآن، تصميم به شكستن اعتصاب خود گرفتيم و بعد از خارج شدن از زندان سوار اتوبوس‌ها شديم و به سمت ايران حركت كرديم. آن شب، شب جمعه و ۲۳ شهريور ماه بود چه صفايي داشت آن شب! راننده عراقي موج راديو ايران را گرفته بود كه نواي دعاي كميل طنين انداز شده بود. از ورودتان به ايران و از احساستان هنگام ورود به خاك ايران بگوييد. لحظه پياده شدن ما از اتوبوس‌ها لحظه توصيف نشدني است! اتوبوس‌ها كنار هم ايستاده بودند. لحظه پايين آمدن از آخرين پله، گلاب باران شديم. لحظه باز شدن در اتوبوس سينه‌ام فراخ شده بود و آسمان برايم وسعتي بي‌نظير داشت كه قادر به توصيف آن نيستم. با دلم زمين را بوسيدم و بعد سوار اتوبوس ديگري شديم. به هر يك از ما تصويري از امام (ره) و مقام معظم رهبري مي‌دادند كه در كنار هم قرار داشتند. وقتي عكس امام (ره) را ديدم، آن را روي قلبم گذاشتم و چند لحظه نگه داشتم؛ ولي باز هم آرام نگرفتم، چون امام ديگر رفته بود. دلم مي‌خواست در زمان آزادي ما امام (ره) هم بود و براي ما سخنراني مي‌كرد؛ اگر چه ايشان با آن كلام زيبا و دلنشين خويش فرموده بودند: «اگر روزي اسرا بازگشتند و من نبودم، سلام مرا به آنها برسانيد و بگوييد كه خميني در فكرتان بود.» اين سخن و پيام براي ما بسيار آرامبخش بود. از لحظه ديدار با خانواده‌تان بگوييد؟ ديدار با خانواده نيز شادماني خاص خود را داشت. هميشه در زمان اسارت دعا مي‌كردم كه پدرم نميرد چون من مادرم را در چهار سالگي از دست داده بودم. وقتي اسرا از عراق مي‌‌آمدند در ايران آنها را در سپاه نگه مي‌داشتند و خانواده‌ها هم براي استقبال به آنجا مي‌رفتند. برادر من هم كه پاسدار بود، براي استقبال من آمده بود. وقتي ما وارد شديم، وقت نماز شده بود. من آستين‌هايم را بالا زدم و براي وضو گرفتن آماده شدم. بچه‌هاي سپاه بروجرد كه از دوستان من بودند، مي‌آمدند و با من روبوسي مي‌كردند كه اين امر وضو گرفتن مرا به تأخير مي‌انداخت. در اين ميان برادرم را ديدم. با ديدن وي نور عجيبي در چشمانم افتاد و احساس كردم روشن‌تر شده‌ام. او را در آغوش گرفتم و بوسيدم. به من گفت: «آماده شو تا به خانه برويم» گفتم: «بگذار نمازم را بخوانم، بعد برويم» برادر ديگرم كه روحاني است هم آمد، با هم روبوسي كرديم و بعد هم شوهر خواهرم آمد. ماشين را داخل آوردند، من باز هم گفتم: «صبركنيد تا من نمازم را بخوانم» آنها گفتند: «حالا بنشين داخل ماشين و چند دقيقه‌اي براي ما صحبت كن» و به اين ترتيب آنها مرا سوار ماشين كردند و به منزل بردند. همه اقوام و خويشاوندان در منزل بودند و شور و نشاط خاصي ايجاد شده بود. عمويم گريه مي‌كرد. پدرم مثل كودكان، چهار دست و پا به سمت من آمد. جلو دويدم، او را بلند كردم و بوسيدم و گفتم: «اين كار را نكن» همه گريه مي‌كرديم. وقتي كمي آرام شدم، خاله‌ام گفت: بيا وكمي براي ما حرف بزن» گفتم: «قدر خودتان، قدر فاميل و ... را بدانيد، دوستي و محبت نعمتي است كه به راحتي به دست نمي‌آيد و من از همه شما دور افتاده بودم بيشتر از شما قدرشان را مي‌دانم. بالاخره من نمازم را خواندم. من در ميان جمعي كه دورم بودند به دنبال خواهر زاده‌ام بودم ولي همه سعي در گمراه كردن ذهن من داشتند چون خواهرزاده‌ام ديگر در ميان ما نبود. من و خواهرزاده‌ام با هم يك سال تفاوت سني داشتيم و خيلي به هم وابسته بوديم. من بعد از نماز به حياط خانه همجوارمان رفتم كه همه خانم‌ها آنجا بودند. وقتي وارد شدم، پيرزني جلو آمد، مرا بوسيد و سپس شروع كرد به گشتن به دور امن. خانم‌هاي ديگر نيز با ديدن اين صحنه مي‌گريستند. وقتي خوب به صورتش خيره شدم، متوجه شدم كه او خواهر بزرگم است. مي‌خواستم به او بگويم كه چرا اينقدر پير شده‌اي كه گريه امانم نداد و اشك از چشمانم جاري شد. از برادرم پرسيدم ولي او هم جوابم را نداد. از من پرسيدند، دوست داري كجا بروي؟ گفتم: «دوست دارم به مزار شهدا بروم» من را سوار ماشين كردند و به بهشت زهرا بردند ولي باز هم نگفتند كه خواهرزاده‌ام مرده است. بعد از بهشت‌زهرا به مركز فرماندهي سپاه رفتيم و من در آنجا نيز مورد استقبال ويژه قرار گرفتم و سخنراني نيز كردم. آخر شب بود كه به من گفتند كه خواهرزاده‌ام مرده است. بعد از شنيدن اين خبر، چند روز گريه مي‌كردم و اين غم واقعاً برايم سنگين بود.

بازديد از محلّ اسارت و زنده به گوركردن شهيد ناهيد فاتحي كرجو

$
0
0
صغري خيل فرهنگ مسئول خاكريز خبر نگاران جبهه جهادي منتظران خورشيد در خصوص آغاز دور ديگري از اردو هاي خاكريز خبر نگاران وعكاسان گفت :« اين خاكريز با نيت اشاعه فرهنگ جهادي و اطلاع رساني در بحث حركت هاي جهادي توانسته است با لطف و استعانت خداوند تنها در مدت اندكي از تشكيل خاكريز با همت خبرنگاران و عكاسان جهادي موفقيت هايي در به نگارش در آوردن وبه تصوير كشيدن اين فعاليت ها به دست آورد. اين فعال رسانه اي در ادامه افزود :«هر چند تا رسيدن به اهداف خاكريز وسند چشم انداز جبهه جهادي فاصله زيادي داريم اما تمام تلاش خاكريز خبر نگاران و عكاسان نهادينه سازي فرهنگ جهاد؛ تربيت كادر مورد نياز انقلاب اسلامي و كسب رضايت امام خامنه اي است.» مسئول خاكريز خبر نگاران با اشاره به اهداف اين اعزام رسانه اي گفت: « با توجه به آنكه شهيده ناهيد فاتحي كرجو به عنوان شهيد شاخص ايران اسلامي در سال ۹۱ نامگذاري شده است. اين كاروان رسانه اي براي بازديد از محل اسارت، شكنجه، زنده به گور كردن و شهادت اين دختر شجاع كردستاني كه به سميه كردستان لقب گرفته است به اين شهر اعزام خواهد شد.» فرهنگ اظهار داشت: « يكي ديگر از اهداف اين خاكريز مشاهده اقدامات جهادگران در اردوهاي جهادي كردستان و انعكاس تلاش هاي ايشان و نهادينه سازي اين فرهنگ عظيم جهادي است.» وي با اشاره به همخواني فرهنگ جهاد و شهادت افزود : « يكي ديگر از برنامه هاي خاكريز خبر نگاران و عكاسان در اين سفر رسانه اي حضور در يكي از مناطق عملياتي غرب كشور است كه انشاء الله با توكل بر خدا و تأسي از فرهنگ ايثار و شهادت در اين امر عظيم به موفقيت هاي مطلوب دست يابيم .» اين فعال رسانه اي در ادامه خاطر نشان كرد : « زمان اعزام خاكريز رسانه اي به كردستان به مدت سه روز از تاريخ ۱۵ تا ۱۷ شهريور ماه مي باشد. لذا علاقمندان جهت ثبت نام و حضور در اين سفر رسانه اي مي توانند با شماره هاي ۰۹۱۹۷۶۶۴۵۹۵ و ۰۹۱۹۴۹۰۰۱۱۹ تماس حاصل نمايند. » گفتني است سردار محمدرضا نقدي رييس سازمان بسيج مستضعفين در يكي از برنامه هاي خاكريز حضور خواهند داشت. در ضمن خاكريز خبرنگاران و عكاسان جبهه جهادي منتظران خورشيد آمادگي خود را جهت حضور و انعكاس فعاليت خدمت گذاران در مناطق زلزله زده اعلام مي دارد.

پيچ تند تفكر سربازخانه‌اي كي تمام مي‌شود؟

$
0
0
جوان: شنيده‌ايم كه برخي حاكمان مردم را به كارهاي سخت وادار مي‌كردند و تشويقي در كار نبود اما اگر كم‌كاري مي‌كردند، مجازات مي‌شدند، الا عده‌اي قليل كه از اين وضعيت سوء‌استفاده كرده و با كار كم، صاحب مال فراوان مي‌شدند. نگاه سربازخانه‌اي در ايران معاصر از زمان رضاخان، شدت گرفت و مدارس و دانشگاه‌هاي ايران با نظام سربازخانه‌اي به وجود آمدند، همه پشت سرهم مي‌ايستادند، از جلو نظام و خبردار داده مي‌شد و سرود مي‌خواندند. همه مدل‌ موها، يك فرم بود و ناظم تركه به دست مي‌ايستاد تا كسي دست از پا خطا كند. بچه‌هاي كوچك كه وقت بازي و شاديشان بود، بايد مثل يك چوب، سرد و بي‌روح مي‌ايستادند. تا زماني كه به فرمان بودند، اوضاع بد نبود اما اگر شيطنتي مي‌كردند، چوب فلك را مي‌آوردند. آن نسل با چوب فلك تربيت شد، به همين دليل وقتي جهانخواران ايران را اشغال كردند، كسي كاري نكرد، از ظلم حاكم و روحيه‌اي كه تسليم‌پذير شده بود اين حاصل شد. وقتي رضاخان را بردند و فضا كمي باز شد، الگويي نبود كه مردم به آن گرايش پيدا كنند. ۱۲ سال فرصت بود كه اين سربازخانه بزرگ، تغيير ماهيت بدهد اما الگويي وجود نداشت. از سال ۱۳۳۲ شاه دوباره حاكم بلامنازع شد و باز سربازخانه را احيا كرد. دانش‌آموزان بر سركلاس‌ها، پشت سرهم مي‌نشستند و افتخار اين بود كه درس‌هاي سخت را مي‌خوانند. بچه‌‌ها از مدرسه سربازخانه‌اي فراري بودند. زنگ آخر را كه مي‌زدند، انگار از زندان مي‌گريختند. مي‌رفتند بر سر بازي‌هاي خود تا قدشان بلند شود و نيرومند شوند. آنقدر بازي مي‌كردند كه مشق‌ها را انجام نمي‌دادند و فردا چوب فلك، نوش‌جان مي‌كردند، اما لذت بازي به خوردن چوب مي‌ارزيد ۵۰ سال از سيستم نوين آموزشي گذشت اما دانشمندي بيرون نيامد. آنها هم كه چيزي شدند به دانشگاه‌هاي غيرسربازخانه‌اي خارجي رفتند اما جز ترجمه چيزي نياوردند. يك پير روشن‌ضمير آنها را بيدار كرد. مردم عليه نظام سربازخانه‌اي به خروش آمدند و بالاخره پيروز شدند اما رسوبات فرهنگ سربازخانه‌اي مانده بود. شكل مدارس و دانشگاه‌هاي ما تغيير چنداني نكرد. جنگ كه شروع شد، مدلي جديد خود را نشان داد. بسيج به وجود آمد. برخي چيزهايش شبيه سربازخانه بود اما تفاوت‌هاي اساسي‌اش كم‌كم نمايان شد. اينجا موقع انجام وظيفه بايد قاطع مي‌بودي مثل سربازخانه اما يك تفاوت داشت، فرمانده به جاي اينكه فحش بدهد و لگد بزند، همراهي مي‌كرد و خودش انجام مي‌داد تا رزمنده ياد بگيرد. فرماندهان قاطع بودند اما شب عمليات از رزمنده زيردست خود حلاليت مي‌طلبيدند. هنگام دعا معلوم نمي‌‌شد چه كسي فرمانده است و چه كسي نيروي ساده. اينجا كسي به خاطر بلد نبودن كاري تمسخر نمي‌شد، اگر هم كسي اشتباهاً اين كار را مي‌كرد از بقيه تذكر دريافت مي‌نمود. درس قاطعيت با زمزمه محبت داده مي‌شد. درسي كه خميني(ره) مدرسه‌اش را ايجاد كرده بود. حالا مي‌فهميم كه چرا آن رزمنده‌ها براي جان دادن در راه اسلام از يكديگر سبقت مي‌گرفتند اما در سال ۱۳۲۰ كسي جانش را فدا نكرد. ارتشي‌هاي ما هم بسيجي‌وار مي‌جنگيدند، گويي آنها هم با ادبيات سربازخانه‌اي ميانه‌اي نداشتند. ياران ارتشي چمران، درجه و مقام را كنار گذاشتند و همرنگ بسيجي‌ها شدند و پيشتاز قافله شهادت. صياد شيرازي، يكي از آنها بود اما ارتش باز هم بسيجي داشت و الان، بيشتر از آن زمان دارد. ادبيات سربازخانه‌اي هنوز در مدارس، دانشگاه‌ها و ادارات ما وجود دارد و در سيستم‌هاي اقتصادي ما به حيات خود ادامه مي‌دهد، شايد به همين دليل است كه وضعيت اقتصادي ما مطلوب نمي‌شود. همه دارند براي دولت كار مي‌‌كنند. فرقي نمي‌كند دولت چه كسي باشد، مهم آن است كه فرد، كار را مال خودش نمي‌داند بلكه مي‌گويد كار دولت است. در دبستان‌ها هنوز رياضي مقدم بر ورزش و معارف ديني و ادبيات و هنر است. جالب اين است كه عرب‌ها به ورزش‌ مي‌گويند رياضي، يعني امري كه رياضت‌آور است اما واقعيت اين است كه بچه‌ها اين رياضت را دوست دارند و موجب رشد‌شان مي‌شود ولي رياضي به معناي معادلات سخت، آنها را از مدرسه فراري مي‌دهد. بچه‌ها هنوز زنگ آخرها از مدرسه مي‌گريزند اما نه به خاطر اينكه الگوي موفق موجود نيست، بلكه به اين دليل كه اعمال نمي‌شود. هنوز دبستاني‌ها صف مي‌ايستند و سركلاس پشت سر هم مي‌نشينند و بدنشان خشك مي‌شود. كسي با نظم و ادب و تربيت مخالف نيست اما آخر اين چگونه نظمي است كه به بي‌نظمي و فرار از درس و مشق در كودكي و رفتارهاي ناهنجار در بزرگسالي ختم مي‌شود؟! اين چيزها با ادبيات سربازخانه‌اي جا نمي‌افتد. ضرب‌المثلي ساخته‌اند كه به جاي ماهي، ماهيگيري ياد بده، حال اگر كسي گرسنه بود چه كنيم؟ آيا نبايد ابتدا ماهي بدهيم و سيرش كنيم و بعد به ماهيگيري تشويقش نماييم؟! آيا نبايد صبور باشيم تا آموزش ببيند و با عرضه شود. ۹۰ سال از آغاز نظام آموزشي سربازخانه‌اي گذشت اما دانشمندان هسته‌اي، نانو و ... ما از دل ادبيات سربازخانه‌اي بيرون نيامدند بلكه با اقتدا به رهبري بسيجي و با نگاه بسيجي، كار كردند و خود را به سطح ۱۰ كشور اول جهان رساندند. اينها شعار نيست،‌ مي‌توانيم تجربه كنيم تا بدانيم تفكر بسيجي چه تحولي ايجاد مي‌كند. رهبري سال‌هاست به اجراي سياست‌هاي اصل ۴۴ قانون اساسي و حالا به تأسيس شركت‌هاي دانش‌بنيان تأكيد دارند. ايشان راه پيشرفت كشور و رهايي از مشكلات را تأسيس اين شركت‌ها مي‌دانند و اجراي آن سياست‌ها. با تفكر سربازخانه‌اي و بروكراسي كهنه فرانسوي كه دلال‌پرور است، هيچ وقت اين رهنمودها اجرايي نمي‌شود اما با تفكري كه كار و محبت درهم مي‌آميزد و منافع فردي كنار مي‌رود و شوق و اشتياق زياد مي‌شود، آن كارها اجرايي مي‌شود و كشور پيشرفت مي‌كند. هنوز تفكر سربازخانه‌اي وجود دارد و مانع از پيشرفت كشور است. هنوز دستورات خشك صادر مي‌شود و برخي با اخم به زيردست مي‌نگرند. اين سيره رهبرانمان نبوده و نيست، اين تفكر رضاخاني است و بايد كنار گذاشته شود. حالا مي‌فهميم كه چرا ۳۴ سال پس از پيروزي انقلاب اسلامي، هنوز رهبري از وجود ميراث شوم پهلوي‌ها مي‌گويد. اينكه همه مي‌خواهند كارمند دولت باشند (نه كار آفرين) ميراث دوران پهلوي دوم است. اينكه دلالي بيش از توليد وجود دارد، حاصل بروكراسي ترجمه شده فرانسوي است. جالب اين است كه در فرانسه از رئيس جمهورهايش گرفته تا پايين، همه دلال هستند. اينكه برخي به جاي مديريت مي‌خواهند همه را فلك كنند، تفكر آن زماني است اين تفكر منسوخ شده و استخوان‌هايش پوسيده است و آن تفكري كه زنده و جاويد و پيش رونده است، هماني است كه ما را در توليد علم به مقام اول جهان رسانده است.

مبناي علوم انساني متعلق به دانشمندان مسلمان ايراني است

$
0
0
اين تشكل كه در سال ۱۳۷۸ به موجب تهيه آئين‌نامه مربوطه از انسجام بيشتري برخوردار شد، به تدريج و در طول جلسات متعدد كارشناسي، اساسنامه‌اي در خور، توسط اساتيد براي آن تدوين شد و سرانجام با پيگيري‌هاي به عمل آمده توسط اساتيد بسيجي در دانشگاه‌ها براي ارتقاي جايگاه بسيج اساتيد، شوراي عالي انقلاب فرهنگي در تاريخ بيست و هفتم آذرماه ۸۰ آئين‌نامه تشكيل بسيج اساتيد را به تصويب رساند و در دي ماه همان سال توسط رياست جمهوري به وزارتخانه علوم و تحقيقات و فناوري ابلاغ شد. سازمان بسيج اساتيد كشور طي هشت سال فعاليت رسمي هم‌اكنون در ۳۰ مركز استان و ۲۳۲ دانشگاه و مراكز آموزش عالي كشور با بيش از ۱۲ هزار عضو از ميان اعضاي هيئت علمي دانشگاه‌ها، مشغول فعاليت و خدمت‌رساني است. به مناسبت برگزاري بزرگ‌ترين همايش اساتيد بسيجي كشور كه از دوازدهم تا شانزدهم شهريورماه سال جاري با حضور بيش از هزار نفر از اساتيد بسيجي در ۱۷ كارگروه تخصصي در مشهد مقدس برگزار خواهد شد گفت‌وگويي با دكتر عبدالرضا سيف، مشاور رئيس و مدير كل برنامه‌ريزي دانشگاه تهران و رئيس بسيج اساتيداستان تهران انجام داده‌ايم كه در پي مي‌خوانيد. يكي از اهداف بسيج اساتيد بسط فرهنگ و تفكر بسيجي در ميان اعضاي هيئت علمي دانشگاه‌هاست. بسيج اساتيد در اين باره چه اقداماتي را محور فعاليت‌ها و برنامه‌هايش قرار داده است؟ در اين رابطه برنامه‌هايي از جمله نشست‌هاي فرهنگي در سطح اساتيد بسيجي و خانواده‌هاي آنها نظير تفسير قرآن، اردوهاي طرح بصيرت ولايت و همچنين ديدارهايي در قم يا كلاس‌هايي با حضور مراجع داشتيم كه در رابطه با موارد مختلف از جمله ولايت فقيه و تعيين امامت و مسائلي از اين قبيل برگزار شده است. در كنار اين موارد نيز در برخي از دانشگاه‌ها با توجه به تواني كه داشتند جلسات پرسش و پاسخ با حضور اساتيد برجسته حوزه برگزار كرديم تا مباني ديني و تربيتي را در سطح دانشگاه‌ها ترويج كنند. به طور كلي سعي كرديم در ميان اساتيد بسيجي شعار و ارزش‌هاي اسلامي را يادآوري كنيم، مثلاً شروع كلاس‌ها با بسم‌الله‌الرحمن الرحيم باشد، حركت بعدي ما تفكيك جنسيتي در كلاس‌ها بوده است. رعايت شئونات اسلامي از سوي دانش‌آموزان پسر و دختر با تذكرات شيرين همراه بوده است و سعي كرديم در دانشگاه‌ها حلقه‌هاي اساتيد بسيجي ايجاد كنيم و برخي نكات و احاديث را در پيش يكديگر مطرح كنند، همچنين به مناسبت‌هاي مختلف مذهبي و ملي مراسم برپا كنيم و فرهنگ غني اسلامي را به نوعي القا كنيم كه ان‌شاءالله اين حركت‌ها در سال‌هاي آينده بهتر و بيشتر خواهد شد و در آينده نه چندان دور ما آثار آن را خواهيم ديد. در خصوص كارگاه‌هاي هم‌انديشي در طرح ولايت صحبت كرديد، در زمينه كاركرد اين كارگاه‌هاي هم‌انديشي بيشتر توضيح بدهيد؟ در اين خصوص بر آنيم تا اساتيد را از قشرهاي مختلف و به مناسبت‌هاي مختلف در طرح‌هاي ولايت شركت دهيم تا شبهات فكري كه در سطح جامعه ايجاد مي‌شود از سوي بزرگان و صاحبنظران به آنها پاسخ داده شده و براي اساتيد ما نيز روشنگري ايجاد شود، به عنوان نمونه سعي كرديم جلسات مستمري بين تعطيلات يا دو ترم داشته باشيم و اساتيد در قم يا مشهد يا تهران به نحوي در اين جلسات و نشست‌ها حضور پيدا كنند تا به يك آمادگي خوب براي پاسخ دادن به شبهات برسند و به قول مقام معظم رهبري بتوانند به تهديدات نرم كه دانشگاه‌ها را هدف قرار داده‌اند، پاسخ بدهند، البته بايد بگويم با وجود كم بودن اين نشست‌ها، اين جلسات موفق بوده‌اند. تلاش كرده‌ايم رويكردهاي شوراي عالي انقلاب فرهنگي درخصوص ارتقاي دانش‌افزايي معرفتي در دانشگاه‌ها را محقق كنيم وبه دنبال اين هدف هستيم كه اعضاي سازمان را از ۱۲، ۱۳ هزار به ۴۰ تا ۵۰ هزار استاد بسيجي برسانيم و مباحثي را كه شايسته آنان است، آموزش بدهيم. چه تعدادي از اساتيد مراكز آموزش عالي عضو بسيج اساتيد هستند؟ در كل كشور بيش از ۷۰ درصد اساتيد ما عضو بسيج هستند و استقبال و اقبال خوبي براي عضويت داشته‌ايم. از برنامه‌هايي كه در سطح دانشگاه‌ها داشتيم نيز استقبال خوبي شده است، مثلاً در ديدارهايي كه با مقام معظم رهبري داشتيم، استقبال بسيار عالي بوده است اما به خاطر محدوديت جا و مكان نتوانستيم از وجود همه اساتيد در اين ديدارها استفاده كنيم. در ديدار با مقام معظم رهبري ايشان چه نقطه نظراتي براي بالا بردن سطح علمي و فرهنگي دانشگاه‌ها داشتند و اين نقطه نظرات چه ميزان كاربردي شده‌است؟ معمولاً حضرت آقا نظرات دقيق و روشني دارند و ما معتقديم اين ديدارها براي ما يك مشعل هدايت است و بايد اين دغدغه‌ها و منويات ايشان را در دانشگاه‌ها ايجاد كنيم. بايد بگوييم اجراي اين نظريات اميد بخش بوده است اما كافي نبوده و اين در حالي است كه اين مطالبات براي ما يك اصل است، اگر به آن عمل كنيم مي‌توانيم اين ادعا را داشته باشيم كه يك دانشگاه اسلامي داريم. سعي شده در هر ديداري كه داشتيم مسائلي كه ايشان مطرح كرده‌اند را تا جايي كه در توان ماست اجرايي كنيم و كار را تا جايي پيش ببريم كه ايشان از ما راضي باشند. سعي داريم با اجرايي كردن خواسته‌هاي بحق مقام معظم رهبري گزارش مبسوطي را كه در ديدار سال آينده با ايشان خواهيم داشت، ارائه كنيم. بسيج اساتيد در موضوع تفكيك جنسيتي در دانشگاه‌ها چه ديدگاهي دارد؟ نكته‌اي را كه قبل از اين بحث بايد يادآوري كنم اين است كه اصل بحث آن چيزي كه رسانه‌هاي معاند مطرح كردند، نبود بلكه‌ اين آئين‌نامه مصوبه شوراي عالي انقلاب فرهنگي در سال ۶۶ كه براساس آن در دانشگاه‌ها كلاس‌ها نبايد مختلط و در كنار هم باشند چراكه آقايان و خانم‌هاي دانشجو با هدف كسب علم به دانشگاه مي‌روند و به دنبال معرفت و ايمان هستند و تنها عده كمي دنبال مسائل خلاف شئونات اسلامي هستند. طبق اين آئين‌نامه خانم‌ها و آقايان بايد در رديف‌هاي جداگانه بنشينند و بعد هم بحث پوشش اسلامي آقايان و خانم‌ها مطرح است. وضعيت پوشش را در دانشگاه‌هاي ايران با جهان چگونه مي‌بينيد، آيا قابل مقايسه است؟ تمامي دانشگاه‌هاي جهان براي پوشش دانشجويان خود برنامه‌ريزي كرده و قوانين و مقررات خاصي در اين زمينه دارند چراكه آنها بين محيط دانشگاه و مناطق آزاد تفاوت قائلند و بسيج اساتيد نيز با توجه به رسالتي كه دارد در اين زمينه عمل مي‌كند و دغدغه بسيج اساتيد در همه ادوار بوده است چراكه هدف ما در دانشگاه‌ها بحث‌هاي علمي و معرفتي است نه مسائل ديگر و كساني كه به دنبال زير پا گذاشتن ارزش‌هاي اسلامي هستند را نه دانشجو و نه استاد مي‌دانيم و اعلام مي‌كنيم كه آئين‌نامه‌هايي كه به تصويب رسيده براساس انديشه اسلامي بوده، مقدس و لازم‌الاجرا هستند و نمي‌پذيريم كه عده كمي بخواهند ارزش‌هاي جامعه را زير پا بگذارند. در رابطه با بحث معرفت و آگاهي ديني و وحدت بين حوزه و دانشگاه، بسيج اساتيد چه برنامه‌هايي دارد و چقدر براي اين موضوع اهميت قائل است؟ اصولاً طرح‌هاي ولايت و بصيرت را كه در شهرهايي مثل قم يا مشهد برگزار مي‌كنيم‌، گام عملي در خصوص بحث وحدت بين حوزه و دانشگاه و تعامل دانشگاه‌ها با اساتيد حوزه‌ها هستند چون اعتقاد داريم علما و بزرگان مشعل هدايت معنوي ما هستند و بايد از وجود اين افراد استفاده كنيم. قبلا هم استاد شهيد مرتضي مطهري و شهيد بهشتي و مقام معظم رهبري حضور مؤثري در دانشگاه‌ها داشتند و هميشه خود را در معرض سؤالات اساتيد و دانشجويان قرار مي‌دادند. بسيج اساتيد پي برده كه اين خلأها را بايد حضور علما و روحانيت در دانشگاه‌ها برطرف كند. اعتقاد داريم كه حوزه و دانشگاه دو بال جدايي ناپذير از يكديگرند و بسيج اساتيد وحدت بين حوزه و دانشگاه را از وظايف اصلي خود مي‌داند. يكي از مباحث، بحث ارتباط دانشگاه با نهادها و سازمان‌هاي خصوصي است، در اين رابطه بسيج اساتيد چه كارهايي انجام داده است؟ ما در بسيج اساتيد اقدام به ايجاد يكسري كارگروه‌ها كرده‌ايم كه عبارتند از حلقه‌ها و انجمن‌هاي علمي كه بيشتر كارهاي نياز محور انجام مي‌دهند و يك پل ارتباطي بين تبديل ايده به عمل و كار هستند. هم اكنون به همت بسيج اساتيد پيشرفت‌هاي كارگروه‌هاي علمي، فناوري و فضايي را در زمينه‌هاي انرژي هسته‌اي، هوافضا و مسائل فرهنگي و اجتماعي شاهد هستيم و اميدواريم كه ارتباط بين اساتيد و جامعه ما هميشگي باشد. امسال نيز با توجه به اينكه مقام معظم رهبري آن را سال جهاد اقتصادي ناميدند، برنامه‌هايي در اين زمينه داريم و در بحث مقالات و پايان‌نامه‌ها نيز به اين بحث توجه ويژه‌اي شده است و اميدواريم ثمرات آن را نيز به زودي در سطح جامعه شاهد باشيم. در بحث اقتصادي چه برنامه‌هايي داريد يا اجرايي كرديد؟ در اين عرصه ما اقدام به ايجاد يكسري كارگروه‌ها در زمينه‌هاي مختلف كرديم چراكه اين موضوع بحث‌هاي علمي و نظري عملي و صنعتي حقوقي و اجتماعي مختلفي دارد كه با حضور صاحبنظران در حال پيگيري اين موضوع هستيم و نتيجه آن را در جريان سمينارهايي كه در آينده خواهيم داشت، اعلام مي‌كنيم. بسيج اساتيد در سطح دانشگاه‌هاي استان‌هاي كشور چه برنامه‌هايي دارد و آيا اين برنامه‌ها مختص پايتخت است يا خير؟ در همه استان‌ها بسيج اساتيد فعال است و ارتباط ما در طرح‌هاي مختلف و نشست‌هاي ماهانه‌اي كه برگزار مي‌شود، برقرار است و بيشتر مسائل علمي و معنوي و فرهنگي كه در پايتخت مد نظر است در ساير استان‌ها نيز به صورت جدي پيگيري مي‌شود. به جرئت مي‌توان اعلام كرد در برخي از استان‌ها صددرصد اساتيد ما بسيجي هستند كه اين نشان دهنده يك ارتباط قوي بين بسيج اساتيد تهران با ساير بسيج اساتيد استان‌ها است. در همايشي كه به زودي در مشهد خواهيم داشت شما شاهد كارهاي خوبي كه در مراكز استان‌ها شده است خواهيد بود. در بحث اردوهاي جهادي بسيج اساتيد چه نقشي دارد؟ معمولا‌ً اين اردوها از سوي بسيج دانشجويي انجام مي‌شود، بسياري از اساتيد ما عرصه‌هاي تخصصي اردوهاي جهادي از قبيل ساختن پل و تجهيزات بيمارستان علمي ابراز تمايل كردند، چون تخصص‌هايي دارند كه مي‌توانند از آن در مناطق محروم براي محروميت‌زدايي استفاده كنند، بنابراين در آينده در اين خصوص اقدامات قابل توجهي خواهيم داشت و حتي سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي براي خدمت‌رساني به مناطق محروم كشورهاي مسلمان از جمله افغانستان و عراق و سومالي از ما دعوت به همكاري كرده است كه با توجه به اينكه اولويت ما در سطح كشور است، اين خدمات‌رساني از مباحث بعدي ماست. با توجه به ترور برخي از دانشمندان و اساتيد دانشگاه‌ها، سازمان بسيج اساتيد براي تأمين امنيت اينگونه افراد چه اقداماتي را پيشنهاد مي‌دهد؟ دشمن از همه توان خود براي از ميان برداشتن دانشمندان ما استفاده مي‌كند كه خوشبختانه به خاطر ايجاد حصارهاي امنيتي به ندرت موفق به اجراي نقشه‌هاي شوم خود شده‌اند. ترور چند دانشمند و دانشجوي نخبه ما نشان از خواري و ذليلي دشمنان ماست كه چشم ديدن پيشرفت‌هاي ما را ندارند و فكر مي‌كنند با اين ترورها مي‌توانند جلوي پيشرفت ما را بگيرند. لذااز مسئولان خواستيم تا بحث امنيتي اساتيد به خوبي اجرايي شود و مسئولان امنيتي نيز همكاري خوبي در اين رابطه با ما داشتند. ما براي دانشمندان خاص خود يكسري حفاظت‌هاي غيرملموسي ايجاد كرده‌ايم و قول مي‌دهيم كه ان‌شاءالله ديگر هيچ اتفاقي نيفتد. در برنامه‌هاي آينده سعي داريم دانشمندان و افراد خاص خود را آموزش دهيم تا بتوانند در مقابل ترورها از خود عكس‌العمل سريع و به موقع نشان دهند. بسيج اساتيد در تعامل با نمايندگان مجلس و مسئولان چه اقداماتي انجام داده است؟ در دولت‌هاي نهم و دهم سعي كرديم در مسائل فكري و علمي با دولت و مسئولان هماهنگ باشيم و از مسئولان خواستيم تا بيشتر ميان دانشگاهيان حضور داشته باشند، خوشبختانه اكثر اساتيدي كه در وزارتخانه‌ها حضور دارند يا نماينده مجلس هستند، خود جزو بسيج اساتيد هستند و انتظار ما اين است كه ارتباط خود را با دانشگاه حفظ كنند، به صورتي كه مردم رفع مشكلات خود را حس كنند. با اقتدار اعلام مي‌كنيم ايران سال ۱۴۰۴ در منطقه رتبه اول را در همه زمينه‌ها كسب خواهد كرد. براي به كارگيري گروه‌هاي علمي و تخصصي و مشورت با اين گروه‌ها بسيج اساتيد چه برنامه‌هايي دارد؟ ما در حلقه‌ها و انجمن‌هاي علمي‌اي كه داريم به دنبال جذب اساتيد و دانشجويان نخبه هستيم تا در برنامه‌ريزي‌هاي آينده از وجود آنها بهره بيشتري ببريم تا نيازها را تبديل به علم و فناوري كنند. براي جذب ايرانيان نخبه كه در خارج از كشور فعاليت مي‌كنند و علاقه خاصي دارند كه در خدمت كشور باشند، چه برنامه‌هايي داريد؟ همه مي‌دانند كه درهاي كشور به روي همه باز است و ايرانياني كه در كشورهاي مختلف حضور دارند، عضوي از اين كشور هستند و مي‌توانند با حضور در كشور تحقيقات علمي انجام بدهند، نگاه ما به كارگيري امكانات براي رسيدن به انسانيت است. ما حد و مرز نداريم و عملكرد دانشمندان مسلمان ما در ساير كشورها نشانگر همان اعتقاد به انسانيت است. در بسيج اساتيد يك انجمن داريم كه از لحاظ علمي با ساير دانشمندان ايراني در سطح جهان همكاري دارد و دست همكاري به سوي آنها دراز مي‌كند، اميدواريم به صورت پاره‌وقت و دائمي با مراكز علمي ما همكاري داشته باشند. با توجه به تأكيدات رهبر معظم انقلاب براي تبديل علوم انساني، به علوم انساني اسلامي، بسيج اساتيد چه نقشي مي‌تواند در اين زمينه داشته باشد؟ يكي از كارگروه‌هاي فعال در بسيج اساتيد، كارگروه علوم انساني و بسط روش علوم انساني اسلامي و ايراني است چراكه مبناي علوم انساني متعلق به دانشمندان اسلامي و ايران در دوره‌هاي قبل ماست. ما ابوعلي‌سينا، فارابي و رازي داشتيم، اين در حالي بود كه در آن زمان علم در اروپا جايگاهي نداشت و حالا امروز آنها به دروغ مدعي‌اند. ما بايد همانند گذشته خط بطلاني بر نظريه‌هاي غربي بكشيم چراكه علوم انساني مد‌نظر ما انساني و اسلامي است و با نگاه مادي غربي‌ها كه انسان‌ها را به استثمار مي‌كشد، متفاوت است. همايش اساتيد بسيجي كه قرار است شهريور ماه در مشهد برگزار شود، چه اهداف و برنامه‌هايي را دنبال خواهد كرد؟ اين سمينار در دهه دوم شهريور ماه به مدت يك هفته در مشهد مقدس برگزار خواهد شد و هشت محور را دربرمي‌گيرد و رويكرد اصلي آن جهاد اقتصادي و علوم انساني است و در قالب كار گروه‌هاي آموزش عالي، مطالبات مقام معظم رهبري، انجمن‌هاي علمي، حلقه‌هاي علمي و صالحين و نخبگان مورد بررسي قرار مي‌گيرد. در اين همايش بيشتر از اساتيد داخل كشور استفاده خواهد شد اما در همايش بعدي از اساتيد كشورهاي اسلامي خصوصاً كشورهايي كه در آنجا بيداري اسلامي صورت گرفته است، استفاده خواهيم كرد.

رمز مسئوليت‌پذيري بسيج اين مسجد ارتباط با امام جماعت است

$
0
0
خيابان ابوذر با كوچه پس‌كوچه‌ها و خيابان‌هاي فرعي‌اش، قلب منطقه ۱۷ تهران به شمار مي‌رود كه با دادن ۴۲۰۰ شهيد در طول دفاع مقدس، ركورد بي‌نظيري در تعداد شهداي محلات شهري برجاي گذاشته است. قلب اين خيابان نيز مسجد جامع ابوذر است و به اين ترتيب شايد غلو نباشد كه بگوييم اين مسجد و خيابان ابوذر، قدمگاه بيش از چهارهزار تن از شهداي جنگ تحميلي به شمار مي‌روند. مسجدي كه در ششم تيرماه ۱۳۶۰ محل جانبازي مقام معظم رهبري نيز قرار گرفت تا به اين سان جايگاه ويژه‌اي در تاريخچه سرخ انقلاب اسلامي ايران داشته باشد. هنگامي كه به مسجد مي‌رسيم، صفوف نمازگزاران رفته رفته براي اقامه نماز مغرب شكل مي‌گيرند. راهروي ورودي پوشيده از تصاوير ۴۲ شهيد دوران دفاع مقدس است كه با نگاه‌هايي نافذ، نظاره‌گر بسيجيان هستند. ‌اينجا، در مسجد ابوذر، بيش از هر تحرك ديگري جنب و جوش بسيجي‌هاست كه تقريباً همه جا ديده مي‌شود. از يكي‌شان سراغ «كريم خوشبخت»، مسئول پايگاه را مي‌گيريم كه قبلاً تهيه گزارش از پايگاه را تلفني با او هماهنگ كرده بوديم اما مكبر آواي قد قامت الصلاه را سرمي‌دهد و همگي به جماعت مي‌ايستيم. عضويت در مردستان از سوم ابتدايي بعد از نماز نوبت به گفت‌وگو با خوشبخت مي‌رسد. او كه خود دوران دفاع مقدس و حضور در جبهه‌هاي جنگ را تجربه كرده، بسيج را كارخانه انسان‌سازي معرفي مي‌كند و مي‌گويد: در دوران دفاع مقدس شاهد پرورش نوجوانان و حتي بچه‌هاي كم سن و سال‌‌تر در بسيج بوديم كه در اين كارخانه انسان‌سازي پرورش مي‌يافتند و جبهه‌هاي جنگ را با دست خالي حفظ مي‌كردند. اما از آنجايي كه اين مكتب انسان‌سازي در هر شرايط و موقعيتي مي‌تواند در رشد همه جانبه جوانان كشورمان مؤثر باشد، در اين پايگاه سعي كرديم با تشكيل يك گروهان بسيج دانش‌آموزي، ‌بچه‌ها را از مقطع ابتدايي جذب كنيم تا از اين سنين در محيط معنوي مسجد پرورش يابند. طبق گفته خوشبخت، گروهان بسيج دانش‌آموزي اين مسجد از مقطع سني سوم ابتدايي تا سوم راهنمايي را شامل مي‌شود. پس از آن گروهان حضرت علي اكبر(ع) در سنين اول دبيرستان تا پيش دانشگاهي وجود دارد كه بسيجيان پس از سه الي چهار سالي كه در اين گروهان دوره‌هاي آموزشي و تربيتي را پشت سر مي‌گذارند، وارد گروهان سيدالشهدا(ع) مي‌شوند. مسئول پايگاه شهداي بي‌مزار در خصوص توالي سني اين گروهان‌ها مي‌گويد: توالي گروهان‌ها از دانش‌آموزي به مقاطع سني بالاتر به اين منظور صورت گرفته تا ضمن ارتباط مستمر اين عزيزان با مسجد، امور آموزشي و تربيتي آنها با برنامه‌ريزي منظم و متناسب با مقطع سني‌شان صورت پذيرد. چنانچه نوع آموزش‌ هر كدام از اين گروهان‌ها متناسب با مقطع سني‌شان است و به اين ترتيب به مرور زمان شخصيت اين بچه‌ها در دامن بسيج و بستر مسجد شخصيت‌شان شكل مي‌گيرد و همان تربيت ديني را پشت سرمي‌گذارند كه مد نظر اسلام است. آموزش‌هاي بصيرتي، احكام، علمي، اخلاقي و نظامي، دوره‌هاي آموزشي بسيجيان در گروهان علي اكبر(ع) را شامل مي‌شود و در گروهان سيدالشهدا(ع) هم كه مختص گروه سني جوانان است اين آموزش‌ها را به صورت تخصصي‌تر دنبال مي‌كنند، چنانچه به گفته خوشبخت از حيث آموزش‌هاي نظامي گروهان سيدالشهدا(ع) توانسته است خودش را به سطح قابل قبولي برساند و در وقايعي چون فتنه ۸۸ اقدامات شاياني انجام بدهد. در يك جمع‌بندي كلي بسيجيان مسجد جامع ابوذر از مقطع سني ۹ سال تا دوره جواني را در پايگاه بسيج مي‌گذرانند و همان طور كه خوشبخت نيز به آن اشاره‌ مي‌كند، شخصيت آنها در بستر بسيج و مسجد شكل مي‌گيرد تا پايگاه شهداي بي‌مزار را مصداقي برهمان مردستان‌هايي بدانيم كه حضرت امام(ره) برآن تأكيد داشتند. مردستان‌هايي كه وظيفه كادرسازي براي نظام اسلامي را با بضاعت كم خود به نحو احسن به انجام مي‌رسانند. مسئوليت‌پذيري نوجوان بسيجي بيشتراست حسين طاهري به عنوان مسئول گروهان حضرت علي‌اكبر(ع) يكي از همان بسيجياني است كه از سنين نوجواني به مسجد جامع ابوذر آمده و اكنون در كنار ساير بسيجيان اين پايگاه، اقدام به آموزش بچه‌هاي سنين پايين‌تر مي‌كند. طاهري كه اكنون جواني ۲۶ ساله است، در خصوص علت تداوم حضور خود در بسيج اين مسجد مي‌گويد: اگر خوب دقت كنيم چه جايگاهي را بهتر از بسيج و چه مكاني را بهتر از مسجد مي‌توانيم بيابيم كه يك نوجوان و جوان ايراني بتواند با آموزه‌هاي اسلامي در آن رشد و تربيت يابد. به همين خاطر از همان ۱۵ سالگي ارتباطم را با اين مسجد حفظ كردم و در اين مسير نيز رفتار خوب مسئولان بسيج مؤثر بوده است. مسئول گروهان حضرت علي‌اكبر(ع) محبت را بهترين دستاويز خود براي حفظ ارتباط بچه‌هاي نوجوان گروهانش مي‌داند و مي‌گويد: همين محبت بزرگ‌ترهاي ما بود كه باعث جذب و تداوم حضور من و برخي ديگر از دوستانم در اين مسجد شد. بر همين اساس من هم سعي مي‌كنم از همين عامل براي حفظ بچه‌هاي گروهانم استفاده كنم. طاهري در پاسخ به اين سؤال كه فرق يك جوان تربيت يافته در محيط بسيج و مسجد با ساير جوانان را در چه مي‌داند، ‌بيان مي‌دارد: شايد به جرئت بتوان گفت مسئوليت‌پذيري بچه‌هاي بسيجي بيشتر از جوانان ديگر است. چراكه حسن اعتماد به نوجوانان و جوانان در محيط بسيج بيشتر است و بارها پيش مي‌آيد كه مسئوليت‌هاي خطير و سنگيني در يك پايگاه برعهده بچه‌هاي كم سن و سال گذاشته مي‌شود. مسلماً واگذاري مسئوليت به يك نوجوان باعث رشد شخصيت او و ارتقاي بينشش مي‌شود. از سوي ديگر شعار تعليم در كنار تعلم واقعاً در مساجد به اجرا گذاشته مي‌شود و بسيجيان در كنار آموزش‌هاي علمي و تحصيلي از لحاظ پرورشي نيز تقويت مي‌شوند. اين بسيجي مسجد جامع ابوذر با انتقاد از سيستم آموزشي حال حاضر كشور مي‌گويد: همان طور كه از اسم وزارت آموزش و پرورش استنباط مي‌شود، اين وزارتخانه مي‌بايست در كنار كارهاي آموزشي به امور پرورشي نيز بپردازد اما اكنون غالب زمان كلاس‌هاي مدارس به آموزش دروس اختصاص داده مي‌شود و اگر هم يك كلاس به امور تربيتي واگذار شود، براي اين كلاس از مربيان غير حرفه‌اي استفاده مي‌شود. طاهري معتقد است كه سيستم آموزشي رايج در مساجد برگرفته از تعاليم اسلامي است و به تعليم و تعلم توأمان توجه دارد. وي در خصوص امور آموزشي رايج در گروهان علي اكبر(ع) مي‌گويد: صرفنظر از توجه به مسائل تحصيلي و ورزشي بچه‌ها، ما براي بحث تربيتي اين عزيزان ارتباط‌هاي خوبي با حوزه علميه آيت‌الله حق‌شناس برقرار كرديم تا از اساتيد اين حوزه براي امور تربيتي بچه‌هاي گروهان حضرت علي اكبر(ع)‌استفاده كنيم. يك گروه مطالعاتي عمومي كه طي آن مباحث گوناگون عقيدتي، سياسي، ‌اجتماعي و فرهنگي مورد بررسي قرار مي‌گيرند، ‌در كنار گروه مطالعاتي شهيد حسين فهميده مختص مقطع سني اول و دوم دبيرستان كه در آن كتاب‌هاي شهيد دستغيب توسط بچه‌هاي گروه مورد مطالعه قرار مي‌گيرند، به همراه گروه مطالعاتي شهيد حسن باقري براي مقاطع سني سوم دبيرستان و پيش‌دانشگاهي كه در كلاس‌هاي آن كتاب‌هاي شهيد مطهري مورد بحث و بررسي قرار مي‌گيرند، سه نمونه از اقدامات گروهان علي‌اكبر(ع) براي تقويت امور تربيتي بسيجيانش است تا چنين كلاس‌هايي به همراه اردوهاي زيارتي و تفريحي، بسيجيان نوجوان را از جنبه‌هاي مختلف آموزشي و پرورشي تقويت كنند. حفظ گروهان پيرمردها در سايه حلقه‌هاي صالحين گروهان بزرگسالان كه طبق گفته كريم خوشبخت مقطع سني ۴۰ سال به بالا را شامل مي‌شوند، از ويژگي‌هاي خاص پايگاه شهداي بي‌مزار به شمار مي‌رود كه در تداوم گروهان‌هاي دانش‌آموزي، علي اكبر(ع) و گروهان سيدالشهدا(ع)، گردان بسيجيان اين پايگاه را تكميل مي‌كنند اما آن طور كه خوشبخت مي‌گويد، وجود ۲۰ حلقه صالحين در مسجد جامع ابوذر، يكي از راهكارهاي اين مسجد در حفظ تداوم ارتباط بسيجيان است. چنانچه گروهان بزرگسالان يا به تعبيري «پيرمردها» از نتايج موفق اين طرح است. خوشبخت در مورد آموزش‌هاي خاص اين گروهان مي‌گويد: در حدود ۲۵۰ نفر از بزرگسالان در اين گروهان عضو هستند كه از اين تعداد ۱۵۰ نفرشان به صورت فعالانه با بسيج مسجد جامع ابوذر در ارتباط هستند. جلسات هفتگي‌اين گروهان نيز به صورت هفتگي يا دو هفته يكبار برگزار مي‌شود كه سخنران اين جلسات معمولاً خود حجت‌الاسلام مطلبي امام جماعت مسجد است. انجام اردوهاي زيارتي مداوم به اماكن مقدسي چون مسجد جمكران، از برنامه‌هاي مرسوم اين گروهان است كه جذابيت حضور بزرگسالان در بسيج را دوچندان مي‌كند اما فعاليت‌هاي گروهان بزرگسلان كه در ذيل طرح حلقه‌هاي صالحين انجام مي‌شود، سؤال بعدي ما از كريم خوشبخت است كه وي در پاسخ مي‌گويد: در ۲۰ حلقه صالحين فعال اين پايگاه چيزي در حدود ۶۰۰ نفر عضو هستند كه اين تعداد همان آمار بسيجيان اين پايگاه را دربرمي‌گيرد. ۳۰۰ نفر نيز از اين ميان فعال هستند و در جلسات و امور مختلف بسيج فعالانه شركت مي‌كنند. كلاس‌هاي احكام، قرآن، تهذيب، اخلاق، عقايد، سياسي و همين‌طور فعاليت‌هاي ورزشي، موارد آموزشي و تربيتي حلقه‌هاي صالحين مسجد جامع ابوذر را شامل مي‌شوند كه به قول مسئول پايگاه بسيج شهداي بي‌مزار، اين آموزش‌ها براساس مقاطع سني حلقه‌هاي صالحين تنظيم شده‌اند چراكه تقسيم‌بندي حلقه‌هاي صالحين نيز براساس همان تقسيم‌بندي گروهان‌هاست و هر گروهان بنا به استعداد خود چهار الي پنج حلقه صالحين را شكل داده است. مسجدي با ۱۳ هزار جلد كتاب كتابخانه ۱۳ هزار جلدي مسجد جامع ابوذر يكي از مهمترين بخش‌هاي فرهنگي پايگاه شهداي بي‌مزار است كه به گفته كريم خوشبخت، تعداد زيادي از جوانان محله را جذب كرده است. به همراه خوشبخت به بازديد اين كتابخانه مي‌رويم كه در طبقه فوقاني مسجد قرار دارد. در اين هنگام از شب كه ساعتي از برگزاري نماز مغرب و عشا نيز مي‌گذرد، باز بودن اين كتابخانه نشانه‌اي از پويايي مسجد به‌شمار مي‌رود كه به همراه سايت مجاورش، از اماكن پر رفت و آمد اينجا هستند. بنا به گفته سعيد حسيني، مسئول كتابخانه، چيزي در حدود ۹۰۰ نفر از اهالي در اين كتابخانه عضو هستند كه از خدمات آن از ساعت ۱۴ الي ۲۳ بهره مي‌برند. حسيني در خصوص كاركرد اين كتابخانه مي‌گويد: كتابخانه مسجد جامع ابوذر در حالي با ۱۳ هزار جلد كتاب پذيراي اهالي اين منطقه و به خصوص جوانان و دانشجويان است كه در اين محله تنها دو كتابخانه بزرگ ديگر وجود دارد و به اين لحاظ وجود اين مكان، با شهريه بسيار كم و تسهيلاتي كه در اختيار مراجعان قرار مي‌دهد، نعمتي براي اهالي به‌شمار مي‌رود. سايت مسجد نيز با تعداد نسبتا قابل توجهي از رايانه‌هاي متصل به شبكه جهاني اينترنت، خدمتي ديگر از بخش فرهنگي بسيج مسجد جامع ابوذر است كه درست در كنار كتابخانه قرار گرفته و به جوانان و دانشجويان مراجعه كننده خدمات اينترنتي ارائه مي‌دهد. حسيني راه‌اندازي كتابخانه مسجد جامع ابوذر از سوي بسيج اين مسجد را توجه به مسائل فرهنگي معرفي مي‌كند و بيان مي‌دارد: اولويت دادن به مسائل فرهنگي از بدو تأسيس اين پايگاه سرلوحه امور بسيج شهداي بي‌مزار بوده و حجت‌الاسلام مطلبي، امام جماعت مسجد نيز توجه خاصي به اين مسئله دارند. چنانچه خود ايشان يكي از اركان اصلي راه‌اندازي اين سايت و كتابخانه هستند. درد دل يك بسيجي صحبت از كمي بودجه براي پايگاهي كه طبق گفته بسيجيانش همواره يكي از پنج پايگاه برتر كشور بوده، بخشي از انتقادهاي مسئول پايگاه شهداي بي‌مزار است كه در همين محيط كتابخانه صورت مي‌گيرد. خوشبخت در اين خصوص مي‌گويد: متأسفانه اكنون نه‌تنها ما كه اغلب پايگاه‌هاي بسيج از حيث حمايت‌هاي مالي در مضيقه‌اند. برقراري اردوها يكي از مسائلي است كه هميشه ما را از بابت تأمين هزينه‌هايش دچار مشكل مي‌كند. حضرت‌آقا بارها برانجام اردوهاي فرهنگي و تفريحي تأكيد داشته‌اند. كساني كه با مسائل پرورشي و تربيتي درگير هستند، به خوبي مي‌دانند كه شناخت ضعف و قوت افراد در اردوها حاصل مي‌آيد و متأسفانه ما هربار كه قصد داريم تعدادي از بچه‌ها را به اردو ببريم مشكلات مالي خود را به رخ‌مان مي‌كشند. اين مسئول پايگاه با اشاره به وجود فرهنگسراها و اماكني كه سعي در انجام كارهاي هم‌عرض با مساجد دارند، ‌مي‌افزايند: يكي از ايرادهايي كه به دولت اصلاحات گرفته مي‌شد، تقويت فرهنگسرا‌ها به عنوان اماكني بود كه سعي مي‌كردند با انجام كارهاي هم‌عرض مساجد، ‌حضور جوانان در اين اماكن مقدس را كمرنگ كنند اما اكنون نيز شاهد آن هستيم كه بودجه‌هاي بسياري صرف اين‌طور نهادها مي‌شود و اگر كمي از اين بودجه به بسيج مساجد اختصاص داده مي‌شد، مسلماً مي‌توانستيم با فراغ بال بيشتري فعاليت كنيم. فرض كنيد اگر يك جوان به دليل نداشتن امكانات لازم از مسجد جدا شود، آن وقت وظيفه تربيت ديني و مكتبي او برعهده چه كسي خواهد بود؟ پايگاه شهداي بي‌مزار كه همواره يكي از پايگاه‌هاي برتر كشور بوده، ‌از حيث حمايت‌هاي مالي اين طور در مضيقه است، چه برسد به ساير پايگاه‌ها! بسيج؛ روح مساجد حجت‌الاسلام رضا مطلبي، امام جماعت اصلي مسجد ابوذر است كه سال‌‌هاست نامش با اين مسجد عجين شده. او كه از شناخته شده‌ترين روحانيون در مناطق جنوبي تهران به‌شمار مي‌رود چندي پيش از سوي سازمان تبليغات اسلامي به عنوان چهره ماندگار عرصه تبليغ درجنوب غرب تهران انتخاب شده است. هرچند هنگام تهيه گزارش، وي در مسجد حضور ندارد، اما دقايقي به گفت‌وگو با حجت‌الاسلام محمد مطلبي، فرزند ايشان مي‌پردازيم كه نمازهاي صبح را در اين مسجد اقامه مي‌كند. حجت‌الاسلام محمد مطلبي جذب جوانان به محيط مسجد را يكي از بركات فعاليت بسيج اين مسجد بر‌مي‌شمرد و بيان مي‌دارد: شايد خيلي از اماكن ديگر داعيه تربيت جوانان را داشته باشند، اما از آنجايي كه تربيت صحيح مد نظر اسلام يك تربيت ديني و اعتقادي است، به نظر من تنها بستر يك مسجد است كه مي‌تواند چنين تأثيري را روي جوانان داشته باشد و آنها را با معيارهاي اسلامي پرورش دهد. بسيج نيز در اين رهگذر با سازوكاري كه دارد مي‌تواند در جذب و همچنين تداوم استمرار حضور جوانان در مسجد مؤثر باشد. وي مي‌افزود: بناي بسيج با اخلاص است. شجره طيبه‌‌اي كه به فرموده امام(ره) لشكر مخلص خداست و پايه‌هايش چنان بنا شده كه جذب‌كننده جوانان است. بنابراين هرچه اين لشكر مخلص خدا بتواند با مسجد و امور ديني بيشتر عجين شود، به همان ميزان مي‌تواند در جذب و پرورش ديني جوانان مفيد عمل كند. حجت‌الاسلام مطلبي ارتباط امام جماعت مساجد با بسيجيان را يكي از رموز موفقيت بسيج در بستر يك مسجد معرفي كرده و مي‌گويد: امام جماعت هر مسجدي از اركان اصلي آن به‌شمار مي‌رود كه اگر اين عزيزان با بركات وجود بسيج در مسجد آگاه شوند، به طور حتم هماهنگي بين روحانيون و بسيج منشأ خدمات خير بسياري مي‌شود. چنانچه در مسجد جامع ابوذر نيز حجت‌الاسلام رضا مطلبي با درك اين معني، به شخصه در تدوين بسياري از برنامه‌هاي بسيج شركت كرده و براين امر همت مي‌گمارد. امام جماعت مسجد جامع ابوذر در ادامه مي‌افزايد: بسيج به مثابه يك روح براي مسجد است و به همين خاطر در بسياري از مواقع شاهد هستيم مساجدي كه از داشتن چنين روحي بي‌بهره‌اند، مساجد مرده‌اي هستند كه صرفاً براي اداي نماز جماعت براي دقايقي درهاي خود را به روي مردم مي‌گشايند، درحالي كه نيروي محركه مساجد، بسيجيان هستند و با اقدامات‌شان همواره به اين اماكن مقدس تحرك و پويايي مي‌بخشند. به نظر من مساجد نه‌تنها براي انجام اعمال عبادي كه مكاني براي انجام امور فرهنگي، اجتماعي و حتي سياسي هستند كه اين مهم با وجود بسيجيان تسهيل شده و به نحوه شايسته‌تري انجام مي‌گيرد. وي با اشاره به جذب جوانان در مسجد جامع ابوذر مي‌گويد: متأسفانه جامعه ما به سمتي پيش مي‌رود كه بسياري از كودكان و نوجوانان سن رشد خود را در اماكن فرهنگي و تربيتي غير از مساجد مي‌گذرانند، اما ما در مسجد جامع ابوذر توجه شاياني به جذب بچه‌ها از سنين پايين داريم كه تشكيل بسيج دانش‌آموزي در اين مسجد يكي از اين اقدامات به شمار مي‌رود. ۴۲ ستاره درخشان مسجد ابوذر پايان گفت‌وگوي‌مان با حجت‌الاسلام محمد مطلبي پايان بخش بازديدمان از مسجد جامع ابوذر است. براي خروج همان راهرويي را طي‌مي‌كنيم كه نام و تصاوير ۴۲ تن از شهداي اين مسجد سرتاسرش را پوشانده‌اند. نام‌هايي كه چون ستارگاني در آسمان ملكوتي يك مسجد، به عنوان خااستگاه و امن‌ترين سنگر انقلاب اسلامي مي‌درخشند: شهيدان رضا عربگري، فردين انصاري، عباس كلانتري، حسن آجرلو، اسدالله ياردل، منصور سليماني، غلامرضا عابدي، حضرنقي نظري، برادران محسن و سعيد سلطاني، مجيد درخشاني، علي حسني، قادر نوروزي‌خواه، غلام عباس محمدي، ‌مصطفي عليزاده فرد، اسماعيل مرادي و...

شهيد رجايي به او افتخار مي‌كرد

$
0
0
جوان ورزشكاري كه فوتبال را در دسته اول باشگاه‌هاي تهران تعقيب مي‌كرد، دانشجوي رشته تربيت بدني كه درس و تحصيل را براي شركت در فعاليت‌هاي انقلابي و سپس حضور در جبهه‌هاي جنگ رها كرد، فرماندهي كه فرمانداري شهر پاوه و حضور در ميادين نبرد را توأمان در پرونده كاري خود داشت، فرمانده سپاه استان كردستان كه حضور در مناطق عملياتي را بر ستاد نشيني ترجيح داده و عاقبت در كسوت فرماندهي تيپ عملياتي ويژه شهدا به شهادت رسيد، جلوه‌هايي از زندگي‌جهادي شهيد ناصر كاظمي است كه در ايام سالروز شهادت او در ششم شهريورماه ۱۳۶۱ در گفت‌وگو با برادر و همرزمش مجيد كاظمي، طرح كرده و به گوشه‌هايي از آنها پرداخته‌ايم. غالباً سخن از يك مجاهد شهيد را از مقطع حضور او در ميادين نبرد آغاز مي‌كنند، اما اگر بتوان شكل‌گيري شخصيت يك مجاهد را در دوران كودكي و نوجواني او جست‌وجو كرد، مايلم معرفي اين شهيد را از همين دوران آغاز كنيد. شهيد ناصر كاظمي فرزند دوم خانواده بود كه در سال ۱۳۳۵ در تهران به دنيا آمد. حدوداً ۱۰ سالي از من بزرگ‌تر بود و اولين فرزند ذكور خانواده به شمار مي‌آمد. تا آنجايي كه به خاطر دارم، ناصر جوان ورزشكاري بود كه درس و تحصيل را توأمان دنبال مي‌كرد. به خاطر همين روحيه ورزشكاري هم بود كه در سال ۵۵ در رشته تربيت بدني در دانشگاه مشغول تحصيل شد. در همين دوران چنان در رشته ورزشي فوتبال پيشرفت كرد كه در باشگاه ايرانا به عنوان يك تيم دسته اولي باشگاه‌هاي تهران بازي مي‌كرد و همدوره‌اي ورزشكاراني چون بهتاش فريبا به‌شمار مي‌رفت. برادرم شخصيت تك بعدي نداشت و در كنار درس و ورزش به امور سياسي و اجتماعي هم توجه نشان مي‌داد. از آنجايي كه در خانواده‌اي مذهبي تربيت شده بود، در دوران دانشجويي به مبارزه با رژيم طاغوت روي آورد. اواخر سال ۵۶ هم وقتي كه كشتي‌گيران امريكايي به ايران آمدند، ‌در اعتراض به حمايت‌هاي ايالات متحده از حكومت پهلوي به همراه دوستان‌شان پرچم امريكا را آتش ‌زدند كه منجر به دستگير و زنداني شدنش هم ‌شد. ناصر در همان دوران دانشجويي در مدارس جنوب شهر به عنوان دبير تربيت بدني تدريس مي‌كرد و چون نسبت به بچه‌هاي اين مناطق احساس مسئوليت داشت علاوه بر تربيت بدني سعي مي‌كرد فراتر از وظيفه خود، آنها را از نظر درسي تقويت كند. انقلاب كه پيروز شد تقريباً چند واحد درسي مانده بود تا ايشان درسش را تمام كند اما آنقدر درگير مسائل انقلاب و سپس جنگ شد كه تا زمان شهادت فرصت نكرد مدركش را اخذ كند. ظاهراً شهيد كاظمي اولين فرماندار شهر پاوه پس از پاكسازي اوليه آن از وجود ضدانقلاب بودند؛ چطور شد كه عهده‌دار اين مسئوليت شدند؟ شهيد كاظمي در سال ۵۹ فرماندار پاوه شد، در حالي كه از سال ۵۸ وارد سپاه شده بود. مدتي را هم در زابل و سپس در خرمشهر خدمت كرد و پس از پاكسازي پاوه از لوث ضد انقلاب به عنوان اولين فرماندار به اين شهر رفت. البته حضور ايشان به عنوان يك فرماندار از طرح‌هاي شهيد بروجردي بود كه از برادرم خواسته بودند در ظاهر به عنوان يك فرد غيرنظامي، فرمانداري اين شهر را برعهده بگيرند. به همين خاطر براي مدتي شهيد كاظمي حتي براي خيلي از بچه‌هاي انقلابي اين شهر شخصيتي ناشناس به شمار مي‌آمد و از آنجايي كه با شكل و شمايل خاصي به شهر رفته بود برخي گمان كرده بودند ايشان با عقايد ملي‌گراها همراهي دارد. مسلماً اگر برادرم به عنوان يك سپاهي به شهر مي‌رفت با توجه به شرايط خاص آن زمان پاوه، ‌احتمال اينكه ضد انقلاب از حضور يك نظامي در مسند فرمانداري استفاده تبليغاتي بكنند زياد بود. به هرحال جريان حضور ايشان به عنوان فرماندار پاوه و همچنين فرمانده سپاه اين شهر از اينجا رقم خورد. البته كمي بعد با حضور شهيد در عمليات‌هاي نظامي مشخص مي‌شود كه سپاهي هستند و ضد انقلاب كه غافلگير شده بود اعلاميه‌هايي را عليه‌شان منتشر مي‌كنند كه برادرم يكي از آنها را در زمان حياتش به من نشان داده بود. گويا شما هم همراه ايشان در منطقه بوديد، اگر اشتباه نكنم آن زمان نوجوان كم سن و سالي بوديد، چطور شد كه شهيد كاظمي شما را هم همراه خودش برده بود؟ برادرم براي اينكه كارها پيش بروند هر كس را كه فكر مي‌كرد مي‌تواند گوشه‌اي از مشكلات مردم منطقه را حل كند با خودش به آنجا مي‌برد. مثلاً خواهر بزرگ‌ترمان كه آن زمان او هم دانشجو بود و به اصطلاح سواد تدريس داشت را با خودش به پاوه برد. خواهرم در مدارس اين شهر تدريس مي‌كرد و در آموزش و پرورش پاوه هم فعاليت داشت. خطه كردستان در آن زمان خيلي امن نبود، ولي شهيد كاظمي نسبت به آن مردم احساس مسئوليت داشت و هميشه هم مي‌گفت كه حساب مردم با ضد انقلاب جداست. به همين خاطر در مقاطع مختلفي علاوه بر خواهرم، برادر ديگرمان پرويز، ‌برادر خانمش و خلاصه نزديكانش را تشويق مي‌كرد تا براي خدمت به مردم محروم آن منطقه و همچنين مقابله با دشمنان به آنجا بروند. من هم وقتي كه كمي بزرگ‌تر شدم در مردادماه ۱۳۶۱ همراه او به مناطق عملياتي رفتم. يعني كمتر از يك ماه قبل از شهادتش. حتي تا نيم ساعت قبل از مجروح شدن و سپس شهادت ناصر كنار برادرم بودم. چه تفاوتي بين مسئولي چون برادر شما كه اعضاي خانواده‌اش را براي پيشبرد اهداف نظام اسلامي به دل خطر مي‌برد با برخي از مسئولان كه سعي مي‌كنند از موقعيت خود براي مقاصد شخصي استفاده كنند، وجود دارد؟ اصلاً مسئولاني مثل شهيد كاظمي يا امثال بروجردي‌ها و چمران‌ها چه خصوصياتي داشتند؟ دوست دارم اين سؤال را با نگاهي به خصوصيات شهيد كاظمي پاسخ بدهم. به نظر من يكي از بارزترين خصوصيات اين افراد با مردم بودن‌شان است. ناصر هيچ وقت خودش را از مردم جدا نمي‌دانست. درعين حال كه به وضعيت پاوه به عنوان يك فرماندار مي‌رسيد، خط‌شكن هم بود و در عمليات‌هاي نظامي شركت مي‌كرد. همان زمان از دوستان شنيده بودم وقتي شهيد رجايي به پاوه سفر كرده بود، سراغ فرماندار را گرفته و پاسخ شنيده بود ايشان در عمليات هستند. شهيد رجايي هم گفته بود افتخار ماست كه مسئولان جمهوري اسلامي اين‌طور خدمت مي‌كنند. همان طور كه اشاره كردم بارها خودم از زبان برادرم شنيدم كه مي‌گفت حساب مردم كرد از ضد انقلاب جداست. حتي به خانواده ضد انقلاب هم كمك مي‌كرد، ‌يادم مي‌آيد يكبار در سقز عده‌اي از اسراي ضد انقلاب را در مقر سپاه نگهداري مي‌كرديم، عده‌اي از خانواده‌هاي آنها در بيرون مقر تجمع كرده بودند تا با اسراي‌شان ديدار كنند، هواي خيلي گرمي بود. هنگامي كه شهيد كاظمي از راه رسيد به ما اعتراض كرد كه چرا آن مردم را در اين هواي گرم بيرون نگه داشته‌ايم. بعد خودش يك شلنگ به شير آب داخل حياط وصل كرد و گفت حداقل كه مي‌توانستيد به آنها آب بدهيد. ببينيد اين رفتار يك مسئول با مردمي است كه فرزندان يا پدران‌شان به روي ما اسلحه كشيده بودند، آن وقت شما اين نوع ديد را با نگاه برخي از مسئولان مقايسه كنيد. شهيد كاظمي نه تنها از سمت خود سوء استفاده نمي‌كرد، بلكه همان طور كه گفتم هر كدام از اعضاي خانواده‌اش را براي خدمت به نظام اسلامي به منطقه برد و هيچ فرقي هم بين ما و ساير نيروها قائل نمي‌شد. شهيد كاظمي در مقطعي فرمانداري پاوه را عهده‌دار شده بود كه اين شهر در وضعيت جنگي قرار داشت، ايشان با چه ابزاري قصد داشت كه به امور شهري و حتي نظامي اين شهر بپردازد؟ بحث ابزار را به اين خاطر پيش كشيدم كه هم اكنون از برخي مسئولان مي‌شنويم كه خدمت خود را منوط به داشتن ابزار‌هاي كافي مي‌كنند. خب كسي كه بخواهد براي رضاي خدا و خدمت به مردم كار كند اين خدمت را محدود به داشتن يا نداشتن ابزار نمي‌كند. شهيد كاظمي هم با چنين ديدي اين مسئوليت را قبول كرده بود. از نحوه رفتن‌شان به اين شهر گرفته تا شركت توأمان در عمليات‌هاي نظامي و خدمات عمراني شهري همگي را با توكل برخدا و اطمينان به خود مردم آن منطقه انجام مي‌دادند. خود شهيد برايم تعريف كرد كه وقتي حكم فرمانداري را گرفته و به پاوه رفته بود، ‌ضد انقلاب در جاده جلويش را گرفته بوده و پرسيده بودند براي چه كاري قصد رفتن به شهر را دارد. ايشان هم گفته بود من فرماندارم. آنها نگاهي به سر و وضع و تنهايي ناصر انداخته بودند و فكر كرده بودند او از نظر ذهني مشكل دارد كه مي‌گويد فرماندار شهر است و رهايش كرده بودند! مي‌خواهم بگويم ايشان با دست خالي و يكه و تنها به انبوه مشكلات شهر جنگ‌زده‌اي چون پاوه فرو رفته بودند و بدون آنكه ابزارهاي لازم را داشته باشند، با ايمان به هدفي كه داشتند، توانستند از پس مشكلات برآيند. شهيد كاظمي با اطميناني كه به عامه مردم كرد داشتند، اعتماد و احترام آنها راجلب كرده و از نيروي خود اين مردم براي رفع مشكلات استفاده مي‌كردند. به جرأت مي‌توان گفت ايشان نه فرماندار شهر كه فرماندار قلوب مردم پاوه بود. خواهر بزرگم كه همراه ايشان مدتي در پاوه بود تعريف مي‌كرد وقتي يكبار ناصر مجروح مي‌شود، ‌مردم شهر براي سلامتي‌اش نذر و نياز مي‌كنند و حتي براي عيادتش از محصولات كشاورزي خود مثل مرغ و شير و پنير و. . . مي‌آورند و جلوي بيمارستان تجمع مي‌كنند. از همرزمي‌تان با شهيد كاظمي هم بگوييد، چطور شد كه به منطقه رفتيد؟ اينكه گفتيد فرقي بين افراد خانواده‌اش با ساير نيروها قائل نبود چه مصداق‌هايي دارد؟ من از همان زمستان سال ۵۹ كه شهيد كاظمي فرماندار پاوه شد دوست داشتم همراهي‌اش كنم. اما آن زمان ۱۴ سال داشتم و شهيد صلاح نمي‌ديد همراهش بروم. البته يكبار به اتفاق خانواده براي ديدار ايشان به پاوه رفتيم. جالب است گفته‌اي از ايشان را نقل كنم كه يكي از مصداق‌هاي عدالت محوري‌شان به شمار مي‌رود. وقتي ما به پاوه رسيديم ناصر به ما گفت سعي كنيد به مناطق ناامن نرويد كه اگر اتفاقي براي‌تان افتاد و به عنوان مثال گروگان‌تان گرفتند، من هيچ معاوضه‌اي برسر خانواده‌ام انجام نخواهم داد! اين حرفش به خوبي نشان مي‌دهد كه هيچ فرقي بين نزديكان و ساير افراد قائل نمي‌شد. به هرحال در ۱۷ مرداد سال ۶۱ يعني ۲۰ روز قبل از شهادتش بالاخره راضي شد كه مرا همراه خودش ببرد. يادم است وقتي آن روز به خانه‌مان آمد صدا زد شهيد كاظمي آماده رفتني؟ با اصطلاحي كه به كار برد مادرمان گفت چرا اينطور مي‌گويي و دلم را آشوب كردي. ما پس از خداحافظي با خانواده به منطقه رفتيم و در آنجا من ابتدا به عنوان بيسيم چي مشغول به خدمت شدم. در عمليات‌ها نيز افتخار همراهي ايشان و بزرگاني چون شهيد كاوه را به عنوان بيسيم‌چي‌كسب كرده‌ام. اينكه گفتيد فرقي بين ما و ديگران قائل نبود علاوه بر مثالي كه زدم مصداق ديگري دارد كه يكي از آنها در همان بدو ورودمان به منطقه رخ داد. در سنندج مقري بود كه تعدادي لباس براي رزمندگان تازه وارد آوردند. وقتي من يكي از آن لباس‌ها را برداشتم، شهيد كاظمي آن را از من گرفت و گفت هروقت به ديگران لباس رسيد و كم نيامد تو هم يكي از اين لباس‌ها را بردار. يعني حتي ديگر رزمنده‌ها را به خود و خانواده‌اش ارجحيت مي‌داد. نحوه شهادت‌شان چطور بود؟ همان طور كه گفتيد شما خودتان هم تا لحظاتي قبل از شهادت همراه‌شان بوديد. شهيد كاظمي در سال ۱۳۶۰ به فرماندهي سپاه استان كردستان نائل آمد، اما روحيه‌اش اجازه نمي‌داد ستادنشين شود لذا با اصرار از شهيد بروجردي خواسته بود اجازه بدهد ايشان همچنان در امور عملياتي شركت كند. شهيد بروجردي هم تنها به اين شرط حاضر شد كه برادرم در كنار كارهاي عملياتي فرماندهي سپاه كردستان را عهده‌دار باشد. لذا شهيد كاظمي اقدام به تأسيس تيپ ويژه شهدا كرد كه بعدها تبديل به لشكر شد. تز تشكيل اين تيپ هم اين بود كه يك نيروي چابك و عملياتي براي ضربه زدن به ضد انقلاب آن هم در شرايط جغرافياي خاص اقليم كردستان به وجود‌ آيد. به هرحال با تأسيس اين تيپ برادرم به همراه شهدايي چون گنجي زاده به عنوان معاون تيپ، محمود كاوه به عنوان معاون عمليات تيپ، قمي به عنوان فرمانده يكي از گردان‌ها، مقدم به عنوان مسئول مخابرات تيپ و... بلاي جان ضدانقلاب و دشمن متجاوز بعثي شدند. در اولين روزهاي شهريور سال ۶۱ هم اين تيپ در يك اقدام متهورانه مسئوليت پاكسازي جاده سردشت به پيرانشهر را برعهده گرفت. عملياتي كه در آن مقطع زماني كاري محال به نظر مي‌رسيد. من هم روز ششم شهريور به عنوان بيسيم‌چي شهيد كاوه در اين عمليات حضور داشتم. آن روز من صبح را با شهيد كاوه بودم. ظهر در كنار برادرم و عصر در كنار شهيد مقدم. حتي شاهد شهادت مقدم به عنوان مسئول مخابرات تيپ بودم كه خيلي رويم اثر گذاشت. وقتي ديدم ايشان شهيد شدند خيلي گريه كردم. برادرم آمد گفت چرا گريه مي‌كني؟ گفتم برادر مقدم شهيد شده. ناصر هم بدون اينكه خم به ابرو بياورد محكم گفت خيلي خوب اينكه گريه ندارد. خودت را جمع و جور كن و برو به كارت برس! بعد حوالي ساعت هشت شب بود كه از ما خواست به پيرانشهر برگرديم. خودش هم همراه شهيد كاوه در منطقه ماند. بعد از آن از شهيد كاوه خواسته بود به شهر برود و هماهنگي توپخانه خودي را برعهده بگيرد. كاوه گفته بود بهتر است خودش برود و به اصرار برادرم را راهي كرده بود. اما در راه به كمين ضد انقلاب برخورد كرده و گلوله‌اي از پشت سر به ايشان خورده بود. اين اتفاق تقريباً نيم ساعت پس از جدايي ما افتاد. حادثه‌اي كه منجر به مجروحيت چند ساعته ايشان شد و نهايتاً شهادتش در حوالي ساعت ۲۲ شامگاه ۶ شهريور ۱۳۶۱ رقم خورد. و سخن پاياني. دوست دارم حرف آخر را به خاطره‌اي از پسر شهيد اختصاص بدهم. ناصر در اسفند سال ۶۰ ازدواج كرد و حاصل آن فرزند پسري به نام عليرضا است كه شش ماه پس از شهادتش به دنيا آمد. سال ۷۵ كه براي بزرگداشت شهيد كاظمي به كردستان رفته بوديم، يك شخص كردي آمد و گفت مي‌خواهد حرفي را به فرزند شهيد بگويد. او گفت وقتي كه ۱۰ ساله بوده، تعدادي ضد انقلاب در روستاي‌شان پناه گرفته بودند. رزمندگان نيز روستا را به محاصره درآورده و خروج ضد انقلاب را انتظار مي‌كشيدند. در اين اثنا مادر آن شخص از او مي‌خواهد به پاوه برود و براي‌شان آذوقه تهيه كند. اما وقتي او از روستا خارج مي‌شود يكي از نيروهاي خودي جلويش را مي‌گيرد و مي‌گويد تو مي‌خواهي براي ضد انقلاب آذوقه ببري. در اين حال بودند كه شهيد كاظمي از راه مي‌رسد و علت بگومگو را جويا مي‌شود. وقتي آن پسر بچه ۱۰ ساله از نبود غذاي‌شان مي‌گويد، برادرم دست به جيبش مي‌كند و با دادن يك اسكناس ۵۰ توماني به او مي‌گويد به شهر برو و هرچه مي‌خواهي براي خانواده ‌تهيه كن. آن مرد كرد پس از تعريف اين خاطره در حالي كه اشك در چشمانش حلقه بسته بود به ما گفت شهيد كاظمي از معدود مسئولاني است كه ديدم اين طور نگران حال مردم است و به واقع كمر همت براي خدمت به آنها بسته بود.

همه جا حرف از علي است حتي در عرش

$
0
0
اين روزها كه تاريخ‌هاي شهادت را مرور مي‌كنم مي‌رسم به ۱۷شهريور ماه ۱۳۹۰ روز شهادت علي جنيدي شهيدي كه در راه نور و هدايت زائران كربلاهاي ايران آسماني شد و پاداش عشق به خدايش را گرفت. آنچه در پي مي‌آيد حاصل گفت وگوي ما با « احمد جنيدي» پدرشهيد است كه تمام لحظات گفت وگوي‌مان را با اشك‌هايش همراه كرد، اما تمام دلتنگي‌اش با كلام «اللهم تقبل منا »همراه شد.تولد و كودكي علي چگونه گذشت؟ ۲۳ آذر ماه سال ۱۳۶۷ بود كه علي در بيمارستان فيروزگر شهرري متولد شد. اما او را به خاطر مشكل پيچيدگي روده به منظور عمل جراحي به بيمارستان طالقاني تهران منتقل كردند. عمل او با موفقيت انجام شد اما ديگر نمي‌توانست مانند همسالان خود به ورزش و فعاليت‌هاي سنگين بپردازد. در دوران كودكي بسيار آرام و ساكت بود و اصلاً مثل ديگر پسر بچه‌ها شيطنت‌هاي كودكانه نداشت. از همان اوان اينطور نبود كه لوس باشد و رفتارهاي بچگانه داشته باشد. علي رفتار بسيار جا افتاده‌اي داشت و هميشه زبانزد همه دوستان و آشنايان بود. وقتي همراه من بيرون مي‌آمد هميشه با صداي بسيار بلند و رسا سلام مي‌كرد و اين رفتار او در آن دوران كودكي بسيار شيرين بود و بسيار مورد توجه ديگران قرار مي‌گرفت. رفتارش با خانواده به ويژه شما و مادرش چطور بود؟ علي با من و مادرش مانند دو دوست رفتار مي‌كرد. من گاهي اوقات با او كشتي هم مي‌گرفتم. خيلي به او علاقه داشتم و فقط براي اينكه با او سينه به سينه شوم با او كشتي مي‌گرفتم. به خاطر ندارم كه پايش را جلوي من دراز كرده باشد در عين حال كه صميميت بسياري بين ما وجود داشت اما هميشه با احترام با من رفتار مي‌كرد. براي انجام هر كاري با من مشورت مي‌كرد و تا زماني كه رضايت مرا جلب نمي‌كرد هيچ كاري را انجام نمي‌داد. البته بين علي و مادرش صميميت بيشتري برقرار بود و همه صحبت‌هايشان را با هم در ميان مي‌گذاشتند. گاهي پيش مي‌آمد كه آنها با هم ساعت‌ها صحبت مي‌كردند. علي با برادر كوچك‌ترش هم بسيار با مهرباني رفتار مي‌كرد. شنيده‌ايم پاي اعتقادات ديني و معنويت اسلامي خود مي‌ايستاد. امكان دارد كمي از ديانت علي بگوييد ؟ درست از زماني كه به ۱۷ سالگي رسيد در هيئت حضرت علي اكبر چيذر شركت مي‌كرد. علي به نماز جمعه بسيار اهميت مي‌داد و هميشه در نماز جمعه شركت مي‌كرد، طوري كه يك بار امام جمعه پيشوا به او به عنوان جواني كه مقيد به نماز جمعه است هديه‌اي داد. علي بچه‌هاي محل و دوستان همسن و سالش را جمع مي‌كرد و از من كارت بنزين مي‌گرفت و به همراه يكديگر به هيئت‌هاي مذهبي مي‌رفتند. يكي از دوستانم مي‌گفت خدا را شاهد مي‌گيرم كه همه جا حرف از علي آقاست و وقتي بچه‌ها با علي مي‌روند پدر و مادرها خيالشان راحت است. او بسيار به سفرهاي زيارتي علاقه داشت اما اصلاً از سفرهاي سياحتي استقبال نمي‌كرد. علي واقعاً خالصانه نسبت به ائمه ارادت داشت و با عشق و علاقه پاي روضه‌هاي آنها مي‌نشست. اوضاع درس و دانشگاهش چگونه بود؟ هر وقت به مدرسه او مي‌رفتم سربلند مي‌شدم چراكه اولياي مدرسه هميشه هم از نظر تحصيلي و هم از نظر اخلاقي بسيار از او راضي بودند و هر وقت به مدرسه‌اش مراجعه مي‌كردم از من مي‌پرسيدند آقاي جنيدي شما براي علي چه كرده‌ايد و او را چگونه تربيت كرده‌ايد؟ در دانشگاه هم باز به همين صورت بود و اساتيدش از او بسيار راضي بودند. علي در رشته زبان و ادبيات عرب در دانشگاه علامه طباطبايي تحصيل مي‌كرد و از همان ترم اول عضو بسيج دانشگاه شد و پس از مدتي هم مسئوليت اردوهاي جهادي را بر عهده گرفت. كسب رزق حلال و آوردن روزي پاك بر سر سفره از سوي پدر در تربيت فرزندان صالح خيلي مؤثر است. ممكن است كمي از وضعيت شغلي خود بگوييد؟ من در وزارت دفاع مشغول به كار هستم و ورود و خروج همه اجناس با نظارت من صورت مي‌گيرد اما هميشه خدا را در نظر داشته‌ام و همه سعي خود را به كار گرفته‌ام تا اهمالي در اين زمينه صورت نگيرد. بارها شده بود كه از دبيرخانه با من تماس گرفته بودند كه ۱۰ ساعت اضافه كار دارم اما من هميشه تأكيد كرده‌ام كه ساعتي از آن را كم كنند چراكه ممكن است دير و زود كرده باشم. خيلي مقيد به زياد بردن به خانه نبودم و دوست داشتم روزي حلال به خانه ببرم. اصلاً به دنبال درآمد اضافه نبودم. پيشنهادهايي هم مي‌شد اما من برخورد تندي با آنها داشتم. و اين مقيد بودن شما به حلال و حرام، باقيات‌الصالحات شد. از سفر آخر و شهادتش بگوييد. آخرين باري كه علي در كنار خانواده بود يعني قبل از سفرش به كرمانشاه از من خواست كه به عنوان راوي، همراه او به آن سفر بروم اما به دليل مشغله‌هاي كاري نمي‌توانستم بروم. طبق آيين ما ايراني‌ها مادر علي او را از زير قرآن رد كرد و بعد من مسافت كوتاهي را با او رفتم. روز شانزدهم شهريور ماه ۹۰ علي در سومار بود و در طول روز چند بار با ما تماس گرفت. گفتم علي جان كي برمي‌گردي؟ خيلي دلمان برايت تنگ شده. گفت: به خدا من هم دلتنگ شده‌ام. فرداي آن روز از دفتر امام جمعه با من تماس گرفتند و سراغ علي را گرفتند و من هم گفتم كه او مسئول راويان راهيان نور است كه به كرمانشاه سفر كرده. پس از اينكه تلفن را قطع كردم نگران شدم و بلافاصله با علي تماس گرفتم كه يك ناشناس جواب تلفن او را داد و گفت كه علي پايش شكسته. دوباره دو ساعت بعد زنگ زدم كه گفتند بيني‌اش هم شكسته و او تحت عمل جراحي قرار گرفته است. نيم ساعت بعد زنگ زدم كه گفتند اگر كاري داريد با ما صحبت كنيد. مجدداً ۲۰ دقيقه بعد زنگ زدم كه ديگر تلفنش خاموش شد. به سراغ برادرم رفتم تا مقداري پول از او بگيرم كه اگر نياز شد به كرمانشاه بروم. در همين حين از دفتر ستاد نماز جمعه با من تماس گرفتند و گفتند به آنجا مراجعه كنم. وقتي رسيدم ابتدا حال علي را پرسيدند بعد امام جماعت رو به من كرد و گفت: اگر پسر من به اين راه برود خدا را شكر مي‌كنم. گفتم: مگر چه شده؟ گفت: وقتي كسي قدم در اين راه‌ها مي‌گذارد بايد انتظار چنين مسائلي را هم داشته باشد. آقازاده شما شهيد شده است. ( كمي سكوت مي‌كند) به سمت خانه به راه افتادم. وقتي رسيدم پسر كوچكم در حال نماز خواندن و همسرم هم هنوز ناهار نخورده و منتظر من بود. چون در طول مسير گريه كرده بودم چشمانم قرمز بود. همسرم پرسيد چه شده؟ علي كي برمي‌گردد؟ (با بغض) گفتم: علي ديگر برنمي‌گردد. بعد هم پيكرش را به تهران آوردند و مراسمي در حسينيه شهداي پيشوا برگزار شد و در گلزار شهداي پيشوا تشييع شد. ما فقط مي‌دانيم علي در سرپل ذهاب به شهادت رسيده اما هنوز در مورد اينكه چطور و چگونه شهيد شده اطلاعاتي نداريم. او وصيت‌نامه‌اي هم ننوشته اما دختر عمويش او را در خواب ديده كه علي به سمت كتابخانه‌اش اشاره كرده و گفته يك كاغذ دارم آن را به پدرم بدهيد. اما هنوز مادرش رضايت نداده كه به اتاق او دست بزنيم.

احمد، شير مبارزه در راه اسلام ناب

$
0
0
واقعيت آن است كه افغانستان پس از شكست دادن شوروي (ابرقدرت شرق) در حال تبديل شدن به پايگاه اسلام ناب بود، به همين دليل با دسيسه مشترك امريكا، انگليس و برخي رژيم‌هاي مرتجع عربي، طالبان شكل گرفت و بناي قبضه قدرت در افغانستان را گذاشت. سال ۱۹۹۶ بر اين كشور مسلط شد و سپس صحنه‌هايي از تحجر اين باند سياسي - نظامي به دنيا مخابره شد. همه ديدند كه طالبان مدعي اسلام چقدر خونريز، متحجر و ضددانش است. دختران حق رفتن به مدارس را ندارند، زنان در اسارت‌اند و مردان اگر ريششان از حدي كوتاهتر باشد، شلاق مي‌خورند. جهان از ديدن اين صحنه‌ها، آماده مقابله با اين گروه شد و امريكا به عنوان قهرمان نجات ملت افغانستان در سال ۲۰۰۱ به اين كشور حمله كرد و با ساقط كردن طالبان، به افغان‌ها آزادي هديه كرد! اما نمي‌دانم چرا اين آزادي به قيمت ۱۱ سال جنگ بي‌پايان تمام شد و ملت افغانستان يك روز آب خوش از گلويش پايين نرفته است. از همان روزي كه امريكا به افغانستان حمله كرد، معلوم بود كه واقعيت چيز ديگري است و مبارزه با تروريسم بهانه است. حتي ايجاد پايگاهي بين كشورهاي ذي نفوذ منطقه مانند چين، هند، روسيه و ايران هم دليل اصلي حمله نبود. دليل اصلي اين حمله را بايد در نگراني‌هاي فوكوياما دنبال كرد كه عقبه تفكر انقلاب اسلامي ايران را از قندهار تا قدس مي‌دانست. آري امريكا نگران حاكميت تفكر اسلام ناب در افغانستان و روي كار آمدن متحدان ايران بود. واقعيت اين است كه گروه‌هاي جهادي افغان، همان‌هاكه بار اصلي دفاع از افغانستان در برابر شوروي را به دوش كشيدند، در حال شكست دادن طالبان مزدور امريكا در كشورشان بودند. امريكا اگر دير مي‌جنبيد، حكومت ملاعمر مزدور امريكا، نابود مي‌شد و امثال برهان‌الدين رباني، ژنرال داود، سيد‌مصطفي كاظمي و ديگر مبارزان راه حق در افغانستان به قدرت مي‌رسيدند، اگر امريكايي‌‌ها حمله نمي‌كردند نوري‌مالكي ديگري در افغانستان روي كار مي‌آمد كه كار را براي صهيونيسم بين‌المللي سخت مي‌كرد. آنوقت از هند تا سواحل شرقي مديترانه، زير نفوذ پيام انقلاب اسلامي قرار مي‌گرفت و اين يعني شكست كامل پروژه اسرائيل بزرگ. احمد شاه‌مسعود كه بود؟ براي حمله به افغانستان بايد شاه مهره‌ها كنار زده مي‌شدند، بنابر اين حذف نيروهاي جهادي مؤثر در دستور كار قرار گرفت. دو عرب مراكشي روز ۱۸ شهريور ۱۳۸۰ برابر با نهم سپتامبر ۲۰۰۱ «احمد شاه‌مسعود» از فرماندهان مجاهد افغان را ترور كردند و به شهادت رساندند. آنها به عنوان خبرنگار براي مصاحبه با مجاهد افغان، آمده بودند. شهيد احمد شاه‌مسعود در دوم سپتامبر ۱۹۵۳ برابر با يازدهم شهريورماه ۱۳۳۲ در روستاي «جنگلك» در دره پنجشير افغانستان به دنيا آمد. پنجشير در كوه‌هاي هندوكش و در ۹۵ كيلومتري كابل قرار دارد. احمد به دليل شغل پدرش هر از چند سالي را در يك شهر سپري كرد، در پايان كلاس چهارم به مدرسه‌اي در كابل رفت كه با زبان فرانسوي درس مي‌خواندند. سال ۱۳۴۹ قصد داشت به دانشگاه نظامي برود اما با مخالفت پدرش در «انستيتو پلي‌تكنيك» افغانستان كه متعلق به شوروي بود مشغول به تحصيل شد اما دو سال بعد به دليل فعاليت‌هاي سياسي تحت‌تعقيب قرار گرفت. احمدشاه مسعود در مدرسه استقلال با جريانات چپ كمونيستي كه جاذبه زيادي داشت آشنا شد اما بيشتر به جريان‌هاي اسلامي تمايل نشان داد. او در يك خانواده مذهبي متولد شده و تعليم قرآن ديده بود. در دانشگاه با «حبيب الرحمن» از رهبران جريان اسلامي آشنا شد. جريان اسلامي در بيرون از دانشگاه به «اخواني‌ها» شهرت داشت. حبيب‌الرحمن، تحول بزرگي در احمد شاه‌مسعود به وجود آورد و او پس از سال ۱۳۵۲ شمسي، بيشتر وارد مبارزات سياسي شد. در اواخر سال ۱۳۵۳ به پيشاور پاكستان رفت و بيش از ۴۰ اخواني را آموزش نظامي داد تا در برخي استان‌هاي افغانستان كودتاي نظامي كنند. گلبدين حكمتيار هم در اين آموزش‌ها حضور داشت. كودتا شكست خورد و احمدشاه‌مسعود به پنجشير بازگشت و ترتيب يك قيام مسلحانه عليه حكومت افغانستان را داد كه با شكست مواجه شد اما اثر تعيين كننده‌اي بر احمد گذاشت. احمد به مبارزات مسالمت‌آميز روي‌آورد اما كودتاي سال ۱۳۵۷ و حاكميت حزب دموكراتيك خلق، راه مبارزه آرام را بست و احمد مجبور شد به قيام مسلحانه روي بياورد. اين‌بار قيام مردمي بود و همه عليه حاكميت فاسد كمونيستي بسيج شده بودند. احمد به حكم نيروهايش تمام مراكز دولتي پنجشير را از سلطه دولتي‌ها درآورد. سپس جاده مهم «سالنگ» را كه شمال كشور را به كابل متصل مي‌كند، مسدود كرد اما در ادامه نبرد كنترل پنجشير را از دست داد. از احمدشاه‌مسعود به عنوان بنيانگذار جنگ‌هاي چريكي و پارتيزاني در افغانستان ياد مي‌شود. او پس از مدت كوتاهي دوباره بر تمام پنجشير مسلط شد تا اينكه شوروي، سوداي اشغال افغانستان را در سر پروراند. احمد شاه‌مسعود از مجاهدان استثنايي مقابله با شوروي بود. ابرقدرت شرق،‌ افغانستان را اشغال كرد اما مجاهدان افغان عليه آن وارد نبرد شدند. احمد شاه‌مسعود تمام تجربيات خود را به ميدان آورد و با فراخوان نيروهاي داوطلب از زمستان ۱۳۵۸ دفاع خود آغاز كرد. او در طول اشغال كشورش ۱۰ حمله نيروهاي شوروي را دفع كرد. بالاخره با مجاهدت امثال احمد شاه‌مسعود؛ شوروي از افغانستان عقب‌نشيني كرد و همان موجب فروپاشي‌اش شد. پس از پايان جنگ با شوروي، طالبان براي تسلط بر افغانستان تلاش مي‌كرد. احمد اما با توجه به مشي افراطي طالبان با چنين چيزي مخالف بود. در حالي كه طالبان تلاش مي‌كرد كه بر كل كشور مسلط شود، احمد شاه‌مسعود جلوي آنان را در غرب كشور گرفته بود. از سال ۱۹۹۶ طالبان حكومت تشكيل داد اما مبارزه احمد شاه‌مسعود با آنها تمام نشد. طالبان از حمايت مالي و لجستيك دستگاه اطلاعاتي ارتش پاكستان برخوردار بود و از طرف نيروهاي خارجي اين گروه نيز حمايت مي‌شد. طالبان متشكل از هزاران نيروي عرب و پاكستاني بود كه از افغان‌ها بيشتر بودند. حتي از چين، قفقاز، آسياي مركزي، آفريقا و امريكا و اروپا نيرو داشت. احمد در حفظ مناطق شمال افغانستان از حمله طالبان، نقش اصلي را ايفا كرد و اجازه نداد اين گروه بر كل افغانستان مسلط شود. ماجراي شهادت احمد شاه‌مسعود تروريست‌ها خبرنگارنما از طريق كابل وارد ولايت (استان) پروان شدند. آنها وقتي به كابل آمدند توسط نامه رسمي وزارت خارجه طالبان به وزارت دفاع طالبان معرفي شدند تا با همكاري آن وزارت جهت انجام امور خبرنگاري به ولايت پروان و كاپيا بروند. پاسپورت آنها ويزاي يك ساله كثير الورود پاكستان را داشت كه توسط خليل الرحمن سكرتر اول سفارت پاكستان در لندن صادر شده بود. هر دوي آنها نامه‌اي از ياسر التوفيق السري مدير يك انجمن اسلامي داشتند، ياسر التوفيق از اهالي مصر، سال‌ها قبل دركشورش به جرم توطئه ترور حسني مبارك رئيس جمهور مصر متهم و به مرگ محكوم شده بود اما قبل از دستگيري به انگلستان فرار و تقاضاي پناهندگي داده بود. علاوه بر ياسر التوفيق، تبعه ديگر مصري به نام دكتر هاني كه در دوران جهاد عليه قواي شوروي با رهبر اتحاد اسلامي شناخت و دوستي داشت، در صحبت تلفني از او خواست تا با خبرنگاران مذكور همكاري نمايند. دكتر هاني ادعا كرده بود كه از بوسني حرف مي‌زد در صورتي كه بعدها شماره تلفن او از قندهار رديابي شد. خبرنگاران جعلي بعد از روز‌ها اقامت در پنجشير و تخار كه منتظر مصاحبه با احمد شاه‌مسعود بودند در نهايت در روز ۹ سپتامبر ۲۰۰۱ براي مصاحبه در خواجه بهاءالدين تخار آماده شدند. در اين مصاحبه محمد كريم توزاني در نقش پرسشگر و محمد قاسم بقالي در نقش فيلم‌بردار ظاهر گرديدند. در نخستين لحظات مصاحبه بقالي، فرد اصلي عمليات كه در مقابل احمدشاه‌مسعود قرار گرفت، بمبي را كه در كمر خود جا سازي كرده بود منفجر ساخت، آتش اصلي انفجار مسعود را نشانه گرفت و دقيقاً قلبش را مورد هدف قرار داد و احمد شاه‌مسعود در همان لحظات اول انفجار به خيل عظيم شهدا پيوست. محمد عاصم سهيل از كارمندان وزارت امور خارجه كه در كنارش نشسته بود نيز به شهادت رسيد. مسعود خليلي سفير افغانستان در دهلي كه براي ترجمه مصاحبه حضور داشت به شدت مجروح شد و فهيم دشتي خبرنگار داخلي كه در وسط اتاق مشغول عكسبرداري بود جراحاتي خفيف برداشت. قاسم بقالي متلاشي شد و كريم توزاني كه بدون جراحت در حال فرار بود به دست مجاهدان اسلامي به هلاكت رسيد. شهادت احمد شاه‌مسعود توسط همرزمانش مخفي نگه داشته شد و پيكر مطهرش را در سردخانه‌اي گذاشتند و پس از هشت روز پيكر او را به زادگاهش دره پنجشير آوردند. در روز بيست و ششم شهريور ۱۳۸۰ در ميان اندوه واقعي مردم و همرزمانش در سريچه تپه بلندي ميان رخه و بازارك كه اكنون تپه سالار شهيدان نام گرفته است به خاك سپردند. بعدها، بسياري از نيروهاي جهادي مؤثر افغانستان از سوي طالبان و با هماهنگي امريكا، ترور شده و به شهادت رسيدند. امريكا براي اينكه افغانستان به دست طرفداران اسلام ناب نيفتد، همه اين بلاها را بر سر ملت افغانستان آورد اما آينده از آن اسلام ناب است و افغانستان روزي به پايگاه خميني‌‌هاي ديگري تبديل خواهد شد، اگرچه ژنرال داود، برهان‌الدين رباني، سيدمصطفي كاظمي و فرماندهان جهادي ديگر به شهادت رسيدند اما خون آنها، ضامن استقرار اسلام ناب در افغانستان خواهد شد.

نهضت مسجد‌سازي بسيج در «بشاگرد» غرب!

$
0
0
نمونه‌اي عيني از اين تابلوي سازندگي كه نظيرش در جاي جاي كشورمان به چشم مي‌خورد، سوغاتي ارزشمندي است كه در سفر اخيرمان به استان كرمانشاه با خود به يادگار ‌آورديم. اين سفر كه به همت بسيج سازندگي كشور و براي بازديد از فعاليت‌هاي گروه‌هاي جهادي در مناطق محروم كرمانشاه انجام گرفت، كاروان اصحاب رسانه را به تماشاي زيبايي‌هايي برد كه تلاش جهادگران جوان و نوجوان در دل‌محروميت مناطقي چون روستاهاي فيروزآباد خلق كرده‌است. سفربه محروميتي خاكستري كه قرار است همت مردانه اين بچه‌ها، ‌رنگ‌هاي سبز و سرخ و سفيد را بر چهره خسته آن بكشد. كرمانشاه و نهضت مسجدسازي شهر كرمانشاه اولين مقصد كاروان اصحاب رسانه است. شب هنگام به اين شهر مي‌رسيم. طي حدود ۶۰۰ كيلومتر راه به سمت غرب كشور در جاده‌‌اي كه رفته رفته طبيعت كوهستاني به خود مي‌گيرد، تمامي همسفران را خسته كرده اما سپهري، ‌مسئول قرارگاه رسانه‌اي بسيج سازندگي كه به نوعي ميزبان ما در اين سفر است، ‌از نهضت مسجد‌سازي سخن مي‌گويد كه گويي به تازگي در اين استان شكل گرفته و بسيج سازندگي نيز با جديت در آن ورود پيدا كرده است. سخنان او پرسش‌هايي را براي‌مان ايجاد مي‌كند كه تاريكي هوا و خستگي راه مجالي براي جويا شدن ‌از آنها باقي نمي‌گذارد. صبح روز بعد برنامه فشرده‌اي انتظارمان را مي‌كشد و با تقسيم شدن اتاق‌ها، خيلي زود سكوت همه جا را فرامي‌گيرد. نشست خبري سرهنگ «عليجان حبيبي»، مسئول بسيج سازندگي استان كرمانشاه سربرنامه اولين روز كاري سفرمان است. حبيبي ليست كاملي از فعاليت‌هاي جهادي در سال گذشته را پيش رو مي‌نهد و مي‌گويد: سال گذشته ۱۸۰۰ مدرسه توسط دانش‌آموزان در قالب طرح هجرت۳ بهسازي شده كه به اين منظور ۲۰ هزار دانش‌آموز در مقاطع مختلف پاي كار آمدند و لباس جهادگران بسيجي را برتن كردند. ورود جدي ۲۰ هزار دانش‌آموز تنها در استان كرمانشاه، بخشي از موج عظيمي را شامل مي‌شود كه چندي است در قالب طرح هجرت و اردوهاي جهادي، رودخانه‌ سازندگي را در سراسر كشورمان جاري كرده‌اند. اما عمران آبرساني ۱۴ روستا، احداث ۱۶ خانه نيازمند، سه مدرسه، يك خانه بهداشت، يك خانه عالم، يك پل بين مزارعي، ۹ غسالخانه، ۱۶ مسجد و تعمير ۲۹۵ مسجد ديگر، پنج مورد راهگشايي و... از موارد ديگري هستند كه حبيبي به عنوان بخشي از فعاليت‌هاي بسيج سازندگي در سال ۹۰ ذكر مي‌كند و اين را هم مي‌گويد كه گويي اين فرآيند سازندگي طي بيش از سه ميليون روز كار انجام گرفته است. درحالي كه طبق بخشنامه‌هاي ابلاغي سهم اين استان در همين سال تنها ۳۵۰ هزار نفر روز بوده است. اما برنامه احداث ۷۰ واحد مسجد در سطح شهرستان‌هاي استان كرمانشاه، همان نهضت مسجد‌سازي است كه پيشتر سپهري از آن خبر داده بود، برنامه‌اي كه حبيبي نيز به عنوان گل سرسبد اقدامات بسيج سازندگي در سال ۹۱ برمي‌شمارد و در توضيح مي‌گويد: با توجه به برگزاري اجلاس سالانه نماز در كرمانشاه، امسال توجه بسياري به احداث و مرمت مساجد در سراسر استان اعمال شده كه بسيج سازندگي با ورود جدي به آن، علاوه بر احداث ۷۰ مسجد در شهرستان‌هاي مختلف، تعمير مساجد روستايي را نيز مد نظر قرار داده است. احداث فازهاي بعدي مسجد شهيد عاصمي، احداث جاده- موزه شهدا، احداث فاز دوم جاده بازي‌دراز، تخريب و احداث مسجدالنبي طاق بستان، احداث ۱۰۰ واحد مسكوني براي خانواده‌هاي تحت پوشش كميته امداد ورزقان و... از ديگر طرح‌هاي عمراني بسيج سازندگي در سال ۹۱ هستند كه حبيبي به آنها اشاره مي‌كند و در پايان از توجه بسيج به مباحث فرهنگي در كنار مباحث عمراني مي‌گويد. بعد از سخنان حبيبي، براي بازديد از روند تكميل ساخت مسجد بقيه‌الله الاعظم به داخل شهر كرمانشاه مي‌رويم. شهري كه به گفته مردمش از كمي مساجد رنج مي‌برد و جهادگران بسيجي برآنند تا در كنار ساير نهادهاي مسئول، با ساخت چندين مسجد، ‌آن را به سال نهضت مسجد‌سازي براي اين استان تبديل كنند. مسجدي با گنبدي آسماني كارگراني كه در زير گنبد به رنگ آسمان مسجد بقيه‌الله‌الاعظم بي‌وقفه مشغول كار بودند، سعي مي‌كردند اين مسجد را براي برگزاري اجلاس نماز در شهر كرمانشاه آماده كنند. همراه گروه به اين مسجد مي‌آييم كه ساخت آن از سال‌ها پيش با كمك‌هاي مردمي آغاز شده و اكنون بسيج برآن است تا با همتي مضاعف ساختمان نيمه‌كاره‌اش را به اتمام‌برساند. گنبد اين مسجد كه تقريباً چهارچوبي بيش نيست، هنوز راه زيادي تا تكميل در پيش دارد و وقتي كه زيرش قرار مي‌گيريم مي‌توانيم شمايي دايره‌اي شكل از آسمان نيلگون را تماشا كنيم! اما به قول دست‌اندركاران بسيج سازندگي كرمانشاه، ‌قرار است اين مسجد به همراه حدود ۱۰ مسجد ديگر تا چند روز آينده آماده بهره‌برداري شود. آهي معاون فرهنگي بسيج سازندگي كرمانشاه، طرح مرمت مسجد بقيه‌الله الاعظم را در زمره طرح‌هاي اشتغالزايي موقت معرفي مي‌كند كه طي آن اداره ساخت مسجد توسط مهندسان بسيجي مديريت شده و كارگران نيز از بوميان محلي به كار گمارده مي‌شوند. ديدار از مسجد بقيه الله الاعظم، كمي بعد با ذكر صلواتي كه حجت‌الاسلام حشمتي امام جماعت مسجد ما را به فرستادن آن فرامي‌خواند به اتمام مي‌رسد و به همراه كاروان رسانه عازم روستا‌هاي اطراف شهر صحنه مي‌رويم، آنجا كه صحنه هنرمندي دانشجويان و دانش‌آموزاني است كه سعي دارند با استفاده از اوقات فراغت تعطيلات تابستاني، به زيباسازي مدارس منطقه‌شان اقدام كنند. صحنه هنرمندي شهر «صحنه» يا به تعبير همسفران ‌محلي‌مان «عروس كرمانشاه» با نظم و پاكيزگي مثال‌زدني‌اش ۵۰ كيلومتر دورتر از شرق كرمانشاه به ما سلام مي‌دهد. توقف ما در اين شهر كوچك چندان طول نمي‌كشد و به سرعت به بلندي‌هاي مشرف به شهر مي‌رويم. آنجا كه مدارس روستا‌هاي كوچك و بزرگش صحنه‌هايي از هنرمندي دانشجويان ايراني را به نمايش گذاشته‌اند. نسرين شادمهر، ‌مربي نقاشي كه مسئوليت گروه زيباسازي دبستان دخترانه بعثت را برعهده دارد، به همراه گروه كوچك خود از جمله هزاران شركت‌كننده طرح هجرت۳ در سراسر كشور هستند كه عموماً در تابستان‌ها و با استفاده از اوقات فراغت پيش آمده براي دانش‌آموزان و دانشجويان به امور فرهنگي و عمراني مي‌پردازند. شادمهر كه خود و گروهش همگي اهل شهر صحنه هستند، اهدافي چون در كنار هم بودن و ورود به عرصه‌هاي كار را فراتر از هر اقدام عمراني براي طرح‌ هجرت۳ معرفي مي‌كند و سپس به همراه او و شمسي عزيزي دانشجوي ديگري كه داوطلبانه اوقات فراغتش را به زيباسازي دبستان بعثت اختصاص داده به تماشاي احاديث، جملات قصار، ابياتي از اشعار شاعران بنام و نقاشي‌هايي مي‌رويم كه اين گروه روي ديوارهاي اين دبستان ترسيم كرده‌اند. توانا بود هر كه دانا بود... هاي‌هاي آب! «روستاي كريم‌آباد» با خانه‌هاي عموماً كاهگلي‌اش، با فاصله كمي از دبستان بعثت قرار دارد اما اينجا نه از خرمي و آباداني صحنه خبري است و نه از شلوغي كرمانشاه، آن طور كه نادر خاموشي يكي از اهالي مي‌گويد، كريم‌آباد از مشكل كم‌آبي رنج مي‌برد، ‌مسئله‌اي كه باعث شده خيلي از اهالي، روستا را ترك كنند و كريم‌آباد را با ۱۴ خانوار و حدود ۹۰ نفر جمعيت تنها بگذارند. ‌هاي هاي آب مردم كريم‌آباد، سرفصل ماجرايي است كه در بسياري از مناطق محروم اين استان وجود دارد. مردمان اين سامان آهنگ زندگي خود را با شرشر آب تنظيم مي‌كنند و همراه جريان كم‌رمقش به زندگي يكنواخت خود ادامه مي‌دهند. اما در كريم‌آباد سربه زير و خلوت نيز شاخه‌اي از رودخانه عظيم بسيج سازندگي جريان يافته و تلاطمي از زندگي را به تن خسته اين روستا دميده است. سهند فتاحي ۱۴ ساله و اهل صحنه، ‌يكي از بسيجياني به شمار مي‌رود كه براي مرمت و زيباسازي مدرسه تك كلاسه كريم‌آباد به اين روستا آمده است. سهند مي‌گويد هشت روزي مي‌شود كه از هشت صبح تا حدود شش غروب به اين روستا مي‌آيد و خستگي طي راه و كار در مدرسه را با شيريني كمك كردن به دانش‌آموزان تحمل مي‌كند. سر و صورت سهند خاكي است و در ميان اين همه گرد و غبار، ‌دو چشم درخشان انبوهي از انرژي و پويايي را به ما هديه مي‌كند و كرم علي عادلي، مسئول سازندگي شهر صحنه اميدوار است صرف‌نظر از هر فعاليت عمراني، همين انرژي و پويايي از بچه‌هاي بسيجي به بچه‌هاي روستايي منتقل شود. فيروزآباد، بشاگرد كرمانشاه منطقه فيروزآباد كه يك بخشداري و حدود ۲۳۲ روستاي كوچك و بزرگ دارد، به طور تقريبي در ۵۰ الي ۷۰ كيلومتري جنوب شرقي كرمانشاه واقع شده ‌است. البته وسعت اين منطقه كه تا ۱۸۷۷ كيلومتر مي‌رسد باعث شده تا فاصله نقاط مختلف آن از مركز استان متفاوت باشد. دو مشكل عمده كمبود آب و جاده ناهموار و خاكي، باعث شده است تا فيروزآباد خود را به عنوان محروم‌ترين منطقه استان كرمانشاه معرفي كند. ورود ما به منطقه كوهستاني فيروزآباد با مشاهده نقاط دودآلودي در ميان درختان بلندي‌هاي اطراف جاده همراه مي‌شود كه گويي حاصل آتش زدن اين درختان توسط برخي از اهالي است تا با تبديل درختان سوخته شده به زغال و فروش آن، اندك درآمدي كسب كنند. در واقع فقر اين مردم، درودي خاكستري را به كاروان اصحاب رسانه تقديم مي‌كند و بازديد ما از بشاگرد كرمانشاه آغاز مي‌شود. «وينه بهاران» يكي از روستاهاي منطقه فيروزآباد است كه گروه جهادي سفيران عشق از بچه‌هاي پيشواي ورامين در آنجا مشغول ساخت مسجد امام حسين(ع) هستند. چهره‌هاي آفتاب سوخته اين بچه‌ها كه به گفته مسئول گروهشان، نوجواناني از مقاطع راهنمايي و دبيرستان را تشكيل مي‌دهند، يك به يك در قاب دوربين عكاسان گروه جاي مي‌گيرد و عكس‌هاي يادگاري انداخته مي‌شوند. مسئول گروه كه دانشجوي رشته عمران است، نامش را نمي‌گويد و تنها به اين مورد اشاره مي‌كند كه ۱۰ روزي مي‌شود از پيشوا به اينجا آمده و آفتاب سوزان تابستاني را به جان خريده‌اند. اين را هم مي‌گويد كه با كارشان سعي دارند به بچه‌هاي وينه بهاران ماهيگيري ياد بدهند كه يعني اگر آباداني مي‌خواهي اين مسجد را ساختيم به نشانه همت‌مان كه تو هم همت به خرج بده و در آن فرهنگ و دين بياموز و ‌آستين بالا بزن براي آباداني سرزمينت. مهدي غلامي ۱۶ ساله مي‌گويد مهر سال جاري به دوم دبيرستان مي‌رود. وي يكي از بچه‌هاي گروه سفيران عشق است كه جثه كوچك او در ميان ساير دوستانش جلب توجه مي‌كند. مهدي مي‌گويد چند روزي است از شهر و كاشانه‌اش به اين روستاي دورافتاده آمده و هرچند دلش تنگ خانواده است، اما خدمت به خلق را خدمت به خدا مي‌داند و سرآخر دستي مردانه با ما مي‌دهد تا حساب كار دست‌مان بيايد با چه مردان سختكوشي طرفيم و نبايد همت اين بچه‌ها را با جثه‌كوچك‌شان بسنجيم. حسين نوريان يكي ديگر از بچه‌هاي اين گروه جهادي است. بچه كه نه! او حالا ۵۱ سال دارد و به گفته خودش همراه همسر و دختر و دامادش به اين اردو آمده است. نوريان مي‌گويد از بچه‌هاي جنگ بوده و حالا نبردي ديگر براي سازندگي ايران اسلامي در پيش است. او را همراه با بچه‌هاي با صفاي گروه سفيران عشق، چهره‌هاي آفتاب سوخته‌شان، كم توجهي‌شان به سر و صداي كاروان اصحاب رسانه! مسجد امام حسين(ع) كه آجر به آجر قد مي‌كشد و قرار است درونش مرد پرورش دهد، زنان روستا كه در نبود مردان‌شان براي خوشامد گويي به ما تجمع كرده‌اند و... در قاب نگاه‌مان جا مي‌دهيم و به سوي روستاي بعدي حركت مي‌كنيم. بيمارستاني درون يك اتاق از وينه بهاران كه به سمت روستاي عثماوند مي‌رويم، هرلحظه بر نابساماني جاده و وضعيت روستاهاي اطراف افزوده مي‌شود. گويي فيروزآباد چون دره‌اي است كه ورود به عمقش يعني ورود به دل فقر و بي‌آبي. در اغلب روستاهاي اين منطقه يكي دو سطل آب با چهارپا يا وسيله‌اي كه افراد را به چشمه‌هاي اطراف برساند، شايع‌ترين امكان دسترسي به آب شرب است. مايع حياتي كه اينجا مايه كار و كسب و درآمد و در يك كلام زندگي است. از همين رو حين راه به روستاهاي متروكي برمي‌خورديم كه به گفته برخي از همراهان، اهالي‌اش به دليل كمبود آب، خانه و كاشانه‌خود را رها كرده و به نقاط ديگر رفته‌اند. در عثماوند كه يكي از روستاهاي پرجمعيت اين نواحي است، يك گروه درماني از بسيج جامعه پزشكي كرمانشاه انتظارمان را مي‌كشيدند. عثماوند روستايي است كه عرض برخي از كوچه‌هاي آن از عرض شانه‌هاي يك مرد كوچك‌تر است، با اين وجود هنگام ورود ما، ‌يكي از خانه‌هايش را مملو از جمعيتي مي‌بينيم كه براي مراجعه به پزشكان بسيجي به صف ايستاده‌اند. براي درك صحيحي از وضعيت اين خانه و اتاق تقريبا ۱۶ متري‌اش كه به عنوان محل اصلي تجمع گروه درماني و بيماران قرار گرفته، ‌كافي است تصور كنيم كه حداقل ۵۰ الي ۶۰ نفر از اهالي، ‌زن و مرد و كوچك و بزرگ، ‌براي نشان دادن وضعيت جسمي خود به پزشكان بسيجي در آنجا تجمع كرده بودند؛ از در خانه گرفته تا راهروي روباز و راه پله‌ها و خود اتاق، ‌بسته‌هاي دارو هم در گوشه‌اي از اين اتاق قرار داشت و با احتساب دكتر عمومي و دكتر داخلي و يك پرستار و مسئول داروها و البته خود داروها، ‌بيمارستان بسيج در همين اتاق كوچك و چنين شكل و شمايلي كامل شده بود. دكتر سعيد حمزه‌اي، پزشك متخصص داخلي يكي از اعضاي گروه درماني بسيج است كه در گفت‌وگوي كوتاهي با ما از تشخيص چهار الي پنج مورد هپاتيت نوع A مي‌گويد كه گويي به خاطر آب آشاميدني ناسالم اين منطقه برخي از افراد را مبتلا ساخته است. بيماري‌هاي انگلي، ‌اسكلتي و همين طور تشخيص دو مورد بيمار قلبي كه براي ادامه درمان به شهر اعزام خواهند شد، ‌از ديگر بيماري‌هايي است كه اين گروه پزشك بسيجي با آمدن در ميان اين مردن محروم توانسته‌اند آن را تشخيص دهند و در حد وسع خود گره‌اي از مشكلات اين مردم بگشايند. دكتر شمس اللهي هم با محاسن سفيدش، پير دكترهاي خير بسيجي به شمار مي‌رود كه به گفته خودش ۲۵ سال خدمت خالصانه براي مردم محروم انجام داده و اكنون بستر بسيج را فرصتي يافته تا با عرصه‌يابي بسيج سازندگي و هماهنگي‌آن با بسيج جامعه پزشكي، با فراغ بال بيشتري در ميان محرومان حضور يابد و به مداواي آنها بپردازد. تابلوي نقاشي محسن كريم‌آبادي، بخشدار فيروزآباد، ‌يكي از همراهان گروه ماست كه به هر روستايي مي‌رويم همراهي‌مان مي‌كند. به قول سپهري مسئول قرارگاه رسانه‌اي بسيج سازندگي كشور، ‌مطالباتي كه در هر روستا از سوي بچه‌هاي جهادي به كريم‌آبادي ارجاع مي‌شود، ‌يكي از اهداف بسيج سازندگي است تا جوانان نه تنها با دست و بازوي خود كه با حرف و فكر و ايده خود در مباحث عمراني و فرهنگي مناطق محروم شركت كنند و بي‌پرده مطالب مردمي را به مسئولان انتقال دهند. با كريم‌آبادي كه شغل اصلي خود را دبيري معرفي مي‌كند در روستاي سرعين همكلام مي‌شويم. هر چند نام اين روستا نشاني از چشمه و آب دارد اما سرعين نيز همانند ساير روستاهاي اين منطقه از همان سيستم آبرساني سطلي بهره مي‌برد! در اين روستا، كريم آبادي از اجراي طرح‌هايي چون طرح آبرساني مجتمع امام علي(ع) سخن مي‌گويد كه قرار است با همياري بسيج سازندگي بسياري از مشكلات مردم اين منطقه را حل كنند. كريم‌آبادي در حالي با اصحاب رسانه گفت‌وگو مي‌كند كه تنها دو الي سه متر آن طرف‌تر، چند جهادگر از گروه جهادي از خاك تا افلاك مشغول ساخت خانه محرومين براي پنج يتيم يك خانواده بي‌سرپرست هستند. اين گروه جهادي از عده‌اي خواهر نيز براي ارتباط هرچه بهتر با زنان روستا بهره مي‌برد كه در دبستان كوچك سرعين مشغول آموزش بچه‌هاي روستايي هستند. حيدري به عنوان مسئول خواهران اعزامي از اسلامشهر، از مشكلات فرهنگي متعددي مي‌گويد كه زنان و كودكان اين روستا دچار آن هستند و اين خواهران برآنند تا با برگزاري كلاس‌هاي قرآن، احكام، مشاوره خانواده و برقراري ارتباط‌هاي چهره به چهره، تا حد توان بر رفع چنين محروميت‌هاي بكوشند. آفتاب روبه تاريكي است و هنگام بازگشت فرارسيده است. فيروزآباد را در حالي پشت سر مي‌گذاريم كه دو جهادگر روي داربست‌هاي يك مسجد نيمه‌ساز در معرض آخرين تلألوي غروب آفتاب منظره زيبايي را به نمايش گذاشته‌اند. چيذري، يكي از خبرنگاران كاروان اصحاب رسانه قطعه شعري را كه سروده برايمان مي‌خواند. او از تابلويي نقاشي مي‌گويد كه اين روزها در جاي جاي كشورمان ترسيم مي‌شود: مي‌روم نقاشي/ مي‌مانم در باران/ شعرها پشت هم/ ناله‌ها در پس دلم/ آه جرقه، آه رعد، آه نگاه/ معناي زندگي كدامين است؟/ اين منم و آن اوست/ واژه انسانيت و هم وطني بر لبان دوست...

پاراچنار اينجا شلمچه پاكستان است

$
0
0
اين مستند علاوه بر گشودن دريچه‌اي بر مشكلات و محروميت‌هاي مردم اين منطقه، مصداق بارزي از فرمايش امام(ره) درخصوص صدور انقلاب از طريق جنگ تحميلي را پيش‌روي مي‌نهد چراكه اگر شما نيز پاي سطور مصاحبه زير بنشينيد، با جواناني از پاراچنار آشنا مي‌شويد كه روز‌هاي‌شان را با خواندن زندگينامه و منش سرداران شهيد دفاع مقدس آغاز مي‌كنند و خود را آماده روزهايي مي‌سازند كه سلفي‌هاي افغاني يا پاكستاني با حمايت امريكا و طالبان، به دهكده‌هاي‌شان يورش مي‌برند! متن زير حاصل گفت‌وگوي «جوان» است با سهيل كريمي درخصوص پاراچنار و ريشه‌يابي شكل‌گيري مقاومت مردم اين سامان از انقلاب اسلامي و دفاع مقدس. چطور شد كه به فكر رفتن به پاراچنار و ساخت مستندي از مردم آنجا افتاديد؟ تقريباً در سال ۸۶ بود كه از گوشه و كنار مطالبي درخصوص پاراچنار مي‌شنيدم. بيشتر اين آشنايي نيز مربوط به وجود شهيد سيدعارف حسين حسيني نماينده امام در پاكستان مي‌شد كه در سال ۶۷ توسط گروه‌هاي سلفي ترور شده است. مزار اين شهيد بزرگوار چون زيارتگاهي در روستاي زادگاهش پيوار از توابع منطقه پاراچنار قرار دارد و به اين ترتيب وقتي كه از وضعيت سخت مردم شيعه مذهب آنجا در مواجه با طالبان و گروه‌هاي سلفي آشنا شدم، تصميم گرفتم به پاراچنار بروم. حدود سه سالي نيز دوندگي كردم تا آنكه طرحم در مركز گسترش سينماي مستند تصويب شد و سال ۱۳۸۹ پس از گذراندن مشكلات بسياري خودم را به اين منطقه در محاصره سلفي‌ها رساندم. اصلاً پاراچنار در كجاست؟ كمي درخصوص وضعيت مردم آنجا بگوييد. گويي تأثيرپذيري خوبي نيز از انقلاب و به خصوص دفاع مقدس داشته‌اند. پاراچنار منطقه‌اي است در ضلع شمال غربي كشور پاكستان كه در مجاورت مرزهاي جنوب شرقي افغانستان قرار دارد، حدود يك ميليون نفر جمعيت دارد كه ۶۰۰ هزارنفرشان شيعه هستند. شهر پاراچنار مركز اين منطقه نيز ۲۰۰ هزار نفر جمعيت دارد. اگر بخواهيم مناطق اطراف پاراچنار را يك به يك بررسي كنيم، خواهيم ديد آنجا با استان‌هايي احاطه شده كه در تسلط طالبان يا سلفي‌ها قرار دارند. به اين ترتيب مردم اين منطقه تنها به جرم مذهب‌شان و اينكه مدافع آرمان‌هاي نظام اسلامي ايران هستند، بارها و بارها از سوي سلفي‌ها كشتار شده‌اند. همانطور كه شما نيز گفتيد اين مردم تأثيرپذيري بسياري زيادي از انقلاب اسلامي ايران و دفاع مقدس داشته‌اند كه از اين حيث مي‌توان گفت پاراچنار مصداق بارزي از كلام امام(ره) درخصوص صدور انقلاب در جنگ به شمار مي‌رود. ريشه اين تأثيرپذيري از كجا نشأت گرفته است؟ پيشتر از شهيد سيدعارف حسيني نام بردم. او از مريدان امام خميني(ره) بود كه در زمان تبعيد ايشان در نجف خدمت امام(ره) رسيده بودند. سپس به ايران آمده و به خاطر فعاليت‌هاي انقلابي توسط ساواك نيز دستگير مي‌شود. شهيد حسيني پس از پيروزي انقلاب اسلامي به خواست امام خميني(ره) نماينده ايشان در پاكستان مي‌شود و خدمات بسياري نيز انجام مي‌دهد. آشنايي مردم پاراچنار با انقلاب اسلامي و مقوله دفاع مقدس نيز از طريق افرادي چون او صورت گرفته است. البته داشتن مذهب تشيع آن مردم و احساس نزديكي‌شان با نظام اسلامي نيز مزيد برعلت شده چنانچه جوانان آنجا حضور پرشوري در جبهه‌هاي جنگ داشته‌اند و شهداي بسياري را نيز در دفاع مقدس تقديم نظام اسلامي كرده‌اند. براي‌مان جالب است از مصاديق عيني تأثيرپذيري مردم پاراچنار از دفاع مقدس بدانيم، غير از شهدايي كه گفتيد، چه موارد ديگري را از آن مردم سراغ داريد؟ موارد بسيارند. به عنوان نمونه در سال ۱۳۶۱ وقتي كه عمليات الي بيت‌المقدس انجام مي‌گيرد، شهيد سيدعارف حسيني به طلاب مدرسه علميه جعفري پاراچنار مي‌گويد عمليات با مشكلاتي مواجه شده و يك روز را تعيين كنيم تا براي پيروزي رزمندگان ايراني روزه بگيريم. خيلي زود اين خبر از چارچوب اين مدرسه فراتر رفته و در سطح منطقه مي‌پيچد، به اين ترتيب مردم كل منطقه روزه مي‌گيرند و بعدازظهر همان روز خبر آزادسازي خرمشهر به آنها مي‌رسد. به پيشنهاد شهيد حسيني قرار مي‌شود تا روز بعد يعني چهارم خردادماه جشن گرفته شود، اما سلفي‌ها به تحريك ضياع‌الحق، نخست‌وزير وقت پاكستان كه مدافع صدام بود، به روستاي صده از توابع پاراچنار يورش مي‌برند و چنان كشتاري مي‌كنند كه آن روز عزاي عمومي اعلام مي‌شود. مي‌بينيد! مردم اين منطقه حتي كيلومترها دورتر از خطوط جبهه‌ها آن چنان با مسائل جنگ تحميلي خود را درگير كرده بودند كه برايش شهيد مي‌دهند. در حالي كه شايد همان موقع بودند افرادي كه در تهران يا ساير شهر‌هاي ما، فارغ از جنگ و رزمندگان به زندگي عادي خود مي‌پرداختند. رابطه جوانان و مردم پاراچناري با شهداي دفاع مقدس را چطور ديديد؟ پاراچنار تقريباً سه بازار دارد كه شايد جز چند مغازه اندك انگشت شمار تمامي مغازه‌هاي اين بازارها تصاوير امام(ره) ‌و مقام معظم رهبري را به ديوارها نصب كرده‌اند. در داخل خانه‌هاي‌اهالي كه حتي مي‌توان تصاوير شهداي دفاع مقدس، ‌همانند شهيد همت، ‌باكري، ‌زين‌الدين و... را ديد كه آذين‌بند محيط داخلي اين خانه‌ها شده‌اند. جالب است كه آنها شهداي گرانقدر جنگ تحميلي را به نام و صفات و روحيات مي‌شناسند و شايد خيلي از مردان‌شان همرزم اين شهدا در جبهه‌هاي جنگ بوده‌اند. من در آنجا با دانشجويي به نام نصرت حسين آشنا شدم كه در رشته برق در كالج پاراچنار مشغول تحصيل بود. نصرت دفتري درست كرده بود كه هرچند ورق آن را به يكي از شهداي دفاع مقدس اختصاص داده و با چسباندن تصاوير آن شهيد، روي برگه‌ها از زندگي نامه گرفته تا صفات اخلاقي و نحوه شهادت آن عزيز نوشته بود. خودش به من مي‌گفت هر صبح كه از خواب بيدار مي‌شود صفات يكي از سرداران شهيد را مورد مطالعه قرار داده و سعي مي‌كند روزش را با صفات شهيد مورد نظر بگذراند. اين يعني پيروي عملي از سيره شهدا كه در نزد جوانان پاراچناري به وفور به چشم مي‌خورد. از محروميت‌ها و مظلوميت‌هاي مردم پاراچنار بسيار شنيده‌ايم، شما كه خودتان مدتي را در آنجا حضور داشتيد، ‌چه تعريفي از اين مشكلات داريد؟ براي بررسي مظلوميت آن مردم بايد نگاهي به گذشته‌شان بيندازيم. شيعيان پاراچنار تقريباً مقارن با حاكميت صفويه در ايران به مذهب تشيع گرويدند. اين منطقه در مقاطعي جزو ايران نيز بوده‌اند اما به دليل قرار در اقليت بودن شيعيانش، ‌از همان زمان مورد ظلم واقع شده‌اند. در عصر حاضر اولين كشتار اين مردم مظلوم در عاشوراي سال ۱۳۴۰ صورت گرفت. در اين روز سلفي‌ها با هجوم به پاراچنار تعداد زيادي از مردم‌آنجا را به شهادت ‌رساندند. بعدها در زماني كه افغانستان دچار درگيري‌هاي داخلي و مبارزه مجاهدان با ارتش شوروي بود، پناهندگان بسياري به پاراچنار مي‌آيند كه با توصيه علماي اين منطقه توسط مردم پذيرايي و پذيرفته مي‌شوند. پناهندگان بعد‌ها با شروع فصل زمستان شروع به ساختن كلبه‌هايي براي خود مي‌كنند و رفته رفته با ازدياد جمعيت‌شان يك كلوني براي خود ترتيب مي‌دهند. اين وضعيت ادامه داشت تا اينكه با تحريك دولت وقت پاكستان و نيز گروه‌هاي سلفي، يك جمعيت يازده هزار نفري از پناهندگان كه به سلفي‌ها گرويده بودند، تشكيل يك گروه ضد شيعه را در اين منطقه مي‌دهند و اهالي پاراچنار چه از داخل و چه از خارج لطمات زيادي را متحمل مي‌شوند. اما از آنجا كه اين گروه سلفي در سال ۸۷ نسبت به مظاهر مقدس تشيع علناً توهين مي‌كنند با پايمردي و رشادت مردم پاراچنار از منطقه رانده مي‌شوند. ليكن به دليل قرار داشتن پاراچنار در محاصره سلفي‌ها هرازگاهي حملاتي عليه‌شان انجام مي‌گيرد و شهداي بسياري مي‌دهند. مثلاً وقتي ما در آنجا بوديم يك كودك ربوده شد كه چند روز بعد جسد بي‌سرش پيدا شد يا تازه دامادي نيز ربوده شد و چندي بعد دو دستش در يك منطقه و باقي اجزايش در مناطق ديگر يافت شدند. روستاي سادات يكي از روستاهاي معروف منطقه است كه همه اهالي‌اش سيد حسيني بودند اما متأسفانه تمامي‌شان توسط تكفيري‌ها قتل عام شده‌اند. از اين موارد در آنجا بسيار است و حتي گفتنش زمان زياد مي‌برد. اگر بپذيريم كه آن مردم دفاع از نظام اسلامي را نه تنها در شعار كه با دادن شهداي بسياري در عمل به اثبات رسانده‌اند، به نظر مي‌رسد حمايت‌هاي مسئولان ما از آنها چندان جالب توجه نبوده‌است، دليل اين امر را در چه مي‌دانيد؟ متأسفانه با وجود آنكه خود من براي موضوع پاراچنار دو جلسه با اعضاي كميسيون امنيت ملي مجلس داشتم، اما اين جلسات چندان مفيد فايده نبوده است. حتي قرار شد تك باند موجود در پاراچنار براي فرود كمك‌هاي بشر دوستانه كشورمان عريض شود ليكن اين موضوع با گذشت يك‌سال و چند ماهي كه مطرح شد مسكوت مانده است. به نظر مي‌رسد پاراچنار از جمله خطوط قرمز شوراي عالي امنيت ملي كشورمان باشد. متعاقب آن خط قرمز رسانه‌هايي چون صدا و سيما نيز هست. دليلش هم به نظر من اطلاعات غلطي است كه از ماهيت شيعيان اين منطقه به داخل كشور و به برخي از مسئولان منتقل شده‌است. با وجودي كه بنده در مستند زخم پيوار سعي كردم حقايق را عيناً منتقل كنم اما متأسفانه هنوز اقدام جدي در اين خصوص صورت نگرفته است. گذشته از منطقه پاراچنار، در جاي جاي كشور پاكستان نيز مي‌توان مردمي مسلمان و معتقد را مشاهده كرد كه صرف‌نظر از مذهب، از تكفيري‌ها بي‌زاري مي‌جويند و نسبت به انقلاب اسلامي ايران علاقه نشان مي‌دهند. با وجود مشكلات متعددي كه پاكستان دارد، آيا مي‌توان در آينده شاهد نوعي از بيداري اسلامي در اين كشور باشيم؟ اگر تحولات بيداري اسلامي در كشورهاي منطقه را بررسي كنيم، مي‌بينيم كه نظام آنها يك نظام ديكتاتوري بود و مردم عليه استبداد چندين ساله قيام كردند. اما در پاكستان يك حكومت دموكراتيك حاكم است. هرچند همانطور كه گفتيد مردم اين كشور از محروميت‌‌هاي بسياري رنج مي‌برند ليكن بيشتر فقر آن مردم به خاطر فقر كشورشان است و به اين ترتيب شايد نتوان نظير بيداري اسلامي كشورهاي منطقه را در پاكستان نيز شاهد باشيم. البته مسائلي سياسي همانند رقابت با هند يك وفاق ملي در اين كشور ايجاد كرده كه باعث اتحادشان شده است. دركل بايد پذيرفت كه مشكلات پاكستان زياد است و اين امر مورد اعتراض مردم اين كشور نيز واقع شده است. به نظر شما چه عاملي باعث مي‌شود كه مردم پاراچنار با وجود مشكلات فراواني كه دارند همچنان با جديت بر سر آرمان‌هاي‌شان ايستادگي كنند؟ دلايل اين امر را مي‌توان در همان ايستادگي مردم ايران در انقلاب و دفاع مقدس جست‌وجو كرد، در پيام شهيداني يافت كه امثال نصرت حسين‌ها، زندگينامه ‌و منش‌شان را بيشتر از امثال ما مي‌‌دانند و به آن عمل مي‌كنند يا در مقاومتي يافت كه هم‌اكنون در مناطقي چون غزه و لبنان و برخي ديگر از كشورهاي اسلامي شاهد هستيم. همانطور كه امروز بيداري اسلامي را برگرفته از آرمان‌هاي امام(ره) و تأكيدات مقام معظم رهبري مبني بر ايستادگي در برابر استبداد و استكبار ريشه يابي مي‌كنيم، مردم پاراچنار نيز بيشتر راه و رسم زندگي جهادگونه خود را از همين انقلاب و دفاع مقدس اخذ كرده‌اند و به همين ترتيب مقاومتي را نشان مي‌دهند كه براي خيلي از افراد باور نكردني است. در پاراچنار بارها شاهد بوديم كه تكفيري‌ها به روستاها نفوذ كرده و سرراه مردم مين كار مي‌گذاشتند، طوري كه پدران و برادران بسياري هنگام عزيمت به سرزمين‌هاي خود درست مقابل خانه‌شان روي مين رفته و جلوي چشم خانواده تكه‌تكه مي‌شدند اما اين مردم رسم مقاومت را از امامي آموختند كه اكنون انديشه‌هايش جهان اسلام را به تكاپو واداشته است. امروز تأثير كلام امام(ره) كه از طريق آموزه‌هاي افرادي چون شهيد سيدعارف حسين حسيني به عمق روح مردم پاراچنار رسوخ يافته در جاي جاي اين منطقه مشهود است و مصاديق متعددي مي‌توان براي آن يافت. آن مردم چنان با انقلاب اسلامي ايران عجين شده‌اند كه وقتي آيت‌الله جنتي در سال ۱۳۶۷ از سوي امام(ره) به پاراچنار سفر كردند، همان سال افراد زيادي نام فاميل خود را به جنتي تغيير دادند. يا وقتي شهيد آويني در سال ۱۳۶۸ به آنجا سفر كرد، اكنون تصاوير اين شهيد عزيز را مي‌توان در خانه‌هاي بسياري مشاهده كرد. مردم پاراچنار هميشه مدافع نظام اسلامي بوده‌اند و به نظر من، ما نيز وظيفه داريم كه در حد توان‌مان از اين مردم نجيب و وفادار حمايت كنيم.

يك عصاي موسي براي رسانه‌هاي ساحران كافي است

$
0
0
دشمن با توجه به اين مسئله، همزمان با به كارگيري ظرفيت‌هايش در داخل و خارج و سوءاستفاده از بد عملي مسئولان، در اوضاع اقتصادي كشور اخلال مي‌كند و سپس از طريق رسانه‌ها و ستون پنجم به رواج شايعه و نق در جامعه اقدام مي‌كند تا افراد غافل و كم‌دانش را به سياهي لشكر بي‌جيره و مواجب خود تبديل كند. در اين ميان وجود يك پدافند قوي در كنار آفندهاي مؤثر مي‌تواند خنثي‌كننده توطئه دشمن باشد. عمليات آفند رسانه‌اي با وجود شبكه‌هايي چون العالم، پرس‌تي‌وي و هيسپان تي‌وي در حال انجام است اما وجود رسانه‌هايي در دل خاك دشمن كه «نقد» توليد كند و در جامعه دشمن رواج دهد، آفند مؤثرتري خواهد بود. در حوزه پدافند نيز رسانه‌هاي ما بايد با تشخيص سناريوهاي آينده دشمن، قبل از رواج شايعات، عليه آن عمليات كنند. دستيابي به چنين هدفي به اتاق فكرهاي متعدد ‌متشكل از ديده‌بانان رسانه‌اي، استراتژيست‌ها و افراد صاحب فكر كه با كاركرد رسانه آشنا باشند نياز دارد. درباره اين موضوع كه رابطه مستقيم با «مقاومت رسانه‌اي»‌در برابر جنگ رواني دشمن دارد با «حاج مهدي طائب»، استاد حوزه و دانشگاه و رئيس شوراي مركزي قرارگاه عمار به گفت‌وگو نشستيم به اميد اينكه باب جديدي در مقابله با عمليات رواني دشمن باز شود. نظام جمهوري اسلامي در حوزه آفند رسانه‌اي شبكه‌هايي چون العالم، پرس‌تي‌وي و هيسپان تي‌وي را راه‌اندازي كرده اما به رسانه‌هاي كوچك‌تري كه در دل خاك دشمن توليد نقد كند نياز است تا طرف مقابل را به عقب‌نشيني در برجسته كردن مسائل كوچك كشور ما وادار سازد. شما چه راهكاري براي اين امر پيشنهاد مي‌كنيد؟ بسم‌الله‌الرحمن الرحيم. بي‌ترديد نبرد ما با غرب،‌ نبرد حق و باطل است و حقيقت و دروغ و واقعيت‌هاي درست و دروغ‌هاي به ظاهر واقعي است. بنابراين جنگ سحر با حقيقت است كه در طول تاريخ هم اينطور بوده است. نمونه بارز اين نبرد را بين حضرت موسي (ع) و فرعون مي‌بينيم. در ميدان بزرگي كه تمام آنها با سحر به ميدان آمده بودند، حضرت موسي (ع) نگران آن همه سحرافكندن آنها شد كه نكند سحر آنها چشم مردم را ببندد و او نتواند پيغام خدا را به مردم برساند. خداي متعال به موسي(ع) فرمود حقيقتي را كه در دست داري، بيفكن، حتماً پيروز مي‌شوي. آنها هزاران سحر آورده بودند با هزاران ابزار اما موسي (ع) فقط يك عصا داشت. به خواست خدا همان عصاي واحد بر همه آن سحرها پيروز شد. هرچيزي كه خلاف خواسته خدا باشد و عليه انسان‌هايي كه در خانه او وارد شدند باشد، نقش بر آب است كه با يك تكان آب از بين مي‌رود. امروز بين ما و غرب ‌همان نبرد موسي و فرعون وجود دارد. ما مي‌خواهيم يك حقيقت الهي را به مردم جهان ارائه دهيم. آن چيزي كه بر عهده ماست ارائه دادن اين حقيقت الهي است. تعدد و تنوع در ابلاغ پيام ممكن است در توان ما نباشد چون غول‌هاي رسانه‌اي در خدمت آنهاست و آنها سابقه بيشتري از ما در امر رسانه دارند. آنها به رسانه تكيه دارند چون مي‌خواهند چشم مردم را كور كنند؛ چرا كه در رسانه‌هاي آنها حقيقتي ارائه نمي‌شود و هر آنچه منتقل مي‌شود، آميخته به دروغ و خروج از واقعيت است. آنها تجربه‌دار و سابقه‌دار اين ماجرا هستند و مانند سازمان فرعون، فوق حرفه‌اي‌اند. آنها زمين را براي ما خالي نگذاشته‌اند كه به راحتي فعاليت كنيم. ولي به نظر مي‌رسد در جاهايي ما زمينه را براي آنها خالي گذاشته‌ايم؟ آنها زميني كه ما بخواهيم در آن فعاليت كنيم را از قبل پر كرده‌اند، همانطور كه ميدان سحر توسط ساحران فرعون پر شد. عصاي موسي رفت و ميدان را خالي كرد و آنها را شكست داد. ما هم بايد با آنچه داريم به نبرد ساحران امروز برويم. آنها طي سال‌ها و قرن‌ها سرمايه‌گذاري كرده و ابزار رسانه را در اختيار گرفته‌اند اما حالا ما به ميدان آنها تاخته‌ايم كه همان معناي آفند رسانه‌اي است. ما براي مردم مغرب زمين دو شبكه انگليسي و اسپانيولي زبان به نام‌هاي پرس‌تي‌وي و هيسپان تي‌وي را راه‌اندازي كرده‌ايم كه كار آفند رسانه‌اي را انجام مي‌دهند. به نظر شما وجود اين دو شبكه كافي است و نبايد رسانه‌هاي ديگري از نوع كاغذي، مجازي و راديو- تلويزيوني داشته باشيم؟ مسئله‌اي كه بر عهده ماست ابلاغ پيام است. پس بايد ابزاري داشته باشيم تا بتوانيم بگوييم پيام ابلاغ شد.اين شبكه‌ها به هر ترتيب براي قسمتي از كار موجود است. اما خيلي‌ها در كشورهاي غربي يا كشورهاي دوست ما كه تحت سلطه هستند، انگليسي بلد نيستند. خيلي‌ها اسپانيولي نمي‌دانند ما بايد براي كل جهان، انقلاب اسلامي را معرفي كنيم، با ابزار رسانه، ما با پرس‌تي‌وي و هيسپان تي‌وي به انگليسي و اسپانيولي زبان‌ها پيام انقلاب را ابلاغ مي‌كنيم اما كساني كه زبان ديگري دارند چه مي‌شوند. خدا را شكر كه العالم براي عرب زبان‌ها در حال ابلاغ پيام انقلاب اسلامي است. غرب با اينكه جمعيتي ندارد و در مقابله با جمعيت جهان در اقليت است، با مهارت خود توانسته ما را متوجه خود سازد. براي روشن‌تر شدن اين صحبت، اينطور بگويم كه آيا جمعيت تمام اروپا و امريكا، اندازه جمعيت چين مي‌شود؟ اندازه جمعيت هند و پاكستان مي‌شود؟ چرا ما براي اين كشورها با اين جمعيت عظيم، شبكه تلويزيوني نداريم. غرب ما را متوجه خودش كرده تا با اين شگرد ما را از ديگر جاها غافل كند. رسانه‌هاي ما گاهي اوقات در گفتن حقايق لكنت دارند و آن وقت رسانه‌هاي دشمن همان حقيقت را آميخته با دروغ‌هاي مورد پسند خود به خورد مخاطب مي‌دهند، از طرفي ما نياز داريم جايي كه دشمن فكرش را نمي‌كند عمليات رسانه‌اي كنيم، درست مثل عمليات فاو كه دشمن فكر نمي‌كرد ما از آن نقطه عمليات والفجر ۸ را انجام دهيم. براي آن پدافند و اين آفند چه بايد كرد؟ ما در مسئله رسانه نسبت به دشمن تازه‌كار هستيم. ما ۳۴ سال است كه رسانه انقلابي و اسلامي داريم و آنها چند ده سال تجربه رسانه‌هاي استعماري دارند. پس بايد به اندازه تجربه‌مان، به خودمان نمره دهيم. يك ارزيابي بر حسب تجربيات بايد انجام شود چون ما ابزار حقيقت را در اختيار داريم با اين حال در دو زمينه‌ نياز به سرمايه‌گذاري داريم. اول حوزه سخت‌افزار است و دوم نرم‌افزار يا همان‌ نيروي انساني. خبر و خبررساني يك امر فني است و جنبه‌ها و جهات مختلفي دارد كه مي‌توانيم يك كلمه مصالح را دور كلمه خبر بكشيم و بگوييم خبر و خبررساني بايد حاوي مصالح مردم ايران و انقلاب باشد. هر راستي كه گفتني نيست و هر دروغي هم حرام نيست. ما از دروغ بيزاريم اما گاهي مصلحتي پيدا مي‌كند. بنابراين اگر در رسانه حاكميت عقلا و اهل فن و مصلحت‌انديشان صاحب صلاحيت وجود داشته باشد مي‌توان به جهت‌گيري و حركت و پيشرفت رسانه و ابزارهاي ارتباط جمعي اميد داشت. مشكل ما در رسانه‌ها برمي‌گردد به پرورش نيروي انساني كه از لحاظ اعتقادي، فكري و آرماني و از لحاظ تكنيك و تخصص مهم است. موجودي ما در حال حاضر همين است و در حد همين موجودي بايد توقع داشت. البته نمي‌خواهيم كارهاي نكرده يا عقب مانده را توجيه كنيم بلكه بايد زحمت بكشيم تا موجودي‌هايمان به لحاظ كمي و كيفي بهتر شوند. براي اينكه دشمن را غافلگير كنيم چه بايد انجام دهيم؟ من درباره صدا و سيما يك راهكار دارم. بايد نيروهاي صدا و سيما، دو كار انجام دهند. اول اينكه شناسايي كنند وضعيت مطلوب چيست و دوم فاصله تا وضعيت مطلوب را بسنجند و كارهايي كه لازم است انجام شود، مشخص كنند. دليل اينكه ما در فاو دشمن را غافلگير كرديم اين بود كه نيازمان مشخص و معلوم بود. وقتي نياز مشخص شود، خود به خود ابتكار حاصل خواهد شد و اگر ابتكار و خلاقيت با توكل به خدا باشد، خروجي مانند فتح فاو مي‌شود كه بعد از گذشت اين همه سال، هيچ ارتشي در دنيا باور نمي‌كند كه ما از اروند گذشتيم و فاو را آزاد كرديم. اگر دچار روزمرگي شويم به فكر طراحي نمي‌افتيم و اگر به فكر طراحي نباشيم، موانع خود را نشان نمي‌دهد. بارها و بارها شنيده‌ايم كه مي‌گويند ما همه جا پوشش راديويي داريم. من به دوستان راديو پيشنهاد مي‌كنم يك‌بار با ماشين از تهران به سمت مشهد راه بيفتند و در راه،راديو را روشن بگذارند. در بعضي مناطق راديو به علت نبود موج، خش خش مي‌كند و در بعضي نقاط قطع و وصل مي‌شود و در بعضي جاها كلاً قطع مي‌شود. مخاطب هم راديو را خاموش مي‌كند، چون حوصله‌اش از اين همه مشكل سر مي‌رود. اين يعني ما هنوز يك موج ثابت از راديوي ملي خودمان درست نكرده‌ايم. با وجود چنين تجربه‌اي نمره قبولي مطلق به خودمان نمي‌دهيم. پس اول سخت‌افزارمان را درست كنيم و بعد به فكر پرورش نيروي متخصص و متعهد باشيم تا آنها با طراحي‌هاي خود موانع را برداشته و دشمن را غافلگير كنند. حضرت آقا در ديدار مسئولان دولت فرمودند سناريوهاي دشمن را از قبل شناسايي و براي مقابله با آن تدبير كنيد. در مقاومت رسانه‌اي شناسايي سناريوهاي آينده دشمن و طراحي براي مقابله با آن چگونه بايد باشد؟ باز در اين مسئله به صدا و سيما اشاره مي‌كنم. در بعضي موارد مي‌بينيم كه بعضي نقشه‌هاي دشمن با برنامه‌هايي كه در صدا و سيما توليد مي‌شود، خنثي شده و اثر پررنگ خود را از دست مي‌دهد. دشمن باز هم طراحي مي‌كند چون نقشه‌هاي فراواني دارد. بنابراين جاي كار و برنامه‌ريزي در صدا و سيما بيش از اين است كه مي‌بينيم. بايد در باب استفاده از نيروهاي بيروني و استفاده از NGOها، صدا و سيما تلاش كند تا نتيجه عالي به دست آيد. در حال حاضر صدا و سيما از همه ظرفيت‌هاي موجود كشور استفاده نمي‌كند. يك راه مؤثر در خنثي‌كردن سناريوهاي دشمن همين است. وظيفه كساني كه اهل جبهه و جنگ بوده‌اند يا از آن دوران خبر دارند در اين نبرد رسانه‌اي چيست؟ اهالي فرهنگ، قلم، فيلم و ادبيات به ويژه نيروي حزب اللهي اين عرصه‌ها چگونه است؟ در حال حاضر نيروها به فكر درس خواندن، دو جا كار كردن و پول بيشتر گرفتن و اين قبيل مسائل هستند آيا نبايد منسجم‌تر وارد عمل شوند؟ ترديدي نيست كه اگر ما به كربلا نگاه كنيم مي‌بينيم كه يك روز بود. اما آن يك روز طي اين هزار و چندي سال توانسته باعث تحرك و عقب نشاندن دشمن شود. چرا؟ بازمانده‌هاي اين جريان به مسئوليت اطلاع‌رساني خودشان و زنده نگه داشتن اين نبرد ارزشي عمل كردند. ما در دفاع مقدس يك عاشوراي مكرر داشتيم. عاشورايي كه يك روز نبود بلكه روزها بود و محصول خود عاشورا بود. اگر به آن مسئوليت پيام‌رساني عاشورايي توجه داشته باشيم مي‌توانيم متوجه ‌شويم كه بسيار واجب‌تر از اصل آن صحنه است. يعني امروز مسئوليت اطلاع‌رساني از واقعيت‌هاي آن اتفاق و ارزش‌هايي كه به آنها هجمه شده بود و با خون بچه‌ها باقي ماند بالاتر از مسئوليت حضور در خود منطقه است. آن كساني كه بوده‌اند، امروز تبيين و انتقال آن صحنه‌ها براي هر كس به اندازه‌اي كه مي‌داند، واجب‌تر از حتي حضور در آن صحنه‌هاست و نسل بعدي بايد آن را بگيرد مانند عاشورا كه انتقال آن فقط مطلق به حضرت زينب نمي‌شد بلكه نسل‌ها گرفتند و انتقال دادند كه امروز مي‌بينيد كه ناقلين شده‌اند هزارها نفر و شايد ميليون‌ها نفر. ما هم بايد همان طور عمل كنيم. پس شد دو مورد. مورد اول انسان‌هايي هستند كه در اتفاق حضور داشتند و وظيفه آنها امروز معلوم است و مورد دوم اين كساني كه نسل بعدي هستند، تلاش كنند اين خاطرات را بگيرند. اين مؤسساتي كه مسئوليت فرهنگي دارند در قسمتي از خودشان اين كار را كنند و صدا و سيما از اينها استفاده كند. چون آنقدر وسيع است كه يك مؤسسه نمي‌تواند اين كار را انجام دهد. دقيقاً مانند بنياد شهيد كه در هر سازمان و اداره يك بخش ايثارگران و رزمندگان و جانبازان و شهدا تشكيل شد. در همين قسمت‌ها بايد بخشي تشكيل شود به منظور جمع‌آوري خاطرات و همه اينها اين مطالب جمع شده را به يك نهاد مركزي داده و در آن دسته‌بندي شود و در اختيار نهادها و سازمان‌هاي مربوط قرار دهند. يعني در هر اداره‌اي در قسمت فرهنگي قسمتي متصدي جمع‌آوري خاطراتي از رزمندگان همان اداره شود و در رابطه با اتاق فكر بايد بگويم كه آن كساني كه از لحاظ مقررات مسئوليتشان اين است بايد كار را انجام دهند. مثلاً مؤسسه حفظ آثار بايد متصدي شود و در حوزه جنگ چنين اتاق فكري را تشكيل دهد و در آخر نتيجه را در اختيار سازمان‌ها بگذارد. اگر ما بخواهيم به يك جا بسنده كنيم باز احساس خلأ مي‌كنيم. بلكه بايد يك اتاق فكر كلي درست شود و هر سازماني يك اتاق فكر در راستاي مسئوليت‌هاي خود داشته باشد و در آخر همه اتاق‌هاي فكر سازمان‌ها زير نظر يك اتاق مركزي و يك نهاد مركزي كار كنند كه او از همه اينها باشد و مسئول هماهنگي همه آنها باشد كه اگر اين طور شود نتيجه مطلوبي حاصل مي‌شود. چرا در جامعه ما رسانه‌هاي بيگانه اثرگذار شده‌اند؟ با اينكه خيلي‌ها ادعا دارند كه اصلاً آنها را نگاه نمي‌كنند اما باز حرف آنها را مي‌زنند؟ چرا اينگونه شده است؟ اگر كم كاري ‌كرديم كجا بوده است؟ و بايد چه كار كنيم تا فضا درست شود؟ اول بنده نكته‌اي را عرض كنم، قديمي‌ها ضرب‌المثلي داشته‌اند كه مي‌گفتند جوجه را آخر پاييز مي‌شمارند. ما در نبرد رسانه‌اي و اينكه آيا دشمن توانست در مردم ما اثر بگذارد يا نه بايد به آثار توجه كنيم. مي‌بينيد كه خدا را شكر موفق ما بوديم. خود آنها پس از مدتي گفتند كه شكست خورديم. حتي در همان فتنه آنها هم شكست خوردند. توجه كنيد،‌نبرد است. ما در اين نبرد به ميدان مي‌آييم. دشمن هم مي‌آيد. اما اينكه مردم ما آنها را نمي‌بينند اما حرف‌شان را مي‌زنند اين يك حالت طبيعي و رواني است. انسان به اخبار مخالف بيشتر توجه مي‌كند تا اخبار موافق اما مهم اين است كه حالا آن خبر موافق آمد، چه قدر براساس آن اثر عملي داريم. ما در جامعه خود سياسي‌ترين مردم دنيا را داريم و مردم ايران سياسي‌ترين ملت دنيا هستند. شما نمي‌توانيد كشوري پيدا كنيد كه مردم آن اينطور به اخبار حساس باشند و خبر را زود براي هم نقل كنند. در هر مراسمي از عزا تا عروسي، افطاري و ... تا مردم مي‌نشينند اخبار مطرح مي‌شود و شروع مي‌كنند موافق و مخالف با هم حرف زدن. اين خبر مخالف است كه بيشتر مورد توجه قرار مي‌گيرد. اما بحث اين است كه ما در نبرد رسانه‌اي چه كنيم؟ در اين نبرد رسانه‌اي بهترين و قو‌ي‌ترين عامل اين است كه ما سعي كنيم اطلاعات صحيح را به مردم برسانيم، اينكه مردم را از رسيدن اخبار مخالف ايزوله كنيم شدني نيست. ما بايد به قدري در امر اطلاع‌رساني و خبررساني پاكيزه، صريح و صحيح عمل كنيم كه اخبار مخالفي كه به مردم مي‌رسد با اخبار درست در اولين فرصت خنثي شود، اين بار رسانه‌اي ما را بسيار زياد مي‌كند. اگر ما خط صداقت را در پيش گيريم طبق تجربه هميشه موفق بوده‌ايم و مردم بيشتر از آنچه آنها حساب مي‌كنند در امر سياست زيرك هستند. حالا براي جلوگيري از آفت‌ها، اطلاع‌رساني دقيق، صحيح و پاكيزه و با صداقت تنها راه پيروزي مي‌باشد. اگر خلأ در جامعه احساس شود در اين زمينه مشخصاً گردن بخش رسانه و صدا و سيماست و اگر قرار است كه اصلاحاتي انجام شود بايد در صدا و سيما و سيستم رسانه‌اي و ارتباط جمعي كشور انجام شود. يك بخش در بعد از انقلاب در راديو به وجود آمد به نام بخش بررسي راديوهاي بيگانه. خيلي خوب بود كه به صورت نصفه و نيمه ما در تلويزيون بعضي وقت‌ها مشاهده كرديم. اگر همان كار كه در راديو به وجود آمد در امر صدا و سيما به وجود بيايد نتيجه‌اش عالي مي‌شود.وقتي تناقض‌‌هاي آنها گفته شود به درك مردم كمك بيشتري مي‌شود و مردم اگر هم آنها را گوش كنند به دنبال تناقض‌هاي آن هستند. در زمان جنگ ما در ميان مسئولان و فرماند‌‌هان كساني داشتيم مانند چمران و متوسليان كه با نبود امكانات از دشمن غنيمت گرفته و عليه او استفاده مي‌كردند. امروز در اين حوزه غنيمت اين است كه رسانه‌هاي آنها حرف و سخني را بگويند كه ما مي‌خواهيم. آيا كساني كه وارد اين عرصه مي‌شوند نبايد مانند آنها عمل كنند؟ بايد در كل چه ويژگي‌هايي داشته باشند؟ ابتدا بگويم مثل چمران و غيره تقليل درخواست كرديم. چون مثل آنها را ديديم. اگر امروز كاري انجام شود بايد كاري باشد كه اگر چمران و حاج‌احمد ديدند بگويند احسنت. ما تا اينجا نرفته بوديم. آنهايي كه شهيد شدند پلكان شدند كه فرهنگ ارتقا پيدا كند. فرهنگ ايستا نيست بايد برود بالا. رسانه در هدايت انسان‌ها نقش دارد. بنابراين پاك‌ترين‌‌ها، زيرك‌ترين‌ها و ...بايد براي اين كار انتخاب شوند و ما اگر در اين مسئله كوتاهي كنيم در نزد خدا مسئوليم. براي ابلاغ و هدايت، خدا پيغمبر را انتخاب كرده بايد اينگونه افراد انتخاب شوند. عاري از هرگونه گرايش‌هاي كوتاه نگرانه سياسي وارد عرصه شوند. ولايت فقيه را در نظر بگيرند، نور ولي را براي ادامه حركت در راه در نظر بگيرند، يقيناً در راه درست حركت مي‌كنند. يقيناً نور ولي و كار براي رضاي خدا، حركت را در غير راه خدا و غير براي خدا قرار نمي‌دهد.

نتيجه تلاش اين طلاب خير دنيا و آخرت است

$
0
0
هوا رو به تاريكي مي‌رود كه به اصفهان مي‌رسيم. ما از تهران آمده‌ايم و ديگري از مشهد، آن يكي از قم و شايد همسايه‌هاي اتاق كناري از سيستان. دانشگاه صنعتي اين شهر قرار است طي دو روز آينده ميزبان اولين هم‌انديشي گروه‌هاي جهادي طلاب سراسر كشور باشد. اين يعني آمدن هر جهادگر از يك جاي كشور، يعني شش ساعت راهي كه ما از تهران آمده‌ايم در برابر مسير آن طلبه تبريزي يا آن روحاني مشهدي چيزي نيست كه بخواهيم دم از خستگي بزنيم. هرچند اين طلاب، جهادگرند و بارها حضور در مناطق محروم عادت‌شان داده چطور با خستگي راه و فعاليت و سفر كنار بيايند. گروه كوچك ما براي پوشش خبري اين مراسم به جمع جهادگران طلبه و روحاني اضافه شده است. مسئول گروه خبر مي‌دهد كه مراسم افتتاحيه صبح روز بعد در همين دانشگاه برگزار مي‌شود. دانشگاه صنعتي اصفهان خودش به اندازه يك شهر است و آنقدر فضا و ساختمان دارد كه پذيراي هر مراسمي باشد، اما اين مكان وسيع و مملو از درخت نيز در برابر گرماي هواي اصفهان حرفي براي گفتن ندارد. يك جهادگر از روستاهاي محروم سيستان و گرماي طاقت‌فرساي‌شان مي‌گويد. اينجا، ‌در جمع جهادگران راحت نمي‌شود حرف از شرايط سخت زد. شايد خيلي پرحرف نباشند، اما خاطرات هركدام‌شان مملو از مطالبي شنيدني است كه براي ما اهالي شهرهاي بزرگ، ناشنيده به شمار مي‌آيند. دير وقت است و صبح فردا، روز كاري فشرده‌اي در پيش داريم. هشتاد و يك نفر! روز بعد پياده به طرف سالن همايش حركت مي‌كنيم. وسعت دانشگاه صنعتي اصفهان گيج‌كننده است. حين راه فرصتي پيش مي‌آيد تا با حجت‌الاسلام حسن مرادي، ‌دبير اولين هم‌انديشي گروه‌هاي جهادي طلاب سراسر كشور همكلام شويم. او از حضور ۸۰ جهادگر از گروه‌هاي جهادي طلاب سراسر كشور در اين هم‌انديشي خبر مي‌دهد كه از قرار با خودش كه يكي از فعالان عرصه جهادي است، مي‌شوند ۸۱ نفر. مرادي اين هشتاد نفر را نماينده ۴۰ گروه فعال جهادي طلاب معرفي مي‌كند و مي‌گويد: گروه‌هاي جهادي طلاب حدود ۱۰سال است كه فعاليت‌هاي جهادي خود را آغاز كرده‌اند. در كل چيزي حدود ۸۵ گروه جهادي در سراسر كشور داريم كه شركت‌كنندگان اين هم‌انديشي از ميان فعال‌ترين اين گروه‌ها دعوت شده‌اند. طبق گفته مرادي قرار است در اين هم‌انديشي هفت كارگروه آموزش، فرهنگي، مديريت و آسيب‌شناسي، اطلاع رساني، سازندگي، اعزام و بانوان، مسائل و مشكلات گروه‌هاي جهادي را مطرح كرده و ماحصل اين جلسات را همراه با پيشنهادهايي كه براي پيشبرد امور دارند، ارائه دهند. مابقي صحبت‌هاي دبير اولين هم‌انديشي گروه‌هاي جهادي طلاب سراسر كشور را به مراسم افتتاحيه موكول مي‌كنيم چراكه بعد از قرائت قرآن و پخش سرود ملي، ‌باز اين مرادي است كه به عنوان اولين سخنران اندكي درخصوص روند و اهداف همايش صحبت مي‌كند. سخنران بعدي حجت‌الاسلام عليزاده، رئيس سازمان بسيج طلاب و روحانيون كشور است كه طي سخناني مي‌گويد: اردوهاي جهادي فرصتي ملموس براي شناخت اقشار مختلف مردم است و همچنين از اين مسير طلاب جهادگر مي‌توانند تبليغ عملي در سيره علما و بزرگان را تجربه كنند و به آن جامه عمل بپوشانند. روي هم رفته مراسم افتتاحيه خيلي طول نمي‌كشد و طلاب جهادگر براي تشكيل كارگروه‌هاي‌شان آماده مي‌شوند، اما حضور سردار خراساني، ‌رئيس سازمان بسيج سازندگي جلوه خاصي به اين مراسم مي‌بخشد و قرار مي‌شود او به همراه حجت‌الاسلام عليزاده و طلاب جهادگر براي افتتاح نمايشگاه «مناديان جهاد» به بخش ديگري از فضاي دانشگاه بروند. ما هم همراه‌شان مي‌شويم تا چكيده‌اي از تلاش‌ها و فعاليت‌هاي جهادگران را در قالب عكس‌ها، ‌تابلوها و فيلم و كتاب شاهد باشيم. از جنگل تا ميدر عليا! نمايشگاه مناديان جهاد تنها يك نمايشگاه نيست، چراكه در اينجا با مجموعه‌اي از ناگفته‌هاي طلاب جهادگر روبه‌رو مي‌شويم و به بهانه بازديد از غرفه‌هاي‌شان دقايقي پاي صحبت‌هاي‌شان مي‌نشينيم. اين گفت‌و‌شنود گاه ما را تا منطقه جنگلي از توابع استان خراسان رضوي مي‌برد تا با پديده‌هاي شوم فرهنگي چون فرار از خانه و خودسوزي برخي از جوانان آشنا شويم و گاه به ميدر عليا در استان ايلام برويم كه راه دسترسي ندارد و جهادگري كه بخواهد خودش را به آنجا برساند با مشقات بسياري روبه‌رو مي‌شود. غرفه مركز مطالعات راهبردي و حركت‌هاي جهادي و همچنين غرفه دفتر مطالعات طلاب جهادي هر دو يك مكان را به خود اختصاص داده‌اند تا به قول هادي قاسمي مسئول اين غرفه در كنار ۱۵ عنوان كتاب آموزشي، مديريتي، عمراني، فرهنگي و. . . گزارش‌هاي عملكرد همايش‌ها و مراسم‌هاي بچه‌هاي جهادي همانند گزارشي از بشاگرد تا قلعه گنج را در قالب جزواتي عرضه كنند. اين غرفه اولين بخش نمايشگاه به شمار مي‌رود كه براي لحظاتي جمع بازديدكنندگان را با ارائه‌اي از گزارش عملكرد خود مشغول مي‌سازد. اما درست در كنار اين بخش، ‌با غرفه گروه جهادي، ‌فرهنگي «عباد» آشنا مي‌شويم كه گويي در خراسان جنوبي فعاليت‌مي‌كنند. محسن داوودآبادي به عنوان مسئول غرفه درخصوص فعاليت‌هاي «عباد» مي‌گويد: مرز‌هاي اين استان از معدود مناطق مرزي شيعه‌نشين كشورمان است، اما به دليل سختي عبور و مرور و دوري از مراكز، مردم اين مناطق با مشكلات مادي و معنوي بسياري دست و پنجه نرم مي‌كنند. چنانچه خيلي مواقع با بومياني مواجه مي‌شديم كه حتي تصور درستي از يك روحاني و عملكرد او نداشتند! طبق گفته داوود‌آبادي هرچند با چهار تا پنج سال فعاليت گروه جهادي عباد، اكنون وضعيت فرهنگي و حتي عمراني مناطق مرزي استان خراسان جنوبي بهبود يافته است، اما همچنان مشكل دسترسي سخت به اينگونه مناطق عاملي است كه باعث شده بچه‌هاي اين گروه براي پيگيري مسائل فرهنگي و گاه عمراني، دست به ابتكارات جالبي بزنند. طرح منبر تلفني يكي از اينگونه ابتكارات است كه مسئول غرفه عباد در توضيح مي‌گويد: چون طلبه‌هاي جهادگر براي حضور مداوم و مستمر در برخي از مناطق با مشكلات متعددي روبه‌رو هستند ما بر آن شديم تا با برقراري تماس تلفني هر طلبه‌اي جلسات هفتگي خود را از پشت گوشي دنبال كند. طرح نهضت كتابخواني، برگزاري اعتكاف به صورت ارسال گروه‌هاي معتكف به مناطق محروم و. . . از ديگر طرح‌هاي گروه جهادي، فرهنگي عباد به شمار مي‌رود. گروه جهادي نسيم وصال مهر كه در استان ايلام فعاليت مي‌كند، غرفه ديگري از اين نمايشگاه را به خود اختصاص داده است. عيسي رستي از اعضاي اين گروه و همچنين از مسئولان غرفه، عمده‌ترين مشكل برخي از مناطق محروم استان ايلام را هجمه گروه‌ها و نحله‌هاي مختلف فكري مي‌داند كه تلاش‌هاي طلاب اين گروه در راستاي مقابله با چنين هجمه‌هايي است. رستي در ادامه مي‌گويد: امور فرهنگي عمده فعاليت‌هاي ما را شامل مي‌شود كه براي اين منظور پنج ايستگاه فرهنگي در سطح استان داريم. جهادگران طلبه و روحاني از اين پايگاه‌ها در مناسب‌هاي مختلف به مناطق محروم اعزام مي‌شوند و غير از آن سعي مي‌كنيم طي سال در يك يا دو نوبت كودكان و نوجوانان مناطق محروم را در اردوهاي فرهنگي و تفريحي شركت دهيم. طبق گفته رستي، ۴۵ طلبه گروه جهادي نسيم وصال مهر در طول هشت سال فعاليت رسمي و غير‌رسمي خود، تا‌كنون در مناطق بسياري از استان ايلام حضور مستمر يافته‌اند و از اين رهگذر، روستاهايي چون ميدرعليا، پيامن سفلي و. . . از بسياري از محروميت‌هاي فرهنگي رهايي يافته‌اند. چنانچه اين طلبه جهادگر با نشان دادن تصاوير چنين روستاهايي به ما مي‌گويد: برخي از مناطق چنان در فقر و محروميت فرهنگي و مذهبي به سر مي‌بردند كه در يك روستا متوجه شديم تا زمان حضور ما تمامي خطبه‌هاي عقدشان اشتباه بوده و به اين ترتيب مجدداً خطبه‌هاي عقد زوجين را خوانديم، اما خوشبختانه اكنون با اقدامات بچه‌هاي طلبه جهادي چنين مناطقي در وضعيت به مراتب بهتري به سر مي‌برند. محمد موسي‌زاده و رضا بهجتي‌پور دو طلبه گروه جهادي ديگري هستند كه حوزه فعاليت‌شان در خراسان رضوي است. اين گروه كه شروع كارشان را در فهرج كرمان به عنوان يكي از مناطق محروم رقم زده‌اند، رفته رفته با انجام كارهاي عمراني و فرهنگي، به صورت توأمان، توانسته‌اند حوزه كاري‌شان را گسترش بدهند. موسي‌زاده درخصوص فعاليت‌هاي‌شان مي‌گويد: گروه ما از همان ابتدا سعي كرده است در كنار كارهاي فرهنگي دست به اقدامات عمراني نيز بزند و ساخت خانه‌هاي عالم در برخي از روستاها از اين جمله به شمار مي‌رود. بحث خودسوزي برخي از جوانان در بخشي به نام جنگل، يكي از معضلات فرهنگي بود كه اين دو طلبه جهادگر آن را طرح مي‌كنند و بهجتي‌پور در توضيح مي‌گويد: متأسفانه مسائلي چون فقر فرهنگي و مالي، بعضاً باعث مي‌شد تا برخي از جوانان از خانه و خانواده خود گريزان بشوند و با برخوردن به بن‌بست دست به خودكشي بزنند. به همين خاطر ما با ارتباط‌گيري با مشاوراني مجرب در شهر مشهد، براي دادن مشاوره تخصصي به آنها تلاش كرده‌ايم كه تاكنون در موارد بسياري موفق بوده‌ايم. چنانچه اكنون آمار اينگونه حركت‌هاي تأسف‌برانگيز كاهش يافته است. ماكتي از درختي كه نماد شهداي طلبه به شمار مي‌آيد، در بخشي از نمايشگاه به چشم مي‌خورد. ميوه‌هاي اين درخت انبوهي از سربنده‌هاي رنگارنگ هستند كه خانم حميده عباسي، يكي از خواهران طلبه جهادگر گروه شهيد هاشمي‌نژاد مشهد توضيحاتي از آن را ارائه مي‌دهد و در مورد فوايد حضور خانم‌هاي طلبه در گروه‌هاي جهادي مي‌گويد: مسلماً در برخي از مناطق كه بافت سنتي دارند، ‌حضور يك طلبه خانم مي‌تواند باعث جلب اعتماد مردم و به خصوص خانم‌ها شود. به خصوص در مناطقي از استان خراسان كه متأسفانه شاهد ازدواج خانم‌ها در سنين بسيار پاييني هستيم، يك خواهر طلبه جهادگر با ايجاد ارتباط با چنين بانواني كمك شاياني در رفع برخي از محروميت‌هاي فرهنگي او به عمل مي‌آورد. ۹۱، سال اردوهاي جهادي طلاب پس از پايان بازديد از نمايشگاه در حالي كه طلاب جهادگر براي تشكيل كارگروه‌هاي خود عازم اماكن مورد نظر مي‌شوند، فرصتي پيش مي‌آيد تا با سردار خراساني به گفت‌وگو بپردازيم. رئيس سازمان بسيج سازندگي درخصوص علت برگزاري اولين هم‌انديشي گروه‌هاي جهادي طلاب در سال جاري مي‌گويد: بسيج سازندگي در دهه‌هايي كه پشت سرگذاشت سعي در تثبيت اقدامات خود و معرفي شدن به عنوان جايگزين جهاد سازندگي را داشت. در اين مدت احياي حركت‌هاي جهادي يكي از اقدامات ما به شمار مي‌رفت كه سعي كرديم آن را در قشر دانشجويي نهادينه كنيم و با معرفي اين الگو به ساير اقشار، حركت‌هاي جهادي را در آن اقشار تكثير كنيم. وي مي‌افزايد: البته اين طور نبود كه در اين مدت در ساير اقشار گروه‌هاي جهادي نداشتيم، اما از آنجايي كه به كار كيفي اعتقاد داريم هدف ما توسعه آن گروه‌ها نبود و بيشتر به دنبال الگوسازي اردوهاي جهادي بوديم. به همين خاطر طي پنج سال گذشته الگو‌سازي در محيط دانشگاهي و تثبيت اردوهاي جهادي در سراسر كشور را مدنظر داشتيم. خراساني در ادامه بيان مي‌دارد: اما برگزاري اين همايش در سال جاري نشان‌دهنده يك نقطه عطف است تا امسال شاهد توسعه كمي و كيفي اردوهاي جهادي طلاب و دانش‌آموزان باشيم. وي در پاسخ به سؤال چگونگي ارزيابي گروه‌هاي جهادي طلاب در مقايسه با ساير گروه‌هاي جهادي مي‌گويد: هرچند گروه‌هاي جهادي طلاب از نظر كمي به پاي گروه‌هاي دانشجويي نمي‌رسند، اما از لحاظ كار كيفي اگر بيشتر نباشند كمتر نيستند. حركت اين گروه‌ها اگر حمايت بشود و هوشمندانه مديريت شود، نتايج درخشاني در پي داشته و مثالي از خيرالدنيا و خيرالاخره مي‌شود . روز دوم، جمع‌بندي روز دوم هم‌انديشي، روز اختتاميه و البته جمع‌بندي نشست كارگروه‌هاست. صبح دوباره به سالن همايش ‌برمي‌گرديم تا نمايندگان كارگروه‌ها گزارشي از ماحصل جلسات خود را در قالب طرح‌ها و پيشنهادها ارائه دهند. گارگروه بانوان، آموزش، فرهنگي، عمراني و سازندگي و. . . با وجود گفت‌وگو‌هايي كه روز قبل با جهادگران داشتيم، گزارش نمايندگان كارگروه‌ها برايمان جلوه ديگري يافته است. هر كدام به نوبت دقايقي را پشت تريبون قرار مي‌گيرند تا در نهايت نوبت به سخنران ويژه اختتاميه، يعني سردار خراساني برسد. او كه خود اهل اصفهان است براي لحظاتي از علماي به نام اين شهر براي روحانيون و طلاب سخن مي‌گويد و سپس درخصوص برگزاري اولين هم‌انديشي گروه‌هاي جهادي طلاب سراسر كشور مي‌گويد: پيشنهاد ما به طلاب جهادگر اين است كه ضمن استفاده از تجربيات مشترك ساير گروه‌ها، در اينگونه هم‌انديشي‌ها به صورت آزاد و بي‌پرده به مسائل خاص گروه خود بپردازند. خراساني درخصوص اهداف مدنظر اين هم‌انديشي نيز بيان مي‌دارد: يكي از اهدافي كه بايد تعقيب شود بيان خدمات طلاب جهادگر است كه در تمامي عرصه‌ها چه در دوران دفاع مقدس و چه سازندگي مناطق محروم پيش‌رو بوده‌اند. اين عزيزان هميشه در شرايط سخت موفق عمل كرده‌اند و لذا انتظار ما از طلاب جهادگر نيز نه خط‌شكني بلكه بن‌بست‌شكني در عرصه‌هاي جهادي و سازندگي است. انسجام، الگوسازي و كيفيت‌سازي از ديگر اهدافي است كه رئيس سازمان بسيج سازندگي با برشمردن آنها درخصوص كيفيت‌سازي مي‌گويد: عمل گروه‌هاي جهادي طلاب بايد كيفي باشد و از كثرت‌گرايي پرهيز كنند. چراكه انتظار از يك طلبه كار كيفي است و اين عزيزان بايد به تعدد اقدامات بسنده نكنند. وي همچنين اظهار مي‌دارد: گروه‌هاي جهادي طلاب بايد در عرصه‌هاي مختلفي چون تبليغي، ‌آموزشي، عمراني، علمي و... وارد عمل شوند. وي مي‌افزايد: بايد سعي كنيم تا در اردوهاي جهادي فضاي دفاع مقدس را احيا كنيم، چراكه شركت در اردوهاي جهادي شبيه‌ترين حركت‌ها به حضور رزمندگان در جبهه‌هاست. پيشنهاد ارائه شناسنامه گروه‌هاي جهادي طلاب قسمت ديگري از سخنان سردار خراساني را شامل مي‌شود كه ضمن اشاره به آنها بخش پاياني صحبت‌هايش را به آسيب‌شناسي گروه‌هاي جهادي طلاب نظير عدم سياه‌نمايي و غلبه جاذبه بر دافعه اختصاص مي‌دهد. پايان سخنان سردار خراساني پاياني بر اولين هم‌انديشي گروه‌هاي جهادي طلاب سراسر كشور است. طبق گفته حجت‌الاسلام مرادي تجربيات جمع‌آوري شده در اين هم‌انديشي قرار است ماده آموزشي طرح رسم هجرتي شود كه قرار است آبان ماه با حضور ۴۰۰ طلبه جهادگر برگزار شود. طرحي كه در ادامه اين هم‌انديشي به كيفيت بخشي آموزش‌ها و متعاقب آن حضور پررنگ‌تر طلاب در اردوها و كارهاي جهادي منجر خواهد شد. اين يعني تداوم مسير سازندگي مادي و معنوي ايران اسلامي كه اكنون با برنامه‌ريزي خاصي در بسيج مستضعفين تعقيب مي‌شود. . . رودخانه سازندگي از درياي پرفيض انقلاب اسلامي نشأت گرفته و به همه جاي ايران اسلامي و حتي ساير كشورهاي مستضعف مسلمان انشعاب يافته است. راه همچنان ادامه دارد و اكنون دست طلبه جهادگر با قدرت بيشتري جهادگر دانشجو را در اهتزار پرچم سازندگي ياري خواهد كرد.

ثبت نام اردوهاي راهيان نور در دانشگاه شريف

پيچ تند تفكر سربازخانه‌اي كي تمام مي‌شود؟

$
0
0
جوان: شنيده‌ايم كه برخي حاكمان مردم را به كارهاي سخت وادار مي‌كردند و تشويقي در كار نبود اما اگر كم‌كاري مي‌كردند، مجازات مي‌شدند، الا عده‌اي قليل كه از اين وضعيت سوء‌استفاده كرده و با كار كم، صاحب مال فراوان مي‌شدند. نگاه سربازخانه‌اي در ايران معاصر از زمان رضاخان، شدت گرفت و مدارس و دانشگاه‌هاي ايران با نظام سربازخانه‌اي به وجود آمدند، همه پشت سرهم مي‌ايستادند، از جلو نظام و خبردار داده مي‌شد و سرود مي‌خواندند. همه مدل‌ موها، يك فرم بود و ناظم تركه به دست مي‌ايستاد تا كسي دست از پا خطا كند. بچه‌هاي كوچك كه وقت بازي و شاديشان بود، بايد مثل يك چوب، سرد و بي‌روح مي‌ايستادند. تا زماني كه به فرمان بودند، اوضاع بد نبود اما اگر شيطنتي مي‌كردند، چوب فلك را مي‌آوردند. آن نسل با چوب فلك تربيت شد، به همين دليل وقتي جهانخواران ايران را اشغال كردند، كسي كاري نكرد، از ظلم حاكم و روحيه‌اي كه تسليم‌پذير شده بود اين حاصل شد. وقتي رضاخان را بردند و فضا كمي باز شد، الگويي نبود كه مردم به آن گرايش پيدا كنند. ۱۲ سال فرصت بود كه اين سربازخانه بزرگ، تغيير ماهيت بدهد اما الگويي وجود نداشت. از سال ۱۳۳۲ شاه دوباره حاكم بلامنازع شد و باز سربازخانه را احيا كرد. دانش‌آموزان بر سركلاس‌ها، پشت سرهم مي‌نشستند و افتخار اين بود كه درس‌هاي سخت را مي‌خوانند. بچه‌‌ها از مدرسه سربازخانه‌اي فراري بودند. زنگ آخر را كه مي‌زدند، انگار از زندان مي‌گريختند. مي‌رفتند بر سر بازي‌هاي خود تا قدشان بلند شود و نيرومند شوند. آنقدر بازي مي‌كردند كه مشق‌ها را انجام نمي‌دادند و فردا چوب فلك، نوش‌جان مي‌كردند، اما لذت بازي به خوردن چوب مي‌ارزيد ۵۰ سال از سيستم نوين آموزشي گذشت اما دانشمندي بيرون نيامد. آنها هم كه چيزي شدند به دانشگاه‌هاي غيرسربازخانه‌اي خارجي رفتند اما جز ترجمه چيزي نياوردند. يك پير روشن‌ضمير آنها را بيدار كرد. مردم عليه نظام سربازخانه‌اي به خروش آمدند و بالاخره پيروز شدند اما رسوبات فرهنگ سربازخانه‌اي مانده بود. شكل مدارس و دانشگاه‌هاي ما تغيير چنداني نكرد. جنگ كه شروع شد، مدلي جديد خود را نشان داد. بسيج به وجود آمد. برخي چيزهايش شبيه سربازخانه بود اما تفاوت‌هاي اساسي‌اش كم‌كم نمايان شد. اينجا موقع انجام وظيفه بايد قاطع مي‌بودي مثل سربازخانه اما يك تفاوت داشت، فرمانده به جاي اينكه فحش بدهد و لگد بزند، همراهي مي‌كرد و خودش انجام مي‌داد تا رزمنده ياد بگيرد. فرماندهان قاطع بودند اما شب عمليات از رزمنده زيردست خود حلاليت مي‌طلبيدند. هنگام دعا معلوم نمي‌‌شد چه كسي فرمانده است و چه كسي نيروي ساده. اينجا كسي به خاطر بلد نبودن كاري تمسخر نمي‌شد، اگر هم كسي اشتباهاً اين كار را مي‌كرد از بقيه تذكر دريافت مي‌نمود. درس قاطعيت با زمزمه محبت داده مي‌شد. درسي كه خميني(ره) مدرسه‌اش را ايجاد كرده بود. حالا مي‌فهميم كه چرا آن رزمنده‌ها براي جان دادن در راه اسلام از يكديگر سبقت مي‌گرفتند اما در سال ۱۳۲۰ كسي جانش را فدا نكرد. ارتشي‌هاي ما هم بسيجي‌وار مي‌جنگيدند، گويي آنها هم با ادبيات سربازخانه‌اي ميانه‌اي نداشتند. ياران ارتشي چمران، درجه و مقام را كنار گذاشتند و همرنگ بسيجي‌ها شدند و پيشتاز قافله شهادت. صياد شيرازي، يكي از آنها بود اما ارتش باز هم بسيجي داشت و الان، بيشتر از آن زمان دارد. ادبيات سربازخانه‌اي هنوز در مدارس، دانشگاه‌ها و ادارات ما وجود دارد و در سيستم‌هاي اقتصادي ما به حيات خود ادامه مي‌دهد، شايد به همين دليل است كه وضعيت اقتصادي ما مطلوب نمي‌شود. همه دارند براي دولت كار مي‌‌كنند. فرقي نمي‌كند دولت چه كسي باشد، مهم آن است كه فرد، كار را مال خودش نمي‌داند بلكه مي‌گويد كار دولت است. در دبستان‌ها هنوز رياضي مقدم بر ورزش و معارف ديني و ادبيات و هنر است. جالب اين است كه عرب‌ها به ورزش‌ مي‌گويند رياضي، يعني امري كه رياضت‌آور است اما واقعيت اين است كه بچه‌ها اين رياضت را دوست دارند و موجب رشد‌شان مي‌شود ولي رياضي به معناي معادلات سخت، آنها را از مدرسه فراري مي‌دهد. بچه‌ها هنوز زنگ آخرها از مدرسه مي‌گريزند اما نه به خاطر اينكه الگوي موفق موجود نيست، بلكه به اين دليل كه اعمال نمي‌شود. هنوز دبستاني‌ها صف مي‌ايستند و سركلاس پشت سر هم مي‌نشينند و بدنشان خشك مي‌شود. كسي با نظم و ادب و تربيت مخالف نيست اما آخر اين چگونه نظمي است كه به بي‌نظمي و فرار از درس و مشق در كودكي و رفتارهاي ناهنجار در بزرگسالي ختم مي‌شود؟! اين چيزها با ادبيات سربازخانه‌اي جا نمي‌افتد. ضرب‌المثلي ساخته‌اند كه به جاي ماهي، ماهيگيري ياد بده، حال اگر كسي گرسنه بود چه كنيم؟ آيا نبايد ابتدا ماهي بدهيم و سيرش كنيم و بعد به ماهيگيري تشويقش نماييم؟! آيا نبايد صبور باشيم تا آموزش ببيند و با عرضه شود. ۹۰ سال از آغاز نظام آموزشي سربازخانه‌اي گذشت اما دانشمندان هسته‌اي، نانو و ... ما از دل ادبيات سربازخانه‌اي بيرون نيامدند بلكه با اقتدا به رهبري بسيجي و با نگاه بسيجي، كار كردند و خود را به سطح ۱۰ كشور اول جهان رساندند. اينها شعار نيست،‌ مي‌توانيم تجربه كنيم تا بدانيم تفكر بسيجي چه تحولي ايجاد مي‌كند. رهبري سال‌هاست به اجراي سياست‌هاي اصل ۴۴ قانون اساسي و حالا به تأسيس شركت‌هاي دانش‌بنيان تأكيد دارند. ايشان راه پيشرفت كشور و رهايي از مشكلات را تأسيس اين شركت‌ها مي‌دانند و اجراي آن سياست‌ها. با تفكر سربازخانه‌اي و بروكراسي كهنه فرانسوي كه دلال‌پرور است، هيچ وقت اين رهنمودها اجرايي نمي‌شود اما با تفكري كه كار و محبت درهم مي‌آميزد و منافع فردي كنار مي‌رود و شوق و اشتياق زياد مي‌شود، آن كارها اجرايي مي‌شود و كشور پيشرفت مي‌كند. هنوز تفكر سربازخانه‌اي وجود دارد و مانع از پيشرفت كشور است. هنوز دستورات خشك صادر مي‌شود و برخي با اخم به زيردست مي‌نگرند. اين سيره رهبرانمان نبوده و نيست، اين تفكر رضاخاني است و بايد كنار گذاشته شود. حالا مي‌فهميم كه چرا ۳۴ سال پس از پيروزي انقلاب اسلامي، هنوز رهبري از وجود ميراث شوم پهلوي‌ها مي‌گويد. اينكه همه مي‌خواهند كارمند دولت باشند (نه كار آفرين) ميراث دوران پهلوي دوم است. اينكه دلالي بيش از توليد وجود دارد، حاصل بروكراسي ترجمه شده فرانسوي است. جالب اين است كه در فرانسه از رئيس جمهورهايش گرفته تا پايين، همه دلال هستند. اينكه برخي به جاي مديريت مي‌خواهند همه را فلك كنند، تفكر آن زماني است اين تفكر منسوخ شده و استخوان‌هايش پوسيده است و آن تفكري كه زنده و جاويد و پيش رونده است، هماني است كه ما را در توليد علم به مقام اول جهان رسانده است.

پاسداري از پاسداري اسلام تكليف است

$
0
0
 همان‌ها كه شكم‌هايشان از مال حرام انباشته است. وظيفه اصلي پاسداران حفظ و حراست از انقلاب اسلامي و دستاورد‌ها و ارزش‌هاي آن تعريف شده و بايد در راه امر به معروف و نهي از منكر همچون مولايشان حسين(ع) جهاد كنند. جهاد اكبر براي آماده‌سازي خود و جهاد اصغر براي هدايت ديگران به سوي وحدت با حضرت باريتعالي. درباره مفهوم پاسداري و وظيفه امروز سپاه پاسداران انقلاب اسلامي با سردار «حسن حسن‌زاده»، فرمانده تيپ امنيتي آل‌محمد سپاه محمد رسول‌الله (ص) به گفت‌وگو نشستيم. سرداري ۴۳ ساله كه از سال ۱۳۶۵ وارد جبهه‌ها شده و پس از دفاع مقدس در عرصه‌هاي مختلفي از جمله مسئوليت اطلاعات لشكر ۲۷ محمد رسول‌الله حضور داشته است. تيپ امنيتي آل‌محمد با چه هدفي در سپاه تهران ايجاد شد؟ اين تيپ حدود هفت سال قبل تشكل شده ويكي از يگان‌هاي سپاه حضرت محمد رسول‌الله (ص) تهران است. قبلاً تيپ قائم آل‌محمد (ص) كه به استان سمنان تعلق داشت به عنوان تيپ امنيتي لشكر محمد رسول‌الله (ص) شناخته مي‌شد اما به دستور رهبر معظم انقلاب آن تيپ به استان سمنان تعلق گرفت و در آنجا مستقر شد و به جاي آن تيپ امنيتي آل‌محمد شكل گرفت. از نادر اقداماتي است كه ظرف كمتر از ۱۸ ماه تيپ تشكيل، در محل جديد مستقر،‌ سازماندهي و با چند گردان آماده انجام وظيفه شد. در چند سال اخير هم ماهيت تيپ از پياده به امنيتي تبديل شد. در سال ۸۸ مأموريت‌هاي خوبي را با بسيج انجام داديم كه مؤثر بود. تيپ با دارا بودن ۴ هزار و ۵۰۰ نفر بسيجي و پاسدار به عنوان يك يگان امنيتي با تجربه در عرصه مأموريت‌هاي شهري، كنترل اغتشاشات و مقابله با اقدامات مخل امنيت حضور داشته است. در عرصه پايتخت هر تهديدي براي نظام به وجود بيايد، ‌جزو مأموريت‌هاي ماست كه با آن مقابله كنيم. يكي ديگر از وظايف تيپ ما، حضور در حوادث غيرمترقبه است. بسياري از مأموريت‌هاي سپاه تهران و تيپ‌ها به موضوعات فرهنگي و اجتماعي مربوط مي‌شود چرا كه رويكرد سپاه، رويكرد توسعه روحيه و فرهنگ معنوي است. البته وظيفه اصلي سپاه حفظ و حراست از انقلاب اسلامي، دستاورد‌ها و ارزش‌هاي آن است. نمونه تيپ آل محمد (ص) در شهرستان‌ها هم وجود دارد؟ در شهرستان‌ها، يگان‌هاي عملياتي وجود دارد. شبيه تيپ ما فقط تيپ حضرت زهرا (س) است كه در تهران استقرار يافته. شما مي‌دانيد كه كميته انقلاب اسلامي يكي از نهاد‌هاي خوب شكل يافته در اول انقلاب بود و تا زمان ادغام با ژاندارمري و شهرباني در عرصه مقابله با ترور‌ها، گروهك‌ها، ‌مواد مخدر، مفاسد اجتماعي و... به ويژه در شهر‌ها خدمات ارزنده‌اي ارائه داد و متأسفانه به نوعي منحل شد. يكي از دلايل مهم افزايش مواد مخدر، مفاسد اجتماعي و حتي اغتشاشات انحلال يا ادغام كميته‌ها بود. آيا مي‌توان گفت كه تيپ امنيتي آل محمد (ص)، احياكننده كميته انقلاب اسلامي است؟ من وارد بحث اينكه ادغام كميته با ژاندارمري درست بود يا نه نمي‌شوم. در اوايل انقلاب كه مشكلات زيادي داشتيم و بحث رويارويي با گروهك‌ها مطرح بود و همزمان در مرز‌ها درگير بوديم، وظايف تفكيك شد. بر اساس مأموريتي كه براي سپاه و بسيج تعريف شده بود، علاوه بر حضور در جبهه‌ها براي اقدامات مخل امنيت در شهر‌ها هم بايد تشكلي ايجاد مي‌شد. كميته‌ها به لحاظ شكل، ماهيت و افرادش در مسائل اعتقادي، تفاوتي با بچه‌هاي سپاه نداشتند. در واقع يك پليس شهري متناسب با انقلاب اسلامي بود؟ آنها پذيرفته بودند كه جانشان را كف دست بگيرند تا مردم آسيب نبينند. در يك مقطعي جنگ تمام شد و سپاه در شهر‌ها مستقر شد. وقتي سپاه استقرار يافت، بخشي از وظايفي كه بين سپاه و كميته تفكيك شده بود برگشت سر جايش. تا به امروز هم سپاه در مقابله با اقدامات مخل امنيت در شهر‌ها موفق عمل كرده است. بسيج را هم نبايد فراموش كنيم. بسيج همواره نظم و امنيت را در شهر‌ها برقرار كرده است. بسيج با ايست و بازرسي‌هايي كه برگزار مي‌كند و درعرصه فرهنگي و دفاع شهري، در كمترين زمان، مأموريت خود را انجام مي‌دهد. بنابر اين وظايف در حال انجام است با تجربه بيشتر. بخشي از اين مأموريت‌ها هم بر عهده تيپ آل‌محمد (ص) است. اكثريت نفرات سازمان ما را بسيجيان تشكيل مي‌دهند. مهم‌ترين مأموريت‌ها و نقش تيپ آل محمد(ص) چه بوده است؟ از مهم‌ترين اقدامات تيپ و مجموعه سپاه تهران، جذب، سازماندهي و آموزش‌ بسيجيان بوده. از سال ۸۷-۸۸ اين كار شروع شده است. در حال حاضر ما گردان‌هاي متفاوتي داريم حال آنكه قبلاً فقط گردان‌هاي عاشورا بود. تيپ در فتنه ۸۸ چه نقشي داشت؟ در فتنه ۸۸ با اينكه خيلي گسترده و عميق بود با ظرفيت گسترده‌اي كه در نظام وجود دارد، نياز نشد كه از يگان‌هاي رزمي و امنيتي استفاده كنيم. با دو مؤلفه هدايت رهبري و حضور مردم، قضيه جمع شد. هر جاي دنيا اين مسئله پيش مي‌آمد قطعاً از يگان‌هاي رزمي استفاده مي‌شد ولي ما نيازي پيدا نكرديم و فقط از بسيجيان استفاده شد. فتنه با هدايت آقا و حضور مردم در ۹ دي و ۲۲ بهمن جمع شد. ۲۹ و ۳۰ خرداد ۱۳۸۸ به بعد يادآور جدا شدن صف ولايتمداران از فتنه‌گران و ساكتين فتنه بود. ريشه اينكه بعد از خطبه‌هاي آقا، عده‌اي همچنان بر طبل فتنه كوبيدند و عده‌اي هم سكوت كردند چه بود؟ ويژگي‌هاي اين افراد چه بود كه با وجود سوابق درخشان در انقلاب به چنين روزي افتادند؟ الان ديگر اطلاعات قطعي و دقيق داريم كه فتنه يك حركت عادي داخلي عده‌اي داراي ابهام در انتخابات نبود. اسناد و مدارك نشان داد كه اين طراحي‌ها از گذشته انجام شده و از خارج از كشور عوامل ضدانقلاب، ‌سلطنت‌طلب‌ها و كساني كه چشم ديدن نظام را ندارند جمع شدند و طراحي كردند اما چرا افرادي كه سال‌ها براي نظام خدمت كرده بودند به چنين روزي افتادند. ما براي حركت خود بايد شاخص داشته باشيم. ما نياز به يك قطب‌نما داريم كه جهت حركت را نشان دهد. هر كسي در هر جايگاهي بايد يك شاخص براي حركت خود داشته باشد تا از انحراف مصون بماند. آن شاخص هم ولايت فقيه است. بعضي وقت‌ها التهاباتي در كشور ايجاد مي‌شود اما اگر كسي بر اساس آنچه ولايت فقيه تعيين مي‌كند عمل كند دچار انحراف از جنس فتنه ۸۸ نخواهد شد. وقتي حضرت آقا مي‌فرمايد دست دشمن را ببينيد بايد همه متوجه باشند. ما از اول انقلاب با توطئه‌هاي پي‌درپي مواجه بوده‌ايم. هر جا نخبگان ما به اين رسيده‌اند كه توطئه از آستين دشمن بيرون آمده و سخن امام و حضرت آقا را پذيرفتند، فضاي كشور را عاري از فتنه ديديم. متأسفانه به دليل پيچيدگي‌ها، شاهد مواضع خوبي از برخي مسئولان نبوديم. يك بخشي برگشتند اما عده‌اي مسير منحرف خود را ادامه دادند. البته چون مردم در صحنه بودند، فتنه به جايي نرسيد چون از شاخص كه همان ولايت فقيه است،‌ تبعيت كردند. حضرت آقا از سال‌ها قبل درباره مراقبت از آلودگي به چرب و شيرين‌ها و اشرافي‌گري‌ها به مسئولان هشدار مي‌دادند. اخيراً هم درباره پرهيز از اشرافي‌گري تذكر دادند. ۱۴۰۰ سال قبل هم حضرت امام حسين (ع) را كساني كه لقمه حرام در شكم داشتند به شهادت رساندند. اين دنيا‌گرايي‌ها و آلودگي‌ها در فتنه‌افكني‌ و سكوت برخي در برابر فتنه چه نقشي داشتند؟ در نظام‌هاي مادي همه شيوه‌ها معطوف به قدرت است. در نظام الهي و ولايي همه چيز معطوف به كسب رضاي خداست و كسب رضاي خدا از عمل به تكليف به دست مي‌آيد. در نظام الهي و ولايي مسئوليت‌ها براي اداي تكليف است. در سال ۷۵ آقا موضوعي را تحت عنوان عوام و خواص مطرح كردند. حضرت آقا فرمودند كه خواص بايد زندگيشان را با آموزه‌هاي ديني منطبق كنند. پس از آن هم دائم به مسئولان در باب مراقبت از خود و خانواده و فرزندانشان تذكر دادند اخيراً هم فرمودندكه ما مسئولان بايد مراقب اعمال خود باشيم. اگر مسئولان و خواص توجه بيشتري به فرمايش حضرت آقا مي‌كردند، پرونده‌هاي سنگين فساد مالي و اقتصادي نداشتيم. وقتي مسئولان در برخي مسائل از خود مراقبت نكنند، نمي‌توانند در بزنگاه‌ها از انقلاب دفاع كنند. يك استاد اخلاق داشتيم ك درباره معراج رفتن پيامبر اكرم(ص) صحبت مي‌كرد. پيامبر(ص) در معراج بيش از ۸۰ سؤال از خداوند پرسيدند از جنبه‌هاي مختلف. خداوند در پاسخ به همه سؤالات درابتدا وسط يا آخر درباره لقمه و كيفيت غذا و حرام و حلال بودنش سخن گفتند. اين نشان مي‌دهد كه لقمه چقدر در شكل‌گيري شخصيت‌ انسان‌ها نقش دارد. مسئولان بايد مراقب حرام و حتي شبهه باشند. مسئول در جايي كه شبهه دارد نبايد وارد شود چون مورد توجه مردم است. حضرت آقا خيلي هم سخت نگرفتند و فرمودند مسئولان زندگي خود را با افراد متوسط جامعه تنظيم كنند. در حالي كه مسئولان بايد در حد پايين‌ترين از افراد جامعه باشند. چرب و شيرين و لذايذ دنيا و حب فرزندان گاه موجب مي‌شود منافع نظام و مردم را در نظر نگيريم. وقتي خود را در برابر اين مسائل مراقبت نكرديم درجايي كه معركه‌اي برپا مي‌شود نمي‌توانيم خوب تصميم بگيريم. چرا بعضي‌ها در فتنه سكوت كردند چون يك جاهايي اشتباهات و لغزش‌هايي داشته يا بستگانشان مشكلاتي ايجاد كرده‌اند كه نتوانسته موضع بگيرد. اين فرد بايد از سال‌ها قبل كه مسئوليت بر عهده گرفت مراقبت مي‌كرد كه به چنين روزي نيفتد. بايد ضوابط را بر روابط ترجيح مي‌داد و بايد منافع مردم را بر خود و اطرافيانش مقدم مي‌داشت اما اين كار را نكرده و حال اينها در هم تنيده شده. پس نمي‌تواند موضع بگيرد. بنابر اين سكوت مي‌كند يا حتي همراه فتنه مي‌شود. چون دارد فكر آينده‌اش را مي‌كند كه جايگاهش را از دست ندهد يا جايگاه جديدي به دست بياورد منافع خود را در موضوعات ديگر مي‌بيند. اين آفت بزرگ و خطرناكي است. حضرت آقا شايد بيشترين تذكر را در باب مراقبت مسئولان از خود و خانواده‌هايشان داده‌اند. در باب مبارزه با فساد فرمودند كه با دستمال كثيف نمي‌توان شيشه را پاك كرد. اين بدان معناست كه اي مسئولان شما بايد جزو پاك‌ترين افراد باشيد. در فتنه ۸۸ هجمه به طرف اصل نظام بود. عكس امام را آتش زدند و در روز عاشورا به ساحت امام حسين(ع) اهانت كردند اما برخي ساكت بودند يا همچنان با فتنه همراهي كردند. وقتي اخلاص و پاكي رعايت نشود همين مي‌شود. مردم البته به انقلاب پايبندند و هنوز سلامت خود را حفظ كرده‌اند. مسئولان بايد زندگي‌شان را معطوف به اداي تكليف كنند دوم اينكه الگويشان حضرت علي(ع) و مالك‌اشتر باشد. مثال امروزي‌اش حضرت امام و حضرت آقا هستند.گاهي برخي در محافل خاص مي‌پذيرفتند حركت دشمن است اما نمي‌آمدند بگويند. به خاطر منافع بود كه البته در نظام اسلامي پذيرفته نيست كه فرد از حق دفاع نكند چون منافعش در خطر است يا فرزندش در فلان كشور در حال تحصيل است. باتوجه به اينكه سپاه حفظ امنيت انقلاب اسلامي و ارزش‌هاي آ‌ن را بر عهده دارد و اكنون دشمن از جنبه اقتصادي به نظام فشار مي‌آورد و به دليل ساختار‌هاي ناكارآمد مانده از قبل از انقلاب، دولت‌ها نمي‌توانند مشكلات را رفع كنند آيا وقت آن نرسيده كه سپاه با ايجاد ساختار‌هاي متناسب با انقلاب به مقابله با اين مشكلات برخيزد و خود متولي رفع بيكاري و گراني شود؟ بالاخره سپاه تجربه سازندگي و... را پس از جنگ دارد؟ اگر ويژگي نهادهاي تشكيل شده در ابتداي انقلاب را در نظر بگيريم و همان‌ها را اكنون گسترش بدهيم كساني كه در نهاد‌هاي انقلابي كار مي‌كردند و مي‌كنند بر اساس مسائل اعتقادي عمل خود را انجام مي‌دهند. مي‌دانستند هر قدمي كه برمي‌دارند براي رضاي خداست. هر جا هم به موفقيت برسد به خاطر اين روحيه بوده است. در يك كلام، روحيه بسيجي موجب موفقيت مي‌شود. امام مي‌فرمودند اگر نداي تفكر بسيجي در يك جامعه طنين‌انداز شود جهانخواران و دشمنان نمي‌توانند چشم طمع به انقلاب داشته باشند. در تفكر بسيجي، روحيه جهادي وجود دارد. هر جا به اين تفكر پرداختيم موفق شديم. الان هم سپاه همين كار را مي‌كند. منظورم ساختارسازي است. در حال حاضر بسيج سازندگي متولي اردوهاي جهادي است. آيا نمي‌توان كاري كرد كه اين سازمان با به كارگيري بيكاران به صورت داوطلبانه و پرداخت حقوق‌هايي زير نرم كشور مشكل بيكاري را رفع كند. شما مي‌دانيد زمان جنگ حقوق بسيجيان و پاسداران بين ۷۰۰ تا ۲۴۰۰ تومان بود در حالي كه حقوق‌هاي دولتي از ۳،۴ هزار تومان به بالا بود. آيا نمي‌توان به ۳ ميليون بيكار كشور فراخوان داد و آنها را دسته‌بندي كرد و آموزش داد و به كار مشغولشان كرد؟ همه چيز در دست سپاه نيست. اينها نياز به هماهنگي دارد. اصل اين تفكر كه مشكل بيكاري را به شيوه جهادي رفع كنيم درست است اما لوازمي مي‌خواهد. يك جاهايي مستقيم و يك جاهايي با واسطه مردم بايد عمل شود. اين تفكر سپاه است كه وارد عمل مي‌شود. اگر اين تفكر را از سپاه بگيرند، ديگر فايده‌اي نخواهد داشت. تفكر سپاه بر اساس روحيه جهادي و معنوي است. سپاه متولي فرهنگ‌سازي است كه شكل سوم ورود به عرصه رفع معضلات است. اولين بار كه دولت مي‌خواست از طريق بسيج كار را پيش ببرد بحث واكسيناسيون بود. در دنيا اين مسئله صدا كرد كه ظرف چند روز تمام نقاط كشور تحت واكسيناسيون قرار گرفت. بسيجي‌ها به جاهايي مي‌رفتند كه امكان تردد وسيله نقليه نبود و بايد كيلومتر‌ها پياده مي‌رفتند. اين كار پيامي داشت. اينكه سپاه فرهنگ، بستر و اعتقادش را دارد و به شدت به تكليف عمل مي‌كند. احساس شود كاري تكليف است وارد مي‌شود. بايد وزارتخانه‌ها بيايند و از ظرفيت بسيج استفاده كنند. اگر نيامدند چه كنيم. اگر آمده بودند كه الان بيكار نداشتيم؟ هر جا دولت‌ها از اين ظرفيت استفاده نكردند ما ضربه خورديم. البته خيلي جاها از اين ظرفيت استفاده مي‌كنند. بايد سازمان بسيج سازندگي ارتقا پيدا كند. بودجه برايش تعريف كنيم. وقتي يك كاري در كشور قرار است انجام شود مي‌گويند بايد در برنامه پنج‌ساله بيايد بعد در برنامه يك ساله بيايد، بعد بودجه به آن اختصاص يابد و... من مي‌گويم همين كار سخت را به بسيج سازندگي بسپارند تا هم پيشرفت كشور سرعت بگيرد و هم اشتغال را افزايش دهد. پاسداري چه مفهومي دارد؟ يك موقعيت‌هايي است كه اگر بشناسيم در فكر ما اثر‌گذار است. اگر افكار و اعتقاداتمان را خوب شكل دهيم رفتارمان هم خوب مي‌شود. اولاً نامگذاري روز ميلاد امام حسين(ع) به نام روز پاسدار شأن نزولي دارد. از همان ماهيت قيام امام حسين(ع)، پاسداري شكل گرفت نه اينكه اول سپاه تشكيل شود بعد روز ميلاد امام حسين(ع) را روز پاسدار بگذارند. مهم‌ترين مقابله و مبارزه‌اي كه در برابر بزرگ‌ترين فتنه و توطئه در بشريت صورت گرفت همان اقدام امام حسين(ع) بود. چون بزرگ‌ترين فتنه و انحراف بود. امام حسين از بزرگ‌ترين فتنه جلوگيري كرد. پاسداري كرد آقا اباعبدالله از دين اسلام. پس نام پاسداري و سپاه پاسداران از همين جا نشأت مي‌گيرد. به همين دليل روز ولادت امام حسين(ع) را روز پاسدار نام گذاشته‌اند. از همان اول تاريخ جبهه‌اي به نام باطل وجود داشته و دارد كه هدف اصلي‌اش مقابله با مؤمنان و اسلام بوده است. هر جا منافع اهل باطل به خطر افتاده مي‌بينيم كه يك حركت اسلامي صورت گرفته است. پس تا اين احساس هست، پاسداري هم هست. جمله‌اي از حضرت امام است كه «انتظار اسلام از پاسداران شكستن توطئه توطئه‌گران است.» نگفتند چه توطئه‌اي. هر توطئه‌ سياسي، اقتصادي، داخلي و خارجي كه باشد سپاه بايد با آن مقابله كند. پاسدار مسئوليت دارد. ماهيت آن پاسداري براي اسلام است و جلوگيري از هر انحرافي در مسير دين مبين اسلام. ويژگي پاسدار چيست. البته هر جا مي‌گوييم پاسدار، بسيجيان را جدا نمي‌كنيم. هر جا لازم باشد از منافع و جان و مال خود مي‌گذرند تا اسلام و انقلاب پاينده خواهند بود. با توجه به ارتباطي كه با مردم دارم مي‌گويم كه روحيه پاسداري در مردم ما روز به روز در حال افزايش است. هر جا نظام اسلامي احساس نياز كند، پاسداران حضور پيدا مي‌كنند. ما پاسداران مبرا از فتنه‌ها و چرب و شيرين‌ها نيستيم لذا حضرت آقا جمله‌اي دارند با اين مضمون كه پاسداري از پاسداري. اگر مي‌خواهيم در عرصه دفاع از اسلام شركت كنيم حتماً بايد آن ارزش‌هايي كه از قيام امام حسين(ع) برگرفته شده را در خودمان ايجاد كنيم. خداوند را شاكريم كه در اين لباس قرار گرفته‌ايم. اگر عزتي هست مرهون خون شهدا هستيم. شهداي ما عزت بخشيدند به پاسداري و باعث آسايش و آرامش ملت شدند. خانواده شهدا مقاومت مي‌كنند كه ما عزيز هستيم در دنيا.

بيرق ماست چادر خاكي تو

$
0
0
«پروردگارا! تو خود گفتي هر كه عاشق من باشد، عاشقش خواهم بود و هر كه را عاشق باشم شهيدش مي‌كنم، و خونبهاي شهادتش را نيز خود خواهم پرداخت. خدايا! من عاشق توام، پس خونبهايم را كه شهادت است به من پرداخت كن.....» آنچه پيش رو داريد، گفت وگوي ما با خانواده و دوستان شهيد است، با هم بخوانيم: ********************************** مداح بود وخادم الشهداء حجت الله در ۲۴ اسفند ۱۳۶۸در روستاي زير مورد دهستان هپرو از توابع بخش مركزي شهرستان باغملك در خانواده‌اي مومن و مذهبي به دنيا آمد و در سال ۱۳۷۹ در سن ۱۱ سالگي به عضويت پايگاه مقاومت بسيج حضرت امام حسين (ع) مسجد سيد الشهدا (ع) در باغ ملك در آمد و فعاليت‌هاي مذهبي خود را به عنوان موذن در آن مسجد آغاز كرد. سال ۱۳۸۴ فعاليت‌هاي رزمي و فرهنگي خود را گسترش داد. در ابتدا مسئول اطلاعات و سپس به عنوان مسئول فرهنگي پايگاه مقاومت امام حسين (ع)منصوب شد. وي همچنين از سال ۱۳۸۰در هيئت‌هاي مساجد و هيئت‌هاي باغ‌ملك مداحي مي‌كرد. شهيد در سال ۱۳۸۵هيئت خانگي نور ائمه را با هدف گسترش فرهنگ معنوي اهل بيت عصمت و طهارت (ع)راه اندازي كرد و در طول مدت فعاليت خود توانست صدها مراسم مذهبي را در سطح شهرستان و استان خوزستان برگزار كند. او كه از محبوبيت خاصي در بين جوانان و دوستانش برخوردار بود، توانست جوانان زيادي را به محافل و هيئت‌هاي مذهبي جذب نمايد، كه اين نوع فعاليت در سطح استان بي‌نظير بود. پس از راه اندازي اين هيئت از سال ۱۳۸۶ به عنوان خادم الشهدا در ستاد راهيان نور كشور در مناطق جنوب فعاليت مي‌كرد. به‌رغم فعاليت‌ها و روحيه شهيد حجت در مناطق عملياتي به عنوان خادم الشهدا با نيروي زميني ارتش فعاليت داشت كه اين نگرش حاكي از روح بلند وي بوده است. او دانشجوي سال سوم دانشگاه آزاد باغملك، رشته كامپيوتربود. محل شهادت، پادگان دژ خرمشهر شهيد در سال ۱۳۹۰به عنوان مسئول بسيج دانشجوي دانشگاه آزاد باغ‌ملك منصوب شد. شهيد در حالي كه تنها ۷ روز تا تولد ۲۳ سالگي‌اش باقي مانده بود در ساعت ۷:۴۵ مورخ ۱۸ اسفند ماه ۱۳۹۰در شلمچه خرمشهر زماني كه مشغول هدايت اتوبوس‌هاي كاروان نور بسيج دانشجويي دانشگاه لرستان به سمت يادمان والفجر ۸ منطقه اروند كنار بود، دچار سانحه شد و چون مادرش حضرت زهرا (س) با پهلو شكسته و صورتي كبود دعوت حق را لبيك گفت و به شهادت رسيد. سال ۱۳۸۷ اتاقش را مانند يك حجله درست كرد. اتاقش همچون يك سنگر پر از عكس‌ها و ياد رزمندگان۸ سال دفاع مقدس بود. روح بلندي داشت. هر سال كه به راهيان نور مي‌رفت وصيتنامه‌اي مي‌نوشت و در انتهاي وصيت نامه‌اش محل شهادت را خالي مي‌گذاشت. حجت ۴ سالي مي‌شد كه خادم الشهدا شده بود و ما نمي‌دانستيم، فقط مي‌دانستيم كه رفته است به مناطق عملياتي، همين. همه تلاشش برا ي خدا بود. مسئول گروهشان در راهيان نور كه آمد تازه ما متوجه شده بوديم كه چه كاره است و چه مي‌كند. خيلي از مسائل را ما در تشييع جنازه‌اش متوجه شديم. او عاشق شهدا بود و از همه بيشتر هم عاشق شهيد همت. خودش هم شبيه اوست دوستدارانش او را به شهيد همت نسل سوم لقب داده‌اند و مي‌شناسند. در فتنه سال ۱۳۸۸بسيار نگران بود بيشتر از همه نگران حضرت آقا بود، مي‌گفت: نمي‌‌دانم چرا ايشان را ناراحت مي‌كنند. شعر‌هاي زيادي هم در همين زمينه سرود. بيشتر در بحث بصيرت‌افزايي بود. اكثر سروده‌هايش در مدح ولايت بود و خدايي. هميشه ذكرش يا فاطمه‌الزهرا بود با هر كسي هم كلام مي‌شد ابتدا و انتهاي صحبتش يازهرا بود و يا علي، خانه‌ام شده، حسينيه شهيد حجت‌الله رحيمي يك روز قبل از شهادتش يعني چهارشنبه اهواز بودم، ساعت حدود ۱۰ يا ۱۱ بود به حجت زنگ زدم كه مي‌خواهم برايت ماشين بخرم كي مي‌آيي؟! اصلاً خوشحال نشد گفت تا ببينم چه مي‌شود. به هيچ عنوان براي مال دنيا ارزشي قائل نبود. فرداي آن روز يعني پنج‌شنبه تلفن همراهم زنگ خورد كه امام جمعه و فرمانده سپاه، بچه‌هاي بنياد شهيد و... مي‌خواهند به منزل ما بيايند، ۱۵ نفري بودند اول فكر مي‌كردم بحث انتخابات است بعد كه آمدند، تازه متوجه شدم چه اتفاقي افتاده گفتند: حجت... گفتم خوش به حالش، خودش هم مي‌دانست كه اين بار به شهادت مي‌رسد. ما خودمان حجت را از ۱۹ اسفند ۱۳۹۰شناختيم هم خودش را هم كردار و رفتارش را. يادواره‌هاي زيادي هم براي حجت گرفتند. خيلي‌ها بعد از شهادت حجت تغيير كردند، هم ديده‌ايم و هم خودشان به ما گفتند. اتاق حجت در خانه ما تبديل به يك غرفه فرهنگي شده است. هيچگاه حال و هواي اتاقش را تغيير نمي‌دهيم. من به حجت قول داده بودم كه برايش يك حسينيه درست كنم. زميني داشتم آن را فروختم تا حسينيه را درست كنم. خانه‌ام حالا شده حسينيه شهيد حجت‌الله رحيمي. هميشه ذكر هيئت‌هاي مداحي‌اش اين بود هر كه دوست دارد بدنش براي فاطمه زهرا (س)و مهدي فاطمه‌(س) تكه پاره شود صلوات بفرستد. . . . خدا به وعده‌اش عمل كرد من ليلا شريفي، مادر حجت‌الله هستم. پسرم عاشق حضرت زهرا بود. او چون يك فرشته در دستم به امانت بود كه به لطف خداوند امانت را به صاحبش سپردم. دعايش مي‌كردم. من هميشه خيرش را مي‌خواستم. به خدا مي‌گويم من هميشه مديونش هستم. چراكه فرزندم را نوكر حضرت زهرا (س) و اهل بيت (ع) كرد. عشق شهدا در دلش بود و زمزمه «يا زهرا» از لبانش نمي‌رفت. چون مادرش حضرت زهرا هم مظلومانه شهيد شد. همه فكرش اين بود كه بايد راه شهدا را ادامه بدهيم و پشت سر ولايت فقيه باشيم و دل آقا را به دست بياوريم. من خوشحالم كه پسرم قدم در راه دين، اسلام، قرآن، امام، ولايت و شهدا گذاشت. اگر امروز پسر ديگرم حسين هم در راه اسلام و قرآن برود من راضيم. اصلاً ناراحت رفتن حجت نيستم او زنده است و من خوشحالم... جايش خالي است، اين برايم كمي سخت است. سال هاست كه حجت به اين راه‌ها مي‌رود و من از اين بابت بسيار خوشحال بودم. اتاقش پر بود از عكس‌هاي شهدا. من هم هميشه همراهيش مي‌كردم مي‌گفت:«مامان تو برايم دعاكن تا شهيد شوم من هم برايش دعا مي‌كردم.» دو هفته قبل از رفتنش به مناطق عملياتي به من گفت كه:«بنده خدايي به من گفته كه اين سفر آخر است و اين روزها شهيد مي‌شوم.» من هم خنديدم وگفتم: «بهتر كه شهيد بشوي. اينكه آرزوي تو بوده» آخرين بار هم رفتيم زيارت شهداي گمنام نگاهش كه مي‌كردم حال و هواي عجيبي داشت. شب جمعه در دعاي كميل خيلي بي‌تابي كردم، به خوابم آمد. در اتاقش بودم، خنديد وگفت:«مادر چرا ناراحتيد. خداوند به وعده‌اش عمل كرد.» من با حجت ۱۴ سال تفاوت سني دارم، خيلي با هم صميمي بوديم، رابطه ما جداي رابطه مادر و فرزندي بود، قبل از هر چيزي با هم دوست بوديم. در تمام برنامه‌ها همراهش مي‌رفتم از مداحي‌هايش لذت مي‌بردم. هميشه با هم قدم زنان به سمت مسجد مي‌رفتيم به وبلاگش كه سر بزنيد متوجه علاقه او نسبت به شهدا خواهيد شد. در حوادث سال ۸۸ بسيار نگران امام خامنه‌اي بودند، دلش آشوب بود. مي‌گفت: دل آقا را نبايد خون كرد. كلام آخر: طرف صحبت من خطاب به مادران شهداست، آن روزها در دوران دفاع مقدس اگر پسر من نبود كه در ميادين نبرد حاضر شود و از كشورش دفاع كند امروز اما، ثابت كرد كه ادامه دهنده راه شهداي شماست. من خدا را شكر مي‌كنم كه فرزندم درخرمشهر خونش ريخته شد. حضرت زهرا برايش مادري كرد. از جوان‌ها مي‌خواهم پا روي خون شهدا نگذارند. ****************************** شهيد همت نسل سوم، از زبان دوستانش علي مقدس من با حجت رفاقت چهار و پنج ساله داشتم كار ما با مؤسسه طلايه‌داران نور آفاق آغاز شد، يعني از سال ۱۳۸۵. خادمان راهيان نور دو دسته‌اند. بچه‌هاي مقر و بچه‌هاي تيم. او از نيرو‌هاي مقر بود. حجت از بيمارستان صحرايي امام علي‌(ع) كار خود را آغاز كرد. ابتدا يعني تا سال ۱۳۸۸ هم جزو بچه‌هاي مقر بود و بچه‌هاي مقر براي خدمات‌رساني زائران در بحث خوراك و امكانات فعاليت مي‌كردند و بچه‌هاي تيم هم زائران را در مناطق عملياتي راهنمايي مي‌كردند و به سؤالات آنها يا بحث‌ها‌ي آنها پاسخ مي‌دادند. حجت دوست داشت هم پاي زائران در مناطق بيايد و با آنها باشد. چند سالي با درخواست او مخالفت شد. تا سال ۸۹، او با همه گرايش‌ها و زائران كار مي‌كرد و به ما فهماند كه مي‌تواند از پس كارش بر بيايد. بهروز شهرياري روحاني هيئت و سخنران گاهي اوقات كه من در برخي موارد و به خاطر كار افرادي ديگر، عصباني مي‌شدم، او بيشتر صبوري مي‌كرد و به من هم مي‌آموخت كه صبور باشم، مي‌گفت حاجي ببخش، حلالشان كن. دعاي ندبه آخر از همه بچه‌ها خداحافظي كرد و حلاليت طلبيد گفتم مگر مي‌خواهي بروي و برنگردي‌؟! گفت: «بله دعا كن، احتمالاً همين جوري شود،» گفتم كار دانشگاه؟!! خنديد و گفت: «اونطرف» خوابش را هم من ديده بودم، تعبيرش را از آيت‌الله مكارم شيرازي پرسيدم: ايشان گفتند اين بنده خدا را اگر دوستش داريد بگوييد امسال نيايد به منطقه. هر كاري كرديم نتوانستيم راضي‌اش كنيم. ناراحت هم شد، بالاخره از هر راهي كه مي‌توانست آمد و سرانجام در همان محلي كه ما خوابش را ديده بوديم به شهادت رسيد. اهل اين دنيا نبود، خداحافظي كرد و رفت. همان روز شهادت هم زنگ زدم، چند ساعت به شهادتش گفتم: مي‌دوني چند روز هست كه براي ما نخوندي گفت: «دارم اتوبوس‌ها را بدرقه مي‌كنم، آخرش مي‌آم، حلال كنيد به دوستان هم بگوييد حلال كنند.» نيروي ارزشي و ولايتي بود براي ما، جايش بسيار خالي است، بچه‌ها نمي‌توانند فقدانش را پر كنند. سيدعلي حسيني در پادگان دژ هم شب آخر را نخوابيده بود تا صبح بيدار بود بچه‌ها گفته بودند بخواب فردا كار داريم گفته بود من فردا مي‌روم به كربلا. با شما نيستم و گريه كرده بود. من در اتوبوس راهيان نور دانشگاه لرستان مسئول بودم. همه ما سوار اتوبوس‌ها آماده شده بوديم تا به سمت اروندكنار حركت كنيم، حجت هنگام هدايت اتوبوس‌ها به سمت يادمان والفجر ۸، دچار حادثه شد و به شهادت رسيد. به محض اينكه بالاي سرش رفتم با ذكر «السلام عليك يا فاطمه الزهرا(س) دعوت حق را لبيك گفت. بعد‌ها فهميدم كه چقدر نسبت به خانم ارادت و علاقه داشته است. من فقط دوسه روزي بود كه او را مي‌شناختم اما همه بچه‌ها مجذوب او شده بودند همراه خودش كوله‌‌ا‌ي داشت كه در يادمان‌ها و مناطق عملياتي همراهش بود كه صحبت‌هاي شهيد مرتضي آويني و نوحه براي بچه‌ها پخش مي‌كرد. توفيق آشنايي با حجت را داشتم و از همه خصلت‌ها يا بيشتر از همه مي‌توانم به ارادت و اخلاص او به اهل بيت(ع) اشاره كنم. حسين يزدي اصلاً اهل خودبيني و كلاس گذاشتن نبود، با همه مهربان و خوشرو بود. كارهايش را با اخلاص انجام مي‌داد. و در كارهايش پشتكار عجيبي داشت. اگر مي‌خواست كاري انجام بدهد تا آخرش مي‌ايستاد حتي اگر كسي كمكش نمي‌كرد. خندهرو و خوش برخورد بود و به قول خودماني خيلي تو دل برو بود. براي همين خيلي‌ها مجذوبش شده بودند. به خاطر همين در تشييع‌اش همه شهر آمده بودند. يك روز دعوتم كردند هيئت نورالائمه، وقتي رفتم نشستم ديدم براي خودش مي‌خواند و گريه مي‌كرد. در حال و هواي ديگري بود. بعد مراسم به بچه‌ها گفتم: «هواي ايشون را داشته باشيد، خيلي نور بالا مي‌زند.» اين دست نوشته‌اي از شهيد حجت‌الله رحيمي است كه براي امام زمان حضرت مهدي موعود (عج) نوشته است: تقديم به ساحت مهدي فاطمه (عج) مهدي جان! «سلام الله عليك يا اباصالح المهدي ادركني» آقاي من! تو هم نشانه الله هستي و هم نشاني از او داري خداوند از فرط پيدايي از ديده‌ها پنهان مانده و تو هم چنيني! «اي واي بر ما كه كوري خود را هميشه با تعبير غيبت تو مي‌آوريم» و در اين مسئله هم تو را متهم مي‌كنيم و دائم مي‌گوييم «تو بيا» اما نمي‌دانيم كه هم تو آمده‌اي و هم آماده‌اي ولي تنها نداي هل‌من ناصر تو غريبانه‌تر از جدت حسين (ع) است و هيچ گوش شنوايي براي اين نداي مظلومانه نمي‌يابي... آيا غير از اين است؟ اگر اين سخن درست نيست پس چرا سعادت ديدار از ما سلب شده؟ آري مولاي من! جواب اين است كه ما در پس پرده گناهان خويش غايبيم و او را غايب مي‌خوانيم و اين جهل است و به اين ترتيب تا ابدالدهر در اين جهل مي‌مانيم. مولاجان! مددي كن تا از اين جهالت محض بيرون رويم و به نور وجودت رهنمونمان كن تا تو را درك كنيم و درد دلهايت را بشنويم. مهدي فاطمه! مرا ببخش كه در اين تمنا هم صادق نيستم. آخر نه اينكه همه عاقلان گفته‌اند جاروب كن تو خانه سپس ميهمان ؟؟ولي من غافل باز هم در عوض تطهير دل به تمناي ورود تو نشسته‌ام ولي يك بار به من حق بده. آخر مي‌دانم كه تطهير دل نيز به مدد تو ميسر نيست پس مولاي من مرا مددي برسان تا دلم از غيرالله پاك كنم و با عنايت مادرت «فاطمه» نوكر شما شوم. پس با تجلي نور او در اين سراي كوچك پاي بنه و با ظهورت مرا بپروران آمين يا رب‌العالمين

سفر به سرزمین نور (6) منطقه شرهانی

Viewing all 555 articles
Browse latest View live




Latest Images